تاریخ زبان فارسی از آغاز تا اسلام

فارسی زبانی است که امروز بیش تر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و بخشی از هند، ترکستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می گویند، نامه می نویسند و شعر می‌سرایند. تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی های علمی دیگر می دانیم که در سرزمین پهناور ایران – سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارمات ها (جنوب روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می پیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن می‌گفته‌اند.

زرتشت پیامبر ایرانی می گوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژه ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته اند که طایفه ی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود، برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه ی دیگر زده و هر شاخه  برگ و باری دیگرگون برآورده است. ما را این جا به سایر زبان ها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی های دیگر که آن را زبان ‌شناسی و فقه اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاگان ما بدین سرزمین درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردش هایی در آن راه یافته است، از این رو به قدیم ترین زبان های ایران باز می گردیم.

زبان مادی

قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاگان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده های دینی، احکام مذهبی و محتوای تاریخ هایی است که شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می دهد. این روایت ها همه جا می رساند که رشته ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا پیش از تاریخ می پیوندد و «گاثه ی زردشت» نمونه ی کهن ترین آن زبان هاست.

اما آن چه از تاریخ های ایران، روم، نوشته های سمگ و تاریخ های دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمی‌گذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره ی  پس از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد، تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی می‌داشت. آن گاه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی، خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»،  «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی از این دو زبان معلوم می گردد.

«هرودوت» در جایی که از دایه ی کورش اول یاد می کند می گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه ی نرینه ی سپاکو باشد.

برخی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه های زبان ایرانی است از باقی مانده های زبان ماد است به طوزر کلی چون تا امروز هنوز کتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیش تری از این زبان بر آگاهی های بشر چهره گشاید.

اوستا و زند

زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است. اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه ی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت» به اختلاف دیده می شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است – کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که به ضرورت این کلمه را مخفف ساخته اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم. ولی لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتاب های پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» است که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی گزارش دوباره یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری. پازند عبارت است از نُسک هایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن گفت و گو خواهیم کرد.

بخشی از اوستا عبارت بوده است از قصیده هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند و اشاره هایی داشته در بیان بنیان آفرینش و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است و تاریخ دانان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرن مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ی زرتشت، گروهی دیگر از وزیران و خاندان های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعمل های پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و مانند این ها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا بخش هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیم ترین بخش اوستا است و دیگر بخش ها به آن کهنگی نیست. اینک شرحی که درباره ی گرد آوری اوستا از روایت های گوناگون و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم :

گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است بخش شده به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک بخش کردند و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵٧۰۰ کلمه برآورد کرده اند و از این جمله امروز۸۳۰۰۰  کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج رویدادها رفته است. در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده اند و در نامه ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و گروهی دیگر از تاریخ دانان اسلامی هم نقل کرده اند که «اسکندر» پس از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از پزشکی، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه کرد و به یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید. گویند نخستین کسی که پس از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود (۵۱-٧۸ م) ولخش همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دین دار بوده است. و برخی گمان کرده اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸تا ۱۹۱م) پادشاهی کرده است. پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان بنبادگذار دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبن ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده اند – آیین رسمی کشور ایران قرارداد، و این کار او بسیار عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب نیرو گرفتن دین مسیحی در انحاء کشور ایران و روم، دوره ی نیروی دین و آغاز نفوذ دین داری به شمار می آمد، چنان که بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و سپس مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که محمد بیرون آمد.

یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاگان او به گفته ای امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدر ِمادر اردشیر بوده است، از امیران محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده ی امیران و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند. پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و بخشی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سکه زده اند و روی سکه ی آن ها نقش آستانه ی آتشکده و درفش (چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است. این پادشاهان دست نشانده ی اشکانیان بوده اند و از عهد اسکندر و خلیفه های اسکندر به ریاست مذهبی و کم‌کم به پادشاهی گماشته می شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسر ِدختر او بوده است و چون پدران و نیاگان اردشیر جنبه ی مذهبی داشته اند، از سکه های آن ها این جنبه به خوبی دیده می شود. خود او هم در استواری بنیاد دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه ها خداپرست و خدایی نژاد خواند.

در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه ی فقه و دیگر احکام و عبادت های زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در پشتیبانی از این آیین کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پیر فدیک سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است، در عصر شاپور اول پیدا شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتاب های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز، وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود، کشتند.

خلاصه، بخشی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذر پاذمار سپندان» – که موبدی بزرگ و سخن گویی گران مایه بود و برخی تاریخ دانان عرب او را زرتشت ثانی نامیده اند و واقعه ی ریختن مس گداخته بر سینه ی زردشت منسوب به اوست، خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می رسد که همه ی اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا جملگی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر موسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» نوشته است، و نیز تفسیرهای اوستا از این پس به زبان پهلوی رایج گشت. در سده ی نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت – که تفسیری از اوستا و مهم ترین کتاب های فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است – گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و نام های آن ها را می آورد و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت بخش می نماید به قرار ذیل :

الف- گاسانیک، ب- هاتَکْ مانْسَریک، ج- داتیک

گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب دعاها و مناجات ها است. هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است. داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.

ولی پس از این تاریخ (یعنی پس از سده ی سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و بخشی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف :

۱- یَسْنا – که گاثه جزو آن است، و معنی آن ستایش است.

۲- ویسپَرَذ ْ- که آن هم از پیوست های یسنا و در عبادات است و معنی آن  «همه ی ردان و پیشوایان» است.

۳- وَنْدایداذ – که در اصل وندیودات بوده است، یعنی دعاها و وردها بر ضد دیوان و اهریمنان.

۴- یَشْت – که بخش تاریخی اوستا از آن دریافت می شود، آن هم از ماده ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.

۵- خرده اَوِستا – یعنی اوستای مختصر یا مسایل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادت های روزانه، ماهیانه، سالیانه، عیدها، جشن ها، طریقه ی زردشتی گری، کُشتی بستن، آداب زناشویی، عروسی، سوگواری و غیره.

زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه های زبان ایران است. این زبان به ویژه بخش های قدیم آن «گاثه»، بسیار کهنه به نظر می رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی پایان کلمه ها از روی تغییر عوامل تغییر می کرده است و حرکت های گوناگون به خود می گرفته است، همچنین دارای نشانه های جنسی و تثنیه بوده است.

زمان زرتشت

اگر گاثه را از زرتشت معاصر «ویشتاسپ شاه» بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سال (۶۳۰قبل از میلاد) – یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال پیش از سال ۵۸۳  قبل از میلاد که زمان شهادت زردشت باشد – دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی برگزیده شده است.

فارسی باستان

دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده اند.  این همان زبانی است که بر سنگ های «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه های هخامنشی، لوح های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهم تر از همه نبشته ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه های خود را در آن جا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده است، خط میخی است.
این زبان نیز یکی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث است؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته می‌شده است.

پهلوی

دیگر زبان پهلوی است، این زبان را “فارسی میانه” نام نهاده اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین پهناور که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان کنونی) و از نیمروز (جنوب) به سند و زابل می پیوسته است. مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است، از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهرن از کارنامه های ایشان باشد، بر جای مانده است. زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف، «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیم ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به ۱۲۰پیش از میلاد مسیح می کشد.

زبان پهلوی زبانی است که دوره ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد، به ویژه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی پس از اسلام نزدیک تر است تا به فارسی قدیم و اوستایی، چنان که پس از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.

زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشکانیان به گفته ی پژوهشگران، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود که از اوایل سده ی نخست میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه ها، کتیبه ها، کتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیم ترین نوشته ی سنگی به این خط کتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور اخیرا بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:

۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان کنونی (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و برخی پهلوی کلدانی می گویند.

۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از نظر لهجه و هم از نظر خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه های ساسانی وکتاب های پهلوی که بر جای مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت اسوریک» که واژه هایی از پهلوی شمالی در آن موجود است، دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست، مگر کتیبه ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ با این حال لهجه ی شمالی از میان نرفت و در لهجه ی جنوب لغت ها و فعل ها زیادی از آن موجود ماند که به جای خود خواهیم گفت.

در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه ی «پرثوی» است که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پلهوی» شده است، پس به قاعده ی قلب لغت هایی که در همه ی زبان ها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (۲۵۰ ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (۲۲۶ م) از میان رفتند – و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به گفته ای آذربایجان بود که پس از اسلام مملکت پهلوی نامیدند – در دوره ی اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه های «فهلویات» می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات است.

مسعود سعد گوید : بشنو و نیکو شنو نغمه ی  خنیاگران         به پهلوانی سماع به خسروانی طریق

خواجه گوید : بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی          می خواند دوش درس مقامـات معنوی

شاعری گوید : لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی            زخــمــه ی  رود و ســرود خســـروی

زبان سُغدی

دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه ای است خرم، آباد و پر درخت که «سمرقند» مرکز آن است و در قدیم همه ی ناحیه ی میان «بخارا»، «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می خوانده اند – این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می آمده است- . این نام در کتیبه ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) آمده است و از شهرستان های مهم ایران شمرده می شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند سده در آسیای مرکزی زبان بین المللی به شمار می رفته است. هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه ی «پامیر» متداول است و قدیم ترین نمونه ایی که از این زبان به دست ما رسیده برگ هایی است که از کتاب های مذهبی مانی پسر فدیک، پیامبر مانویان به خط آرامی، و این برگ ها در سال های نزدیک، به دست کاوش کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر خرابه های شهر ویران «تورفان» و سایر بخش های های ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیه های کتاب های نام برده است و نیز برخی سندها از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است، در میان آن ها است.

هرچند این آیه ها و شعرها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز مانده و مره ریگی است از کتاب های پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده و بسیاری از لغت های فارسی را که با لغت های اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه ی زبان شیرین «دری» را که زبان فردوسی و سعدی است آشکار می کند؛ و نیز از کشفیات به زبان های آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می توان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان ها هستند.

زبان دری

در معنی حقیقی این کلمه اختلاف نظر است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است که :
«گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه ای بر آن اند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان «بهمن اسفندیار» چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان، زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند – و منسوب به دره را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوش خوانی هم می توان بوده باشد زیرا که به ترین لغات فارسی زبان دری است.»

از این تقریرها و توجیه های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت دو چیز است :

یکی آن که در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند. دیگر آن که این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده است و جمع میان این دو وجه نیز خالی از اشکال است و مسایلی که این دو وجه را تأیید می کند.

قدیم ترین آثار زبان ایران

تاریخ دانان اسلامی نوشته اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و آشکار است که این سخن افسانه ای بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار درست و تاریخی به دست آمده است و قدیم ترین کلامی که از زبان ایرانی در دست ما است همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» آمده است و پس از آن بخش های قدیم اوستا که غالب آن ها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریایی های هند نزدیک بدان زبان کتاب های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَین» تعبیر می‌شده است. به ویژه در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتاب ها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است. دیگر، کتیبه هایی است که از هخامنشیان بر جای مانده است که مهم ترین آن ها کتیبه ی بهستان (= بیستون) است و ما اکنون اشاره هایی به مجموع کتیبه های سنگی و سفالی می نماییم :

۱- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که : «من، کورش، پادشاه هخامنشی ام» و نیز مجسمه ای از زیر خاک در ۱۳۰٧ به کوشش پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم»

۲- کتیبه ی بیستون

 این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از سوی «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیش روی او نه نفر از طاغیان به ریسمان بسته با جامه های گوناگون دیده می شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده اند. داریوش در این جا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه کلمه. خلاصه ی این نوشته ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه ی  بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان است. این کتیبه مهم ترین ِکتیبه های هخامنشی است و از روی این نوشته ها بخش بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می گردد.

۳- کتیبه ی تخت جمشید

در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم – که به احتمال زیاد «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و پس از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس پولیس» خوانده اند – در پیرامون این بناها وجود داشته است.
این بناها بر طبق کتیبه هایی که از داریوش و خشایارشا بر جای مانده است هرکدام  نامی ویژه داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت. ظاهرن از همان ماده ی «آبادان» و بیرونی شمرده می شد، قصر دیگر که در دست چپ «اَپَدانَه» قرار دارد نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این بنا فرود آمده است دیده می شود که به جای خود از آن کتیبه گفت و گو خواهد شد.
دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه قرار داشت، چنین پنداشته اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می نماید، چه شاید واژه ی «هَدیش» اصل و ریشه ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنان که خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به یکدیگر بدل می شوند.
بنای دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچک تری بوده است در ضلع شمالی ایوان تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتاب‌کده» پنداشته اند، در فرهنگ ها «تجر» بر وزن شَرَر خانه ی زمستانی را گویند و برخی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فنا خسره ی دیلمی به خط کوفی و چند کتیبه ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت ها و بناهای خرد و ریز دیگر نیز در آن ایوان باقی است.

یاحت این بنا به فرمان داریوش در سال ۵۲۰ پیش از میلاد آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و پایان دادن به ساختمان بنای نامبرده را بر عهده ی وی گذاشت. در این بنا نیز جای به جای کتیبه‌هایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرن نزدیک به سی هزار خشت نوشته شده به خط میخی که مانندش در شوش نیز به دست آمد، در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفیای امریکا فرستاده شد و نیز لوحه های زرین و سیمین که در زیر پایه های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست  افتاده درموزه ی ایران باستان در تهران موجود است. این کاخ ها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» به عمد آتش زد و نشان آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال های قدیم را دیده  است …. در تُنده ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقش ها و نام هایی کنده شده است.

۴- کتیبه ای در تنگه ی سوئز یافته اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که برخی از آن ها پاک شده است، مضمون کتیبه ی یاد شده چنین است – پس از عنوان ها و لقب هایی که در همه ی کتیبه ها معمول است گوید:
« داریوش شاه می گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آن جا می رود این کال را بکنند و این کال کنده شد چنان که من فرمان دادم و کشتی ها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنان که اراده ی من بود»

۵- کتیبه ی نقش رستم

در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی کوه کنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است که یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و ۲۴ متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاری های زیبا، صورت داریوش و «گاس»، سریری که روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبه هایی هم به فرمان داریوش در آن جا کنده شده است.

۶- آثار داریوش

«شوش» در خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته اند که ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و کاشی کاری های بسیار ممتاز در آن بنا به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آن ها به خط میخی کتیبه هایی نوشته اند به زبان آن دوره و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی سرانجام در سال ۱۹۲۸ م پس از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه پس از کتیبه ی  بیستون مهم ترین نوشته ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین بخش مهم این آثار شمرده خواهد شد.
همچنین در شوش کتیبه های کوتاه دیگری بر پاسنگ های ستون، آجرها، کاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء گوناگون از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی می‌نماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری است.
در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه هایی یافت شده است که خود را معرفی می‌کنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذکر بناها و کاخ ها برده می شود و آشکار می کند که بناهای شوش زمانی آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را ساخته اند.

٧- در کرمان

در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.

۸- در الوند

در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس آباد نزدیک همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند است، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه ی پدرش.

۹- کتیبه های همدان

– در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آن جا داریوش مرزهای کشور خویش را مشخص می نماید.

– در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی که در موزه ی انگلستان است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزدا و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد که وی بنا گذارده است.

۱۰- کتیبه ی وان

خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه ای دارد که بسیار استادانه صقیل یافته، کنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که، داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد. از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، تا آخر.

۱۱- مُهری‌ است چهار گوشه از داریوش که در آن پادشاه برگردونه ای سوار است و به شکار شیر مشغول است و روی آن نبشته اند:« من داریوش شاه‌ام»

۱۲- وزنه ایست از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در کرمان بوده و از آن جا به موزه ی انگلستان برده اند. روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور کنده‌اند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی»

۱۳– بر گلدان های متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدان ها در موزه های لندن و پاریس و فیلادلفیا باشند.

۱۴– بر گلدان های دیگری که در موزه ی فیلادلفیا، برلن و دنیس است، به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ…. ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نام های خاصی است.

غیر از این نبشته ها نبشته های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این کتیبه بر استوانه ای از گل رُس نبشته شده است دارای ۴۵ سطر که قسمت بزرگی از آن پاک شده است.

کتیبه ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلو ی کتیبه ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف است و داریوش را «آن تریوش» نامیده اند و لقب ها و عنوان های فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته های پارسی به کلی متفاوت است.

کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در  بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه ی بزرگ داریوش و کتیبه ای به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطرهایی در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضمون های این سه کتیبه ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.

کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در ۱۳ سطر که قسمت چپ آن ها باقی و باقی پاک شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.

سوای این آثار باز هم از گوشه و کنار یادگارها و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و می‌آید، چنان که گیره ی دری از لاجورد بزرگ تر از کف دست که متعلق به یکی از درهای بنای اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه ی این گیره ی روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه ای نوشته اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه های دیگر.

زبان فارسی باستان پس از برچیده شدن دولت هخامنشی از میان رفت – یعنی زبان رسمی کشور تغییر یافت – و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان مأبی سکه ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.

قدیمی ترین آثار پهلوی اشکانی

قدیم ترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است که پیش از این بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله ها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می کند ولی آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می توان قیاس کرد.
اسناد قدیمی دیگری که در دست است، باقی مانده ی کتاب ها و آیین مانی و دیگر مطالب مانند فصولی از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز سده ی کنونی از سوی خاورشناسان از خرابه‌های شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و بخشی از آن ها انتشار یافت. هرچند که دانشمندان تردید دارند که آیا به تر است این خط و زبان را منسوب به «سُغُدی» بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی ؟

این برگ ها اغلب روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است.
مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری که در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این برگ ها دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد؛ آن برگ ها به زبانی است که بی شک پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیاد زبان قدیم مردم خراسان شرقی به شمار می آید و پایه و اصل زبان دری را نیز باید در این زبان جست و جو کرد. چنان که پیش از این  بدان اشاره شد، ‌و باز هم در جای خود ما از این برگ ها، لغات و برخی ویژگی های آن گفت و گو خواهیم کرد.

در باره ی اسناد دوره ی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه های گوناگون خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی و دری است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهی های زیادتری به دست خواهد آمد،‌ به ویژه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود. کتاب های عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجمل‌التواریخ و القصص گوید: «و از آن کتاب ها که در روزگار اشکانیان ساختند، هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک ؟) کتاب سندباد، کتاب یوسیفاس کتاب سیماس» و رساله ای است به پهلوی در مناظره ی نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و سپس بیت های آن کتاب مغشوش و دست کاری شده است و فعلن نثر و نظمی است مختلط و این کتاب هم بر حسب عقیده ی  «هرتسفلد» به لهجه ی پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.

آثار پهلوی جنوبی

پس از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز می نامیده اند، خاندان بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی برچیده شد و شهنشاهی از خانواده ی مشرقی به خانواده ی جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد. در این دوره، خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» می نامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی گرفته شده است و با خط شمالی تفاوت هایی داشته است ؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخه های فارس قدیم به شمار می آید و بر اثر دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شکسته بسته ی اوستایی و اختلاف های دیگری که از نظر برخی لغات و صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجه ای از لهجه های پهلوی به شمار می‌آید.

امتیاز آشکاری که میان خط پهلوی و خط و زبان های شرقی ایران بوده در مساله ی «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان، وارد رسم الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامی نوشته و به پارسی می‌خوانده‌اند، این رسم در نوشته‌های «تورفان» و آثار مانی دیده نمی شود، لیکن در دو قباله ی ملک اورامان و کتیبه های اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم می شود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.

کهنه ترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است، سکه های شاهان پَرَته دار فارس است. سپس سکه‌های اردشیر پاپکان، دیگر کتیبه ی اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجه ی اشکانی و ساسانی و به یونانی، دیگر کتیبه ی شاپور اول که اخیرن در کاوش های شهر «شاپور» به دو لهجه ی شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.

اما کتاب هایی به خط و زبان پهلوی موجود است که یقین نیست که در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و برخی از آن ها بنا بر تحقیق متعلق به دوره ی اسلامی است. مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذر فرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، با این حال ممکن است ترجمه هایی از اوستا مانند بخش هایی از یشت ها و بخش هایی دیگر از اوستا که به زبان پهلوی است و فصل هایی از بندهش که از کتاب های معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی»، «ایاتکار زریران» و نیز بخش عمده از داستان های ملی مانند «کارنامک اردشیر»، «خوتاینامک» و «آیین نامک» در عهد شاهنشاهان انجام گرفته باشد، چنان که گویند خوتاینامک به دستور یزدگرد شهریار تدوین گردید. به طور کلی تألیف کتاب ها و رساله های پهلوی اغلب در قرون اسلامی انجام گرفته است، ولی مواد آن ها قدیمی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *