داستان فلکوریک ترکی با ترجمه فارسی

بیر گون بیر نفر چوخ کاسیب ائیدی. او ائوز اوزینه دئدی

منیم شانسیم یاتیب . اگر یاتماسایدی من بو گونه قالمازدیم

سونرا بوخجا سین باغلییب یولا دوشدی کی گئدسین شانسین آختاریب تاپسین.

(روزی روزگاری مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مندبود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.  برای پیدا کردن بخت بیدارش بساط راه برداشت و براه افتاد، رقت تا شانس و بخت بیدارش را پیدا کند.)

او یول گئده گئده بیر قوردی گوردی کی قوتوریدی چوخدا آریخ ائیدی .  قورد کیشیه دئدی هارا گئدیسن. کیشی دئدی : منیم شانسیم یاتیب گئدیرم اونی آختاریب تاپام . قورد دئدی من ایندی سنی یئمیرم، اما منه بیر قول وئر، اودا بو کی اگر شانسیوی تاپدون منیم ده دردیمی اونا سویله و درمانیمی سوروش  کیشی دئدی : یاخچی.  سونرا یولا دوشدی.

{او رفت و رفت تا در راه به گرگی که لاغر و تمام موهایش ریخته بود، رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” مرد جواب داد: ” بخت من خوابیده می روم بخت بیدارم را جستجو کنم شاید پیدا کنم!”
گرگ گفت : “من حالا ترا نخواهم خورد، ولی بمن قول بده که اگر بختت را پیداکردید درد مرا از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. }

بیر ایکی گون ده ن سونرا بیر اکینچی نی گوروب اونلا دانیشدی لار .  او اکینچی بو کیشیه سو و چورک وئردی و اونی یاخچیلادی. اکینجی بو کیشی دن سوروشدی آی کیشی هارا گئدیسن . کیشی دئدی: منیم شانسیب یاتیب گئدیرم اونی تاپیب اویالدام. اکینچی دئدی: نجه کی گورورسن من بو زمی ده چوخلی زحمت چکیرم اما عایداتیم بیر زاد ائولمور. اگر شانسیوی تاپسان منیم ده دردیمی اونا سویله چاره سین سوروش. کیشی دئیدی یاخچی خداحافظ لشیب یولا دوشدی.

{مرد همچنان رفت و رفت یک دو روز بعد او به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانی را دید که درآن سخت کار می کرد. کشاورز جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟”. مرد جواب داد بخت من خوابیده است: “می روم تا آنرا پیدا و بیدارش کنم!” کشاورز گفت : ” من دراین زمین زیاد زحمت می کشم، درصورتی که دراین زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من چیزی نمی شود عاقبت کارمن سرخوردگی و بدهکاری است ؟” اگر شانس و بخت بیدارت پیدا کردی چاره درد مرا از او بپرس . مرد قبول کرد و پس از خدا حافظی به راه خود ادامه داد.  }

نچه گوندن سونرا بیر اردو یه یئتیشدی ( اردو = محل اوتراق و جمع شدن عده ای برای کاری خاص). قوروق چیلار اونی توتوب خانین یانینا آپاردیلار ( قوروق = نگهبان). بویوک خان باخیب بو کیشینی چوخ کاسیب گوره لی دئدی . سن کیم اولاسان ، بوردا نئیلیر سن.   کیشی دئدی من بیر یازیق آدامام کی شانسیم یاتیب، دولانیرام کی شانسیمی تاپام . خان دئدی :  من ایندی سنین باشینی دارا چکمیره م اما بیر سئوزوم ده واردیر. اودا بو کی اگر شانسینی تاپدون اونا دئ گینه ن کی بیر سلطان واردیر کی هر کیمیله جنگ ائدیر اوتوزور . منیم ده چاره می اوندان سوروشون بیرده قایدان دا منه جوابین دئیرسن  یوخسا هاردا اولسان سنی تاپیب اولدور ره م. کیشی یاخچی دئییب یولا دوشدی.

{ او رفت و رفت تا چند روز بعد به اردویی درشهری رسید که مردم آن همگی درهیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. نگهبان شاه آن شهر او را گرفت و به نزد شاه برد. پادشاه بزرگ مرد را دید که خیلی لاغر و خیلی فقیر است و پرسید : “ای مرد تو کی هستید و دراینجا چکا می کنی و به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: ” من آدم بدبختی هستم که شانس و بختم خوابیده است می روم تا جستججو کنم بلکه بخت بیدارم را بیدار کنم!” شاه گفت : ” من اکنون ترا به دار نمی کشم بشرطی که اگرشانس و بخت بیدارت را پیدا کردی از او به پرسی که چرا من با هرکسی جنگ می کنم شکست می خورم . چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون درهیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” چاره و راه پیروزی را از از او بپرسی و هنگام بازگشت بمن بگویی ولا هرکجا کی باشی ترا پیدا کرده و خواهم کشت.. مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.}

بو گتمه ک ده بیر گوزل یئره یتیشدی، گوزل بیر دره کی یام یاشیل ائدی ( یام یاشیل = خیلی سر سبز = بهشت) . اوندا آغاج لار میوه (یئمیش لی ) لی دییر صفالی بیر یئر کی ایندیه جه گورمه میش دیر.  او کیشی گوردی کی بیر داشین اوستون ده بیر گوزل اوغلان اوتوروب. سولارا باخیر،  الینده تار چالیر گوزل سسله ده اوخویور.  کیشی سوروشدی سن کیم سن. او گوزل باخیش لی اوغلان دئدی، من سنین شانسیوام. کیشی عصبانی ائولوب دئدی . گورموسن من نه یازیق اولموشام. ایندیجه هاردایدون . یاتمیشدون . شانس دئدی. هله . .. من ایندی اویاغام….  گئد ایشله ریوه یئتیش کی داهی من اویاندیم… ایندی سنین شانسین وار ……. بیر آز عقللی ترپه ن کی بخت سنله دیر    کیشی سئوینجک شانسین اوپوب یولا دوشدی

{ بالاخره در پی اش راه ها پیموده بود به جای خیلی سرسبز و با صفایی چون بهشت رسید. جایی که پر ازدرخنان میوه بود و تاکنون همچون جایی را ندیده بود. آن مرد دید که پسرکی زیبا بر روی قطعه سنگی نشسته و غرق در تماشای اب روان است و در دستش تاری است و با آهنگ موزون و سوزناکی می نوازد. مرد از او پرسید شما کی هستید؟آن پسر زیبا روی با نگاه قشنگی به او گفت: من شانس و بخت بیدار تو هستم.! مرد عصبانی شد و گفت نمی بینی من چقدر لاغر و فقیر شده ام تاکنون کجا بودی و چرا خوابیده بودید؟ و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. شانس و بختش گفته بلی من حالا بیدار و آگاهم.  بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی درمیان گذاشت و گفت برو به کارهایت برس که من کنون خیلی بیدار و هوشیار شدم. اکنون تو شانس داری فقط یک کمی عقلت را بکار بینداز که شانس و بخت با تو یار است. ازامروز بخت تو بیدار شده است برو و ازآن لذت ببر!” و مردپس ازتشکر اورا بوسید و پس ازسپاس گزاری از او با بختی بیدار باز گشت… }

یولدا قایداندا بیرینجی دفعه او خانی گوردی . خانین گوروشویون ده خان سورغو ائدی : هان مینیم سئوزومی شانسیو وا یئتیردون ( گوروشویون ده = در بازدیدخان )

کیشی دئدی هن . یئتیردیم. سنه سلام گوندریب دئدی . او خانا دئییرسن سنون بیر گیزلین سوزون وار کی اونون بیلینمه سی سنی اینجیدیر کی او خانم دیر . اگر اوزونه بیر ار سئچ سه قاباغا گلن جنگ لری آپاراجاق دیر   سونرا او خان یاواشدان او کیشیه دئدی  بو مسئله ده ن بیر تانرینین خبری وار، ایندی بیر ده سن. یاخچی اولار کی سن منله ائولنیب ، منه ار اولاسان، بیرده بو کی بو مسئله دن هیچ کسین خبری اولماسین  سنی اتابک (وزیر) عنوانیله اوزگه لره و اوزومه ده ار کیمی ساخلارام
کیشی دئدی . یوخ. منیم شانسیم دوروب گئدیرم. خانیم خان چوخ سئوزده ن سونرا کی هیچ صورته ده او کیشی بو مسئله نی قبول اتمه ده ن دئدی. ایندی گئد . اما بو مسئله ده ن کی من بیر خانیم مام سئوز آچما . یوخسا ائولومون حتمی اولار  .

{ هنگام بازگشت اولین دفعه آن پادشاه را دید. پادشاه هنگام ملاقات ازاو سئوال کردآیا سخن مرا به شانس بیدارت رساندی؟ آن مرد به شاه شهر نظامیان گفت : بلی رساندم. اوهم به شما سلام رساند و گفت که  “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد،  تو یک زن هستی  و اما چاره کارتو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که درجنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.”
شاه خانیم اندیشید و سپس آهسته گفت : ” ازاین راز فقط خدا خبر دارد و بس . حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی بهنر است بیا با من ازدواج کن و وزیر من باش تا با هم کشوری آباد بسازیم و کسی نیز از این موضوع خبر دار نخواهدشد و من از تو همانند یک همسرخوب نگهداری خواهم کرد.”
مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”  خانیم شاه وقتی دید آن مرد به هیچوجه حاضر به پذیرش شرایط او نیست گفت برو، ولی این راز مرا که من یک پادشاه زن هستم به هیچ وجه برملا نکن و گرنه تو را خواهم کشت. و رفت…  }

کیش یولا دوشوب نچه گون ده ن سونرا . او اکینچی یه یتیشدی ، یورولموشیدی .   او اکینچی اونا چای چورک وئره ن ده ن سونرا سورغو ائدی ( سورغو = سئوال) آی آقا شانسیوی تاپدون . کیشی سئوینجک دئدی هن . منیم ده چتین اکینه جه گیمی اونا سویله دین. او کیشی دئدی هن . شانسیم دئدی او یئرین ایچینده بیر گنج ( گیزلینج ) وار دیر. اگر او گنجی چاغاتساز او یئر جورلنیب یاخچی اکین وئره ر. او اکینجی تئز یئری قازیب بویوک بیر گنجی تاپدیلار. اکینجی او کیشیه دئدی ایندی کی حق سئوز بیلیندی و سنده بو زحمتی چکدین. گل ایکیمیز ده بو گنجه شریک اولاق همیده کی بو یئرین یاریسین سنه وئریم یولداش اولاق  . او کیشی کی دینجین آلیب کیفی یاخچیلانمیشدی دئدی .( دینجین = استراحت اش ).  یوخ بابا من گئدیرم منیم شانسیم دوروبدیر . سونرا یولا دوشوب گئدی.

{آن مر براه افتاد و رفت و پس چند روز آن کشاورز را دید از آنجا که خیلی خسته شده بود در کنار او ایستاد و آن کشاور پس از پذیرای از او با چای و نان و… ازاو پرسیدشانس بیدارت را پیدا کردی؟ آن مرد با شادی و خوشحالی گفت بلی! کشاورز سوال کرد از مشکلات کشاورزی من از او سوال کردی؟ گفت بلی. شانس گفت: داخل زمین گنجی پنهان است اگر آنرا خوب شخم بزنید تا آن گنج را پیدا کنید زمین حاصلخیز و آباد خواهد شد و محصول خوب خواهد داد و شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.”  کشاور هرچه سریعتر زمین را کند و شخم زد و ازآن گنج برزگی بدست آورد.

کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.” همین الان نصف زمین را به تو می دهم بیا با هم رفیق و شریک باشیم و عین دو برادر برروی زمین کار کنیم.
مرد پس از استراحت خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”  و رفت… }

یولدا قوردا یئتیشیب . قوردا اونی محاصریه آلدی. آی کیشی دئ گوروم شانسیوی تاپدین. کیشی : تاپدیم. قورد : منیم سئوزومو اونا یئتیردین . کیشی : هن. قورد : جوابی نمنه اولدیر. کیشی : او دئدی اگر او قورد ، بیر عاقلسیز آدامین بئینین ( مغزین) یئسه توختار . سونرا قورد دئدی بو گئد ، گلده سنین باشیوا نه لر گه لدی (بو گئد ، گلده = در  این رفت و آمد ). کیشی بوتون اولان ایشلری قوردا سویلدی  . سونرا ایسته دی یولا دوشه گئده. قورد قاباغین آلیب دئدی . ایندی سنده ن بیر سوروشما واریم دیر. دوزون دئسه ن آزاد اولارسان . قورد : بیر آدام کی اتابک لیگی و اوندان دا اوستون خان اری اولماغی قبول ائتمییه ( اوستون = بالاتر – والاتر ). سونرا گنجی و اوندان دا استون اکین یئرین قبول ائتمییه سن اونا نه دییر سن . کیشی تئز دئدی حتما اونا سفیه دییه ره م . قورد : ایندی اوزون ده قبول ائدیرسن کی سن ده ن عقلسیزی یوخدی.

{هنگام بازگست، درآخر به گرگ رسید. گرگ گفت آی مرد بگو ببینم شانست راپیداکردی ؟ مرد گفت :پیدا کردم.گرگ سوال کرد گفته هایم را به او رسانیدی؟ مرد گفت : بلی. گرگ سوال کرد: جوابش چه شد؟ گفت: “سردردهای تو از یکنواختی خوراک است. اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز و بی عقل را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت و شفا پیدا خواهی کرد!” .  گرگ گفت: تمام ماجراهایی که هنگام رفت و برگشت دیده اید برایم تعریف کن. مرد تمام ماجرا را برایش تعریف کرد . (شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟ ) سپس براه افتاد که برود. گرگ جلو رفنتنش گرفت و گفت حالا از تو سوالی دارم اگرجوابش را بدرستی بدهی آزاد خواهی شد. گرد گفت: اگر یک مرد مقام وزیری و از آن والاتر همسری آن خانیم پادشاه که بتو پیشنهاد کرد نپذیرد و قبول نکند . و زمینی باآن آبادی و حاصل خیزی را نپذیرد به او چه خواهی گفت؟ مرد فورا جواب داد به او سفیه و نادان و بی عقل خواهم گفت. گرگ گفت: پس خودت قبول کردی که آدمی بی عقلتر از تو نیست. بله. درست است! گرگ (همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید)، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. }

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *