* نخل خرما
نخل یعنى درخت خرما. بنابراین یا باید گفت درخت خرما و یا نخل. البتّه نخل به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از جمله صائب گفته است: ز نخل بید محال است بر توانى یافت. بنابراین میشود گفت نخل بید, نخل سرو و نخل کاج; امّا نیازى نیست که نخل خرما گفته شود. با وجود این چون تعبیر نخل خرما در متون کهن فارسى بسیار آمده, کاربرد آنجایز است.
* درخت نخل
چون نخل به معنى درخت خرماست, از کلمه نخل, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* درخت نخل خرما
در کلمهی نخل هم درخت مندرج است و هم خرما. بنابراین درخت نخل خرما حشو قبیح در حشو قبیح است.
* تاک انگور
تاک یعنى درخت انگور. بنابراین یا باید گفت درخت انگور و یا تاک. البتّه تاک به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از همین رو تاک انگور نیز گفته شده است. نظامیگفته است: تاک انگور تا نگرید زار/ خنده خوش نیارد آخر کار. به هرحال اگر تاک به معنى مطلق درخت گرفته شود, میشود گفت تاک بید, تاک سرو و تاک کاج, امّا نیازى نیست که تاک انگور گفته شود.
* تاک رَز
به درخت انگور, تاک و رز میگویند. بنابراین نباید تاک به رز اضافه شود و کافى است که یکى از این دو کلمه گفته شود. با وجود این گاهى تاک را به رز اضافه میکنند. از جمله رودکى گفته است: تاک رز بینى شده دینارگون / پرنیان سبز او زنگارگون. در لغتنامهی دهخدا آمده که معنى دیگر تاک, شاخه است; خواه شاخه رز و یا غیر آن. پس اگر تاک در این معنى کاربرد شود, تاک رز (به معنى شاخهی رز) حشو قبیح نیست.
* درخت تاک
چون تاک به معنى درخت انگور است, از کلمهی تاک, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* درخت تاک انگور
در کلمه تاک هم درخت مندرج است و هم انگور. بنابراین درخت تاک انگور حشو قبیح در حشو قبیح است.
* درخت مَو
چون مو به معنى درخت انگور است, از کلمه مو, درخت نیز فهمیده میشود و نیازى به ذکر آن نیست.
* تهویهی هوا تهویه
خود به معنى عوضکردن هوا یا هوادادن است. پس با گفتن آن نیازى به ذکر کلمهی هوا نیست. بهجاى دستگاه تهویهی هوا باید گفت دستگاه تهویه.
* با پاى پیاده
بهجاى جملههایى مانند (با پاى پیاده رفت), باید گفت: (پیاده رفت).
* اتوبوس مسافربرى
اتوبوس مسافربرى به قیاس قطار مسافربرى گفته میشود. حال آنکه هم قطار مسافربرى وجود دارد و هم قطار بارى, امّا اتوبوس باربرى وجود ندارد و اتوبوس, فقط مسافربرى است.
* کامیون بارى
تا هنگامیکه کامیون غیربارى, مانند اتوبوس باربرى, ساخته نشده است, تعبیر کامیون بارى, مانند اتوبوس مسافربرى, حشو قبیح است.
* امروزِ روز
از تعبیر امروزِ روز همان چیزى فهمیده میشود که از کلمه امروز فهمیده میشود. بنابراین نیازى به اضافه کردن امروز به روز نیست. با وجود این تعبیر امروزِ روز در متون کهن فارسى آمده است. از جمله ناصرخسرو گفته است: از غم فردا هم امروز اى پسر بىغم شود/ هرکه در امروزِ روز اندیشهی فردا کند. البتّه معناى مجازى امروز, این زمان و در این وقت و اکنون است. در صورتى که امروز در این معنى کاربرد شود, تعبیر امروزِ روز (به معنى روزِ زمان حاضر و روزِ این وقت) حشو قبیح نیست. ضمن اینکه باید توجّه داشت امروزِ روز بهاین معنى رایج نیست.
* دیروزِ روز، روزِ نوروز، پارسال گذشته، دیشب گذشته
* دیروز گذشته
تعبیر دیروز گذشته بهندرت در فارسى عامیانه, آن هم از سر تسامح و غفلت گفته میشود. عجیب است که در شعر زهیر بن ابى سلمى, یکى از سرایندگان معلّقات, آمده است: فأعلَمُ علمَ الیومِ و الأمسِ قبلَهُ/ ولکنّنى عن علمِ ما فى غدٍ عمّى.
* دو طفلان مسلم
کلمهی طفلان در عبارت (طفلان مسلم) تثنیه است; یعنى دو طفل. بنابراین بهجاى تعبیر رایج دو طفلان مسلم, باید گفت دو طفل مسلم, یا طفلان مسلم. البتّه نام برخى از مساجد, طفلان مسلم است که در این صورت باید همان مسجد طفلان مسلم گفته شود و نه مسجد دو طفل مسلم. گفتنى است در گذشته عدد و معدود را در جمع مطابقت میدادند و ـ مثلن ـ ده پسران و چهار کتابها میگفتند. تعبیر دو طفلان مسلم براساس این قاعده درست است; امّا این قاعده دیگر رایج نیست.
* مفید فایده
از مصداقهاى رایج حشو قبیح است که حتا بر قلم اهل ادب جارى شده است. مفید به معنى داراى فایده و فایدهدهنده است و با ذکر آن نیازى به گفتن فایده نیست. به جاى مفید فایده باید گفت داراى فایده, فایده دهنده, بافایده، مفید.
* مثمر ثمر، منتج نتیجه
* عقیدهی عمومی بسیارى از مردم, عقیدهی عمومی اغلب مردم
عقیدهی عمومی یعنى عقیدهی بسیارى از مردم. عقیدهی همه مردم یا معدودى از آنها را عقیدهی عمومی میگویند. بنابراین با گفتن عقیده عمومی نیازى به گفتن بسیارى از مردم یا اغلب مردم نیست. یا باید گفت عقیدهی عمومی و یا عقیدهی بسیارى از مردم.
* بازوى دست، ران پا
ران پا به قیاس مچ پا گفته میشود. حال آنکه مچ, مشترک در دست و پاست, امّا ران فقط در پاست.
* بزاق دهان، حدقه چشم، مردمک چشم
مردمک به سیاهى کوچکى که در میان سیاهى چشم است, گفته میشود. معنى دیگر آن مردم خُرد است که در این صورت تصغیر کلمه مردم است. معمولن از سیاق جمله دانسته میشود که مردمک به معنى سیاهى در چشم است و یا مردم خُرد. از این رو با گفتن مردمک نیازى به ذکر چشم و دیده و بصر نیست و اینها از کلمهی مردمک فهمیده میشود. با وجود این تعبیر مردمک چشم و مردمک دیده و مردمک بصر در متون کهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آنهاجایز است.
* مردمک دیده، مردمک بصر، سرمهی چشم، سرمهی دیده
گاه لازم است کلمهی سرمه به چشم و دیده اضافه شود. مثلن: خاک پاى معشوقش را سرمهی چشم میکرد. در متون کهن فارسى نیز تعبیر سرمهی چشم و سرمهی دیده به مناسبتى آمده است. خاقانى گفته است: سرمهی دیده ز خاک در احمد سازند / تا لقاى ملکالعرش تعالى بینند. همچنین عطّار گفته است: از درش گردى که آرد باد صبح/ سرمهی چشم جهان بین من است.
* پلک چشم
پلک به پوست بالا و پایین چشم گفته میشود. از این رو با گفتن پلک نیازى به ذکر چشم نیست و چشم از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر پلک چشم در متون کهن فارسى آمده است.
* سفرهی غذا، گوشوارهی گوش، دستنبد دست، گردنبند گردن، خلخال پا، دستکش دست
* ریسک خطرناک
ریسک (Risk) یعنى احتمال خطر و ضرر, اقدام به کارى که احتمال خطر در آن باشد. بنابراین با گفتن ریسک نیازى به ذکر خطرناک نیست و خطرناک از آن استفاده میشود.
* استادیوم ورزشى
استادیوم (Stadium) یعنى ورزشگاه. بنابراین با گفتن استادیوم نیازى به ذکر ورزشى نیست و ورزشى از آن فهمیده میشود.
* استارت اوّل
استارت (Start) یعنى حرکت کردن, آغاز کردن, آغاز. بنابراین با گفتن استارت نیازى به ذکر اوّل نیست و اوّل از آن فهمیده میشود.
* کلاه کاسکت
کاسکت (Casquette) یعنى کلاه لبهدار. بنابراین با گفتن کاسکت نیازى به ذکر کلاه نیست و کلاه از آن فهمیده میشود.
* واگن قطار
واگن (Wagon) در تداول فارسى به هریک از اتاقکهاى قطار گفته میشود. بنابراین یا باید گفت اتاقک قطار و یا واگن.
* کمدى خندهدار
کمدى (Comedy) یعنى نمایش خندهدار. بنابراین یا باید گفت نمایش خندهدار و یا کمدى.
* کنسرت موسیقى
کنسرت (Concert) یعنى ساز و آواز هماهنگ, قطعهاى موسیقى که با ابزارهاى مختلف موسیقى هماهنگ باشد. بنابراین نیازى نیست که کنسرت موسیقى گفته شود.
* ارکستر موسیقى
ارکستر (Orchester) به گروهى که یک قطعه موسیقى را اجرا میکنند, گفته میشود. بنابراین نیازى نیست که ارکستر موسیقى گفته شود.
* جادهی شوسه
شوسه (Chausse) یعنى جادهی هموار و ساختهوپرداخته شده. و در تداول فارسى به جادهی اتومبیلرو و شنریزىشده که آسفالت نیست، گفته میشود. بنابراین یا باید گفت جادهی هموار و جادهی صاف و یا شوسه.
* راه شوسه
* شوفر ماشین
شوفر (Chauffeur) هم به کسى که مأمور مواظبت از ماشین بخار است و هم به رانندهی ماشین گفته میشود. در فارسى معنى اخیر رایج است و لذا یا باید گفت رانندهی ماشین و یا شوفر.
* میسیونر مذهبى
میسیون (Mission) یعنى هیات تبلیغات مذهبى, امور سیاسى, امور فرهنگى و… که بهجایى میروند. از این رو هم میسیونر مذهبى وجود دارد و هم میسیونر سیاسى و…. با وجود این میسیونر بیشتر به مبلّغ مذهبى گفته میشود و در تداول فارسى همین معناى آن رایج است. بنابراین یا باید گفت مبلّغ مذهبى و یا میسیونر.
* کانال آب
کانال (Canal) یعنى آبراه, تُرعه, مجرایى که دو دریا یا دو نهر را به یکدیگر متّصل میسازد. ماننـد کانال سوئز که دریاى مدیترانه و دریاى سرخ را به یکدیگر متّصل ساخته است. این کلمه در فارسى به معنى مطلق مجرا و گذرگاه کاربرد شده است. مثلن هنگامیکه گفته میشود: (از کانال دانشگاه مدرک تحصیلى میتوان گرفت), یعنى از طریق دانشگاه…. بنابراین میشود کانال را به کلمه دیگرى اضافه کرد و ـ مثلن ـ کانال دانشگاه گفت, امّا نیازى نیست که کانال آب گفته شود.
* روزنامهی روزانه
در گذشته هم به جرایدى که بهصورت هفتگى منتشر میشد و هم به جرایدى که روزانه منتشر میشد, روزنامه میگفتند. از این رو براى معین کردن جرایدى که در هر روز منتشر میشد به آنها روزنامه روزانه یا روزنامه یومیه میگفتند. امّا امروزه به جرایدى که روزانه منتشر میشود, روزنامه و به جرایدى که بهصورت هفتگى منتشر میشود, هفتهنامه میگویند. بنابراین امروزه بهکاربردن تعبیر روزنامهی روزانه و روزنامهی یومیه حشو قبیح است.
* روزنامهی یومیه
* سنِّ … سالگى
از رایجترین مصداقهاى حشو قبیح است. مثلن گفته میشود: (او در سنّ هفتاد سالگى درگذشت). در این عبارت یا باید کلمهی سن یا کلمهی سالگى را حذف کرد. زیرا با ذکر یکى نیازى به دیگرى نیست. پس باید گفت: (او در هفتاد سالگى درگذشت), یا (او در سنّ هفتاد درگذشت).
* قلبالاسد تابستان
قلبالاسد یعنى ماه مرداد. به عبارت دیگر به برج پنجم از برجهاى دوازدهگانهی فلکى گفته میشود. پس قلبالاسد در تابستان است و با ذکر آن نیازى به گفتن تابستان نیست.
* ممهور به مُهر
کلمه مُهر فارسى است و نمیتوان از آن مشتق عربی ساخت و ممهور گفت. بنابراین ممهور به مُهر هم غلط است و هم حشو قبیح.
* ملقّب به لقب، مکنّى به کنیه، مجهّز به تجهیزات، مسلّح به سلاح، منقّش به نقش، مصوّر به تصویر، موشّح به توشیح، محشّى به حاشیه، ملبّس به لباس، متدین به دین
* مقابله به مِثل
اصطلاح مقابله به مثل, به نظر آقاى ابوالحسن نجفى, حشو قبیح است. اصطلاح مزبور به معنى واکنش همانند متداول شده است: (اگر عراق شهرهاى ایران را بمباران کند ایران هم مقابله به مثل خواهد کرد). این اصطلاح متضمّن حشو قبیح است. زیرا مقابله خود به تنهایى به معنى عمل متقابل است و (مثل) از آن فهمیده میشود. اصطلاحى که در این مورد بهکار رفته و هنوز هم در گفتار روزمره مردم رایج است و در فرهنگها نیز آمده, “معامله به مثل” است و نه مقابله به مثل. مختصر اینکه از مقابله, (مثل) به دست میآید, ولى معامله ممکن است به مثل باشد و یا نباشد. پس یا باید مقابله و یا معامله به مثل گفت.١٠
* اظهار تجاهل
تجاهل یعنى نادانى نمودن, خود را به جهل زدن. اگر اظهار را به معنى نمودن بگیریم, اظهار تجاهل حشو قبیح است; ورنه اساسن غلط است و یا معناى بسیار غریبى دارد. در این صورت معنى (او اظهار تجاهل کرد) چنین میشود: (او فاش کرد که خود را به نادانى میزند). بنابراین نقض غرض است.
* اظهار تمارض، اظهار تغافل
* و
براى پیوند چند کلمه به یکدیگر از (واو) استفاده میشود. مثلن گفته میشود: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت و شجاعت و عفّت و عدالت). امّا امروزه رسم شده است که میان کلمههاى اوّل ودوم و… ویرگول میگذارند و فقط دو کلمهی آخر را با (و) به هم میپیوندند. مثلن گفته میشود: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت, شجاعت, عفّت و عدالت). به هر حال براى پیوند چند کلمه به یکدیگر یا باید از (واو) عطف استفاده کرد ـ کهاین بهتر است ـ و یا از ویرگول. به جمع این دو نیازى نیست و ویرگول در این موارد به معناى (و) است. بنابراین نباید نوشت: (در کتابهاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حکمت, و شجاعت, و عفّت, و عدالت).
* مسبوق به سابقه، مسبوق به سابقهی گذشته
مسبوق به سابقهی گذشته حشو قبیح در حشو قبیح است.
* ویژگى خاص، خاصیت ویژه، خصوصیت ویژه
* جلوتر پیشدستى کردن
جلو یعنى پیش و هنگامیکه یک یا چند نفر نسبت به نفر دیگر یا دیگران پیشدستى کند, باید اصطلاح پیشدستى کردن را به کار برد و نه جلوتر پیشدستى کردن. اصطلاح جلوتر پیشدستى کردن در مورد فوق رایج است و چون جلوتر از پیشدستى به دست میآید, متضمّن حشو قبیح است. امّا اگر چند نفر نسبت به دیگران پیشدستى کنند و از میان آنها یک نفر جلوتر از آنها که پیشدستى کردهاند, پیشدستى کند, اصطلاح جلوتر پیشدستى کردن دربارهی او متضمّن حشو قبیح نیست. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* جلوتر پیشبینى کردن، جلوتر پیشخرید کردن، جلوتر پیشفروش کردن، جلوتر پیشگویى کردن، جلوتر پیشگیرى کردن، از قبل پیشدستى کردن
پیشدستى کردن یعنى دست دراز کردن براى آنجام کارى یا گرفتن چیزى پیش از دیگران. بنابراین یا باید پیشدستى کردن و یا از قبل دست دراز کردن گفت. همچنین یا باید پیشبینى کردن و یا از قبل دیدن گفت. و نیز پیشخرید کردن یا از قبل خریدن. و….
* از قبل پیشبینى کردن، از قبل پیشخرید کردن، از قبل پیشفروش کردن، از قبل پیشگویى کردن، از قبل پیشگیرى کردن
* صعود به بالا
صعود یعنى بالا رفتن و مقابل آن سقوط یعنى پایین رفتن. کسى که صعود میکند یعنى به طرف بالا میرود. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (کوهنوردان به بالا صعود کردند), باید گفت: (کوهنوردان صعود کردند), یا (کوهنوردان به بالا رفتند).
* سقوط به پایین، عروج به بالا
عروج یعنى بالا رفتن, به بالا برشدن. مقابل آن نزول و هبوط است. از این رو با گفتن عروج نیازى به ذکر بالا نیست و بالا از آن فهمیده میشود.
* نزول به پایین، هبوط به پایین
* از همه طرف احاطه کردن, از همه طرف احاطه شدن
احاطه یعنى گرداگرد چیزى را گرفتن. بنابراین از احاطه, همه طرف به دست میآید. پس بهجاى جملههایى مانند (او را از همه طرف احاطه کردند), باید گفت: (او را احاطه کردند).
* از هر سو احاطه کردن, از هر سو احاطه شدن، از هرجانب احاطه کردن, از هر جانب احاطه شدن، از همه طرف محاصره کردن, از همه طرف محاصره شدن
محاصره یعنى کسى را در حصار انداختن, محصور کردن, احاطه کردن, اطراف او را گرفتن بهطورىکه رابطهی او با خارج قطع گردد. بنابراین از محاصره, همهطرف بهدست میآید. پس بهجاى جملههایى مانند (او را از همه طرف محاصره کردند), باید گفت: (او را محاصره کردند).
* از هرسو محاصره کردن, از هرسو محاصره شدن، از هرجانب محاصره کردن, از هرجانب محاصره شدن
* با یکدیگر متّحد شدن, با همدیگر متّحد شدن، باهم متّحد شدن
شرط تحقّق اتّحاد وجود دو یا چند نفر است و در متّحد شدن وجود دو یا چند نفر مفروض است. کسى نمیتواند با خودش متّحد شود و همواره دو یا چند نفر با هم متّحد میشوند. بنابراین به جاى جملههاى رایجى مانند (امریکا وشوروى باهم متّحد شدند), باید گفت: (امریکا و شوروى متّحد شدند).
* لزومن باید، لزومن بایست
بایستن یعنى لازم بودن. پس لازم نیست با کلمه باید و بایست و نظایر آن, کلمه لزومن را به کار برد. امروزه مرسوم است که گفته میشود: (مردم لزومن باید به ورزش اهمیت دهند). حال آنکه باید گفت: (مردم باید به ورزش…), یا (لازم است مردم به ورزش….)
* بازدید دوباره
باز یعنى از نو, مکرّر, بار دیگر. بازدید یعنى از نو دیدن, مکرّر دیدن, بار دیگر دیدن. حال ممکن است مقصود از بازدید, دیدن بار دوم باشد و یا سوم و چهارم و…. اگر قرینه اى باشد که مقصود از بازدید, دیدن دوباره است, بازدید دوباره حشو قبیح است. در اینصورت یا باید “بازدید” گفت و یا “دیدار دوباره”. تعبیرات ذیل و نظایر آن بههمین گونه است.
* بازگشت دوباره، باز فرستادن دوباره، بازخوانى دوباره، بازبینى دوباره، بازگفتن دوباره، بازآمدن دوباره، بازماندن دوباره، بازگرفتن دوباره، بازآوردن دوباره، دوباره از سر
(از سر) یعنى کارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینهاى باشد که مقصود از (از سر), دوباره است, دوباره از سر حشو قبیح است. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (او نخست این کتاب را خواند و نفهمید, دوباره از سر خواند), باید گفت: (… دوباره خواند), یا (… از سر خواند).
* تکرار دوباره
تکرار یعنى کارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینهاى باشد که مقصود از تکرار, دوباره است, تکرار دوباره حشو قبیح است.
* بازدید مجدّد
مجّدد یعنى از نو, از سر, بار دیگر (دوباره یا چندباره). (باز) هم به معنى از نو و از سر است. بنابراین بازدید مجدّد, اگر مقصود نخستین بازدید باشد, حشو قبیح است. یا باید بازدید گفت و یا دیدار مجدّد. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* بازگشت مجدّد، بازفرستادن مجدّد، بازخوانى مجدّد، بازبینى مجدّد، بازگفتن مجدّد، باز آمدن مجدّد، بازماندن مجدّد، بازگرفتن مجدّد، بازآوردن مجدّد
* ابر هوا
تعبیر ابر هوا متضمّن حشو قبیح است. این تعبیر رایج نیست و تنها در شعر مسعود سعد سلمان آمده است: به نوبهاران غواص گشت ابر هوا/ که میبرآرد ناسفته لؤلؤ از دریا.
* شاهد زیبارو / شاهد زیبا / شاهد خوبرو
شاهد در فارسى به معنى مرد یا زن زیبارو و خوبرو و نیز به معنى خوب و مطبوع و مرغوب است. اثیرالدّین اخسیکتى گفته است: روى دل از این شاهد بدمهر بگردان / کانجا که جمال است على القطع وفا نیست. بنابراین با گفتن شاهد نیازى به ذکر زیبارو و خوبرو نیست. ظاهرن تعبیر شاهد زیبارو در متون کهن فارسى نیامده و تنها قاآنى آن را کاربرد کرده است: نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت / نخورد خربزهی شیرین الاّ کفتار. ناگفته نماند شاهد دو معنى رایج دیگر نیز دارد: حاضر (در مقابل غایب) و ناظر (کسى که چیزى را دیده باشد.) از این رو تعبیر شاهد عینى حشو قبیح نیست. البتّه براى شاهد معمولن صفات عادل, عدل, صادق و امین آورده میشود.
* یقین قطعى
“یقین بدون قطع” محال است و همواره در یقین, قطعیت است. هنگامیکه به چیزى یقین میشود, یعنى به آن قطع میشود. از این رو قطع و یقین بهصورت مترادف کاربرد میگردد. به هر حال با گفتن یقین نیازى به ذکر قطعى نیست.
* اوج قلّه, سر قلّه
اوج یعنى بلندى, بلندترین نقطه. قلّه یعنى سر کوه. اوج قلّه حشو قبیح است. یا سر کوه و یا قلّه باید گفت.
* قلّه کوه
قلّه به سر کوه گفته میشود. از این رو با گفتن قلّه نیازى به ذکر کوه نیست و کوه از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر قلّهی کوه در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن جایز است.
* اوج قلّه کوه
اوج قلّه کوه حشو قبیح در حشو قبیح است.
* ستیغ کوه
ستیغ چند معنى دارد و یکى از معانى آن, که بیشتر رایج است, قلّه و سرکوه است. از این رو با گفتن ستیغ نیازى به ذکر کوه نیست و کوه از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر ستیغ کوه در متون کهن فارسى آمده و از جمله منوچهرى گفته است: تو گفتى کز ستیغ کوه سیلى/ فرو آرد همی احجار صد من.
* شعلهی آتش
شعله به حرکت آتش و پاره آتش که میدرخشد و میجهد, گفته میشود. از این رو با گفتن شعله نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر شعله آتش در متون کهن فارسى آمده است. ناگفته نماند تعبیر زبانهی آتش متضمّن حشو قبیح نیست. زیرا زبانه به هرچیزى که مانند زبان باشد, گفته میشود. مانند زبانهی تیغ, زبانهی قفل, زبانهی کلید, زبانهی ترازو.
* شرارهی آتش
شراره و شرار و شرر به پارهی آتش (آتشپاره), جرقّه و اخگر میگویند. از این رو با گفتن شراره نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود.
* شرار آتش، شرر آتش، جرقّهی آتش، اخگر آتش، لهیب آتش, لَهَب آتش لهیب و لَهَب به حرکت آتش (شعله, زبانه) گفته میشود. بنابراین با گفتن لهیب و لَهَب نیازى به ذکر آتش نیست و آتش از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر لهیب آتش و لَهَب آتش در متون کهن فارسى آمده است. ناگفته نماند معناى دیگر لَهَب, که رایج نیست, گردوغبار است و معناى دیگر لهیب, کهاین نیز رایج نیست, سوزش و التهاب است.
* زلزلهی زمین
زلزله به حرکت زمین گفته میشود. از این رو با گفتن زلزله نیازى به ذکر زمین نیست و زمین از آن فهمیده میشود.
* نسیم باد
نسیم هم به معنى باد ملایم و باد خنک و هم به معنى بو و بوى خوش است. از این رو با گفتن نسیم نیازى به ذکر باد, ملایم, خنک, باد ملایم, باد خنک, بو, بوى خوش و خوشبو نیست. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم باد (به معنى بوى باد یا بوى خوش باد) حشو قبیح نیست. از کلمهی نسیم در سیاق جمله میتوان دریافت که به معنى باد ملایم است یا بو.
* بوى نسیم
در صورتى که نسیم به معنى باد ملایم گرفته شود, ترکیب بوى نسیم (به معنى بوى باد ملایم) حشو قبیح نیست. بنابراین بوى نسیم هنگامیحشو قبیح است که مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد. ترکیبهاى ذیل نیز به همین گونه است.
* بوى خوش نسیم
بوى خوش نسیم حشو قبیح در حشو قبیح است.
* نسیم خوشبو
نسیم خوشبو حشو قبیح در حشو قبیح است.
* نسیم ملایم
گفته شد که نسیم, خود به معنى باد ملایم است. بنابراین با گفتن نسیم نیازى به ذکر باد و ملایم نیست و این دو از آن فهمیده میشود. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم ملایم (به معنى بوى ملایم یا بوى خوش ملایم) حشو قبیح نیست. ضمن اینکه باید توجّه داشت که بوى خوش نیز همواره ملایم است.
* نسیم خنک
* نسیم باد ملایم
در صورتى که مقصود از نسیم, باد ملایم باشد, با گفتن آن نیازى به ذکر باد ملایم نیست و باد ملایم از آن فهمیده میشود. نسیم باد ملایم حشو قبیح در حشو قبیح است. البتّه در صورتى که نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, ترکیب نسیم باد ملایم (به معنى بوى باد ملایم یا بوى خوش باد ملایم) حشو قبیح نیست.
* نسیم باد خنک
* طویلهی چهارپایان
طویله به جاى بستن چهارپایان گفته میشود. از این رو با گفتن طویله نیازى به ذکر چهارپایان نیست و چهارپایان از آن فهمیده میشود.
* اصطبل چهارپایان، آخور چهارپایان
* خلبان هواپیما، خلبان هلیکوپتر
خلبان به راننده هواپیما و هلیکوپتر گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن خلبان هواپیما و خلبان هلیکوپتر نیست.
* ملوان کشتى
ملوان به کارکن کشتى گفته میشود. از این رو با گفتن ملوان نیازى به ذکر کشتى نیست و کشتى از آن فهمیده میشود.
* ملاّح کشتى، کشتیبان کشتى، ناخداى کشتى، کشیش کلیسا
* ریل قطار
ریل به مسیر قطار گفته میشود. از این رو با گفتن ریل نیازى به ذکر قطار نیست و قطار از آن فهمیده میشود.
* باند هواپیما
باند هم به مسیر هواپیما و هم به نوعى پارچه که زخم را با آن میبندند, گفته میشود. (معنى دیگر آن دسته و گروه است. مثلن گفته میشود: باند دزدان.) در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن باند هواپیما و باند زخم نیست.
* باند زخم
* تحتالحنک عمامه
تحتالحنک از نظر لغوى یعنى زیر چانه و اصطلاحن امروزه به قسمتى از عمامه گفته میشود که از زیر چانه میگذرانند و به دوش میافکنند. از این رو با گفتن تحتالحنک نیازى به ذکر عمامه نیست و عمامه از آن فهمیده میشود.
* پارکینگ وسایل نقلیه
پارکینگ به محل نگهدارى وسایل نقلیه گفته میشود. از این رو با گفتن پارکینگ نیازى به ذکر وسایل نقلیه نیست و وسایل نقلیه از آن فهمیده میشود.
* غنچهی گل
غنچه به گل ناشکفته گفته میشود. از این رو با گفتن غنچه نیازى به ذکر گل نیست و گل از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر غنچهی گل در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن جایز است. حافظ گفته است: خون شد دلم به یاد تو هرگه که در چمن/ بند قباى غنچهی گل میگشاد باد.
* گلبرگ گل
یکى از قسمتهاى گل, گلبرگ آن است. از این رو با گفتن گلبرگ نیازى به ذکر گل نیست و گل از آن فهمیده میشود.
* کاسبرگ گل
* باد صبا
صبا به بادى که از سمت مشرق میوزد, گفته میشود. از این رو با گفتن صبا نیازى به ذکر باد نیست و باد از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر باد صبا در متون کهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آنجایز است. منوچهرى گفته است: آن حلّه اى که ابر مر او را همیتنید / باد صبا بیامد و آن حلّه را درید. و نیز حافظ گفته است: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد. همچنین: مژده اى دل که دگر باد صبا باز آمد.
* باد شرطه
شرطه به باد موافق گفته میشود. از این رو با گفتن شرطه نیازى به ذکر باد نیست و باد از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر باد شرطه در متون کهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آنجایز است. حافظ گفته است: کشتى شکستگانیم اى باد شرطه برخیز/ باشد که باز بینیم دیدار آشنا را. گفتنى است باد صرصر متضمّن حشو قبیح نیست. صرصر به معنى سرد است و در وصف غیر از باد نیز کاربرد میشود. البتّهاین کلمه چون فراوان به عنوان صفت باد کاربرد شده, خود به تنهایى معنى باد سرد و سخت و تند را گرفته است. با وجود این هم باد صرصر و هم صرصر (به معنى باد سرد و تند) گفته میشود. مثلن مولوى گفته است: باد صرصر کو درختان میکند / با گیاه پست احسان میکند. همچنین: گرچه صرصر بس درختان میکند / با گیاه سبز احسان میکند. این کلمه در قرآن همواره با کلمهی باد (ریح) آمده است: فارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (فصلّت,١۶). انّا ارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (قمر,١٩). فاهلکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیهٍ. (حاقّه,۶).
* غرّش مهیب
غرّش به آواز مهیب گفته میشود. از این رو با گفتن غرّش نیازى به ذکر مهیب نیست و مهیب از آن فهمیده میشود.
* مسجد مسلمانان
مسجد به مکان عبادت مسلمانان گفته میشود. از این رو با گفتن مسجد نیازى به ذکر مسلمانان نیست و مسلمانان از آن فهمیده میشود.
* کلیساى مسیحیان
کلیسا به مکان عبادت مسیحیان گفته میشود. از این رو با گفتن کلیسا نیازى به ذکر مسیحیان نیست و مسیحیان از آن فهمیده میشود.
* کنیسهی یهودیان
کنیسه به مکان عبادت یهودیان گفته میشود. از این رو با گفتن کنیسه نیازى به ذکر یهودیان نیست و یهودیان از آن فهمیده میشود.
* آتشکدهی زرتشتیان
آتشکده به مکان نگهدارى آتش مقدّس زرتشتیان گفته میشود. از این رو با گفتن آتشکده نیازى به ذکر زرتشتیان نیست و زرتشتیان از آن فهمیده میشود.
* خانقاه صوفیان
خانقاه به مکان برگزارى مراسم صوفیان گفته میشود. از این رو با گفتن خانقاه نیازى به ذکر صوفیان نیست و صوفیان از آن فهمیده میشود.
* منشور چند پهلو
منشور در فارسى دو معنى رایج دارد: اعلامیه و نامهی سرگشاده (مثلن گفته میشود: منشور سازمان ملل متّحد) و شکل چند پهلویى (که در علم هندسه رایج است و مثلن گفته میشود: منشور قائم, منشور مایل, منشور سه پهلو, منشور شش پهلو.) در صورتى که مقصود از منشور, معنى دوم آن باشد ـ که البتّه از سیاق جمله فهمیده میشود و معمولن قرینهاى وجود دارد ـ نیازى نیست که منشور چندپهلو گفته شود. میشود گفت منشور سه پهلو و شش پهلو و… امّا نباید گفت منشور چندپهلو. زیرا هر منشورى چند پهلو دارد.
* منشور چندضلعى
* تفهیم و تفاهم
تفهیم یعنى فهماندن و تفهّم یعنى فهمیدن. تفهیم و تفهّم تقریبن به معنى تفاهم (مقصود یکدیگر را فهمیدن) است. عدّهاى به جاى تفهیم و تفهّم, تفهیم و تفاهم میگویند که مشتمل بر حشو قبیح است. زیرا با گفتن تفاهم نیازى به ذکر تفهیم نیست. بنابراین یا باید گفت تفهیم و تفهّم و یا تفاهم.١١
* خرماى رطب
رطب یعنى خرماى تازه. بنابراین یا باید گفت رطب و یا خرماى تازه. برخى از مردم براى بیان این معنى خرماى رطب میگویند که متضمّن حشو قبیح است.
* کدبانوى خانه
کد یعنى خانه و کدبانو به زنى گفته میشود که خوب خانه را اداره کند. بنابراین نیازى نیست کدبانوى خانه گفته شود. با وجود این تعبیر کدبانوى خانه در متون کهن فارسى آمده و از جمله فردوسى گفته است: کلیدش به کدبانوى خانه داد/ تنش را بدان جاى بیگانه داد.
* زن کدبانو
* کلبهی کوچک
کلبه یعنى خانهی کوچک و محقّر و تنگ و تاریک. بنابراین یا باید گفت خانهی کوچک و یا کلبه.
* کلبهی محقّر، کلبهی تنگ و تاریک
* استکان چاى
استکان هم به ظرف چاى و هم به ظرف قهوه گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن استکان چاى و استکان قهوه نیست.
* استکان قهوه، فنجان چاى، فنجان قهوه
* بشقاب غذاخورى
بشقاب به نوعى ظرف غذاخورى گفته میشود. از این رو با گفتن بشقاب نیازى به ذکر غذاخورى نیست و غذاخورى از آن فهمیده میشود.
* کاسه غذاخورى
* کندوى غله
کندو هم به ظرفى که در آن غله میریزند و هم به جاى نگهدارى زنبور گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن کندوى غله و کندوى زنبور نیست. مضافن اینکه امروزه فقط معنى اخیر کندو (جاى نگهدارى زنبور) رایج است.
* کندوى زنبور
* پارس سگ
به بانگ سگ, پارس گفته میشود. از این رو با گفتن پارس نیازى به ذکر سگ نیست. تعبیراتى چون جیکجیک گنجشک, قدقد مرغ, قارقار کلاغ و نظایر آن به همینگونه است.
* قهقهه خنده
قهقهه به خنده با آواز بلند گفته میشود. از این رو با گفتن قهقهه نیازى به ذکر خنده نیست و خنده از آن فهمیده میشود.
* هلهلهی شادى
هلهله به صدا و هیاهو در شادى گفته میشود. از این رو با گفتن هلهله نیازى به ذکر شادى نیست و شادى از آن فهمیده میشود.
* هقوهق گریه
هقوهق به صداى گریهی شدید گفته میشود. از این رو با گفتن هقوهق نیازى به ذکر گریه نیست و گریه از آن فهمیده میشود.
*هاىهاى گریه, هایاهاى گریه
* همهمهی صدا
همهمه به صداهاى درهم و برهم که مفهوم نباشد گفته میشود. از این رو با گفتن همهمه نیازى به ذکر صدا نیست و صدا از آن فهمیده میشود.
* شیلات ماهى
شیل به سدّى که در عرض رودخانه براى صید ماهى میسازند, گفته میشود. این کلمه گیلکى است و به قیاس عربى با (ات) جمع بسته شده و در فارسى فقط صورت جمع آن (شیلات) رایج است. شیلات به سازمان صید و توزیع و فروش ماهى گفته میشود. از این با گفتن شیلات نیازى به ذکر ماهى نیست و ماهى از آن فهمیده میشود.
* نور مهتاب
کلمهی مهتاب مرکّب از مه (مخفّف ماه) و تاب (از ماده تابش) به معنى “تابش ماه” و “نور ماه” است. بنابراین یا باید گفت نور ماه و یا مهتاب. ناگفته نماند در گذشته به خود ماه, مهتاب (و نیز به خورشید, آفتاب) نیز گفته میشد. از جمله ناصر خسرو در جامعالحکمتین گفته است: (از ستـارگان دو ستـاره عـظیمتر است: نخست آفتاب و آنگه مهتاب.) پس براساس کاربرد گذشتگان ـ که به خود ماه, مهتاب میگفتند ـ میشود نور مهتاب گفت; امّا براى رعایت منطق زبان و به سبب متروکشدن کاربرد گذشتگان بهتر است از گفتن آن پرهیز شود.
* تابش مهتاب، روشنى مهتاب، پرتو مهتاب، فروغ مهتاب، نور آفتاب
به نور و تابش و روشنى خورشید, آفتاب گفته میشود. چنانکه به نور ماه، مهتاب و ماهتاب گفته میشود. بنابراین یا باید گفت نور خورشید و تابش خورشید و روشنى خورشید و یا آفتاب. با وجود این هم در متون کهن فارسى و هم در زبان گفتار و نوشتار امروز به خورشید نیز آفتاب گفته شده است. از جمله فردوسى گفته است: نبى آفتاب و صحابان چو ماه/ به هم نسبتى یکدگر راست راه. و در امثال فارسى آمده است: ز آفتاب نتیجه شگفت نیست ضیا. از این رو کاربرد نور آفتاب و تابش آفتاب و روشنى آفتاب و پرتو آفتاب و فروغ آفتاب و مانند اینها جایز است. همانگونه که فردوسى گفته است: بدان گونه شادم که تشنه ز آب / و گر سبزه از تابش آفتاب
* تابش آفتاب، ، روشنى آفتاب، پرتو آفتاب، فروغ آفتاب
* ساحل دریا
ساحل هم به کنار دریا و هم به کنار رودخانه گفته میشود. در صورتى که قرینه وجود داشته باشد ـ که معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن ساحل دریا و ساحل رودخانه نیست.
* ساحل رودخانه
* حوض آب
حوض یعنى آبگیر, آبدان, جایى که براى آب سازند. از این رو با گفتن حوض نیازى به ذکر آب نیست و آب از آن فهمیده میشود.
* برکهی آب
برکه یعنى آبگیر, آبدان, حوض. از این رو با گفتن برکه نیازى به ذکر آب نیست و آب از آن فهمیده میشود. با وجود این تعبیر برکه آب در متون کهن فارسى آمده است.
* همانند هم
“همانند” مرکب از هم و مانند, به معنى هممانند, مانند هم و مثل یکدیگر است. این کلمه را در معنى مانند و شبیه نیز کاربرد کردهاند. چنانکه فردوسى گفته است: ز کارآزموده گزیده مهان/ همانند تو نیست اندر جهان. امروزه کلمهی همانند به معنى مانند کم کاربرد میشود, بلکه بیشتر به معنى مانند هم است. بنابراین بهتر است از کاربرد همانند هم پرهیز شود و مانند هم گفته شود.
* همانند یکدیگر, همانند یکدگر، همسایهی هم, همسایهی یکدیگر
هم, پیشوند اشتراک است و در ترکیبات افادهی اشتراک در اسم مابعد میکند و معنى شباهت و همانندى و همکارى را میرساند. مانند: همسایه, هموطن, همراه, همزبان. بنابراین افزودن کلمه هم یا یکدیگر به قبل و بعد این کلمات جایز نیست و عبارتهاى ذیل متضمّن حشو قبیح است: (آنها همسایه هم هستند), (آنها با یکدیگر همزبان نیستند), (مردم باید با یکدیگر هماهنگ شوند), (آنها همنشینِ خوبِ هم هستند). تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* همنشین هم, همنشین یکدیگر، همکار هم, همکار یکدیگر، همدست هم, همدست یکدیگر، هموطن هم, هموطن یکدیگر، همپیمان هم, همپیمان یکدیگر، همراه هم, همراه یکدیگر، همزبان هم, همزبان یکدیگر، همشهرى هم, همشهرى یکدیگر، همسفر هم, همسفر یکدیگر
* رطب تازه رطب یعنى خرماى تر و تازه. بنابراین صفت تر و تازه جزء لاینفک رطب است و چیزى بر آن نمیافزاید.
* رطب تر تعبیر رطب تر بهندرت در متون کهن فارسى آمده و از جمله نظامیگفته است: لب بگشا تا همه شکر خورند / ز آب دهانت رطب تر خورند.
* رطب تروتازه، رطب شیرین
شیرینى جزء لاینفک رطب است و هیچگاه نمیشود رطب (خرماى تر و تازه) شیرین نباشد. با وجود این تعبیر رطب شیرین بهندرت در متون کهن فارسى آمده و از جمله سعدى گفته است: رطب شیرین و دست از نخل کوتاه / زلال اندر میان و تشنه محروم.
* عسل شیرین، قند شیرین، روغن چرب، نمک شور
مصداقهاى نوع ششم از حشو
* منزلگاه پسوند (گاه) یا (گَه) دلالت بر مکان میکند. بنابراین نیازى نیست این پسوند به کلمههایى الحاق شود که خود متضمّن معناى مکان است. مثلن بهجاى منزلگاه میتوان منزل گفت; چنانکه حافظ گفته است: عاقبت منزل ما وادى خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز. با وجود این الحاق پسوند گاه به کلمههایى که خود بر مکان دلالت میکنند در فارسى سابقه و نمونههاى فراوانى دارد. از این رو کاربرد کلمههاى ذیل و نظایر آن جایز است: میعادگاه, میقاتگاه, میدانگاه, منظرگاه, مصافگاه. همچنین کاربرد ترکیب مکتبخانه ـ که در متون کهن فارسى بهندرت آمده ـ بر این اساس جایز است.
* اعلمتر/ اعلمترین تعبیر اعلمتر و اعلمترین, که کمابیش رایج است, متضمّن حشو قبیح است. زیرا اعلم خود صفت تفضیلى و به معنى عالمتر است و نباید (تر) (علامت صفت تفضیلى) به آن افزوده شود. اساسن افزودن پسوند (تر) به کلمههایى که خود در زبان عربى صفت تفضیلى (افعل التفضیل) هستند, صحیح نیست و موجب پیدایش حشو قبیح میگردد. بنابراین نباید بگوییم: افضلتر, ارشدتر, اشرفتر, تنها کلمهی “اولى” را استثنا کردهاند; آن هم بهاین دلیل که گاه بزرگان ادب فارسى بهجاى اولى, اولتر گفتهاند. از جمله سعدى در گلستان هشت بار (اولىتر) گفته است. مثلن: (در کشتن بندیان تأمل اولىتر است به حکم آنکه توان کُشت و توان بخشید). همچنین مولوى گفته است: گفت او را نیست الاّ درد لوت / پس جواب احمق اولىتر سکوت. گفتنى است کلماتى چون بِه و مِه و بیش و پیش با اینکه معنى برترى دارند, پسوند (تر) و (ترین) به آنها افزوده میشود. بهتر, بهترین, مهتر, مهترین و… از دیرباز رایج بوده و کاربرد آنها جایز است.
* اگرچه… ولی… هرگاه در جملهاى اگرچه یا مترادفهاى آن (گرچه, هرچند, بااینکه, گواینکه و…) بیاید, دیگر لازم نیست “ولى” یا مترادفهاى آن (مانند امّا, با این همه, مع هذا, لیکن و…) بر سر جمله متعاقب آن بیاید. زیرا جملهی متعاقب آن در واقع جملهی پایه است و نه جملهی پیرو. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (اگرچه ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست), یکى از دو جمله زیر را باید گفت: (اگرچه ثروتمند است, خوشبخت نیست); (ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست). مختصر اینکه در یک جمله یا باید “اگرچه” به کار رود یا “ولى”, و جمع هر دو متضمّن حشو و خلاف منطق زبان است.١٢ در متون کهن فارسى غالبن این قاعده رعایت شده است. مثلن حافظ گفته است: هرچند که هجران ثمر وصل برآرد / دهقان ازل کاش کهاین تخم نکشتى. امّا خلاف این قاعده نیز یافت میشود. همانگونه که حافظ گفته است: اگرچه زنده رود آب حیات است / ولى شیراز ما از اصفهان به.
* شهرک کوچک شهرک, اسم مصغّر و به معنى شهر کوچک است. بنابراین یا باید گفت شهرک و یا شهر کوچک. البتّه اگرچند شهرک باشد و از میان آنها یکى کوچکتر از همه باشد، به آن شهرک کوچک گفته میشود. همچنین اگر چند شهرک باشد و از میان آنها یکى بزرگتر از همه باشد به آن شهرک بزرگ گفته میشود. تعبیر شهرک کوچک و شهرک بزرگ در متون کهن فارسى آمده است. به هرحال شهرک کوچک (نه به معنى شهرکى کوچکتر از دیگر شهرکها) حشو قبیح است. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* مرغک کوچک، کلاهک کوچک، اتاقک کوچک، آدمک کوچک، حوضچه کوچک، ناوچه کوچک، قالیچه کوچک
* جمعِ جمع هرگاه کلمهاى به صیغهی جمع باشد قاعدتن نباید آن را دوباره جمع بست. امّا در موارد متعدّدى این قاعده رعایت نشده است. در گذشته بسیارى از جمعهاى مکسّر عربى را در فارسى مجدّدن به (ها) یا (ان) و ندرتن به (ات) جمع میبستهاند. از جمله: آثارها, آمالها, اجزاها, احوالات, اخبارها, اربابان, ارکانها, اسبابها, اطرافها, اشعارها, افعالها, امورات, اوباشان, اولادها, بلادها, بیوتات, جواهرات, حبوبات, حروفها, عوارضات, فتوحات, قیودات, لوازمات, نذورات, وجوهات.١٣ امروزه جمعبستن کلمههاى جمع کمتر معمول است و بهتر است از افزودن علامتهاى جمع به کلمههایى که خود به صیغهی جمع است خوددارى شود. زیرا علامتهاى جمع ((ها), (ان), (ات)) در صورت افزودهشدن به کلمههاى جمع, حشو است.
* یک… ى جمع کلمهی “یک” با کلمهاى که به (ى) نکره یا وحدت ختم میشود, خلاف منطق زبان است و با آوردن یکى نیازى به دیگرى نیست و آن دیگرى حشو قبیح است. بهجاى تعبیراتى چون یک روزى و یک ساعتى, باید گفت یک روز یا روزى و یک ساعت یا ساعتى. باوجوداین گاهى یک و (ى) نکره یا وحدت با هم بهکار رفته است. از جمله مولوى گفته است: دید موسى یک شبانى را به راه / کو همی گفت اى خدا و اى اله. حتا در گذشته گاهى (ى) نکره یا وحدت را به خود کلمهی یک میچسباندهاند. چنانکه سعدى گفته است: یکى قطرهی باران ز ابرى چکید/ خجل شد چو پهناى دریا بدید. و گاهى نیز (ى) را, هم همراه یک و هم همراه اسم تکرار میکردهاند. مثلن فردوسى بهجاى اینکه یک دختر یا یک دخترى و یا یکى دختر بگوید، یکى دخترى گفته است: یکى دخترى داشت خاقان چو ماه / کجا ماه دارد دو زلف سیاه.١۴
توضیح و تذکّر: آنچه در فوق آمد مثالها و مصداقهایى براى حشو قبیح بود. لازم است در این باره توضیحاتى داده شود:
یکم: در بیان مصداقهاى حشو قبیح هرگز قصد استقصا نداشتهایم. آشکار است که میتوان مصداقهاى دیگرى هم براى حشو قبیح یافت. ما این مهم را آغاز کردیم و امید میبریم دیگران آن را پى گیرند. البتّه با یافتن دهها مصداق دیگر براى حشو قبیح باز هم نمیتوان این کار را به پایان رسیده تلقّى کرد. همواره نمونههایى جدیدى از حشو قبیح ساخته میشود و هرگز نمیتوان وجود همهی آنها را پیشبینى کرد. چنانکه در گذشته که دستگاه تهویه یا اتوبوس و کامیون نبوده است, امکان نداشت کسى تهویهی هوا و اتوبوس مسافربرى و کامیون بارى را به عنوان مصداقهاى حشو قبیح بهشمار آورد. همچنین هنگامیکه واژهی “ریسک” به زبان فارسى وارد نشده بود, کسى نمیتوانست ریسک خطرناک را مصداق حشو قبیح ذکر کند.
دوم: در هنگام جستوجو براى یافتن مصداقهاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم که در آغاز پنداشته میشد حشو قبیح است, ولى پس از تحقیق معلوم شد که چنین نیست. چون ممکن است به ذهن عدّهاى برسد کهاین دسته از تعبیرات مشتمل بر حشو قبیح است, بىفایده نیست براى رفع شبهه هم که شده برخى از آنها را یادآور شویم. بارى, برخى از تعبیراتى که بهظاهر به نظر میرسد حشو قبیح است و در واقع نیست, عبارت است از: سرآغاز, سرمنشأ, مطمح نظر, حباب آب, غبار خاک, چرخ گردون, باد صرصر (صرصر به عنوان صفت باد سه بار در قرآن آمده است), اثاث خانه (اثاث البیت در حدیث رسول خدا ـ ص ـ آمده است), شوک شدید, قطار راهآهن, زن عجوزه, زن سلیطه, درجهی بالا, ماجراى گذشته, شاهد عینى, ولیمه عروسى, زبانهی آتش, جلو رو, پیش رو. براى تفنّن و مطایبه هم که شده است یادآور شویم که برخى از نویسندگان ـ که لابد قصد مزاح داشتهاند ـ گفتهاند (تخممرغ کبوتر) حشو قبیح است.١۵
سوم: همیشه نسبت به کلمات غلط در زبان فارسى حسّاسیت بوده است. همین که کلمهی غلطى پیدا و رایج میشده, دانشوران و ادیبان, از اینجا و آنجا, در دفع و افشاى آن پافشارى میکردند. در مقابل, نسبت به حشو قبیح حسّاسیت نبوده و از پرداختن به این موضوع و تبیین مصداقهاى آن غفلت شده است. انتظار میرود جامعهی ادبى ما به قبحِ حشو قبیح حسّاس شود و تخلیهی زبان را از حشو قبیح، مهم بشمارد و حقّ آن را, چنانکه باید بگزارد. پس در اینجا باید خاطرنشان ساخت که گاه حشو قبیح, قبیحتر از کلمات غلط است. هماره چنین نیست که حشو قبیح بىفایده و زاید باشد, گاه حشو قبیح موجب دگرگونى معنى میشود و بیش از کلمات غلط به زبان زیان میرساند و آن را خراب میکند.
چهارم: همهی مصداقهایى که براى حشو قبیح برشمردیم, رایج نیست. برخى از آنها هم در گفتار و هم در نوشتار رایج است. مانند: مفید فایده, حوض آب, نخل خرما, اوج قلّه, پس بنابراین. برخى دیگر فقط در گفتار رایج است و غالبن از سر غفلت و تسامح گفته میشود. مانند: شب لیله القدر, سنگ حجرالاسود, روز نوروز, کشتیبان کشتى. برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار, امّا احتمال رایج شدن آنها میرود. مانند: گوشواره گوش, دستبند دست, دیروز گذشته, قند شیرین. ما از ضبط و بیان این دسته از حشوها شانه خالى نکردیم. زیرا لازم نیست نخست حشوى رایج شود و سپس به دفع آن پرداخته شود. (بلا ندیده دعا شروع باید کرد). مقصود این است که پیشگیرى بهتر از درمان است و لازم است پیش از اینکه این دسته از تعبیرات حشو رایج شود, به معرّفى آنها پرداخته شود. و سرانجام برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار و نه احتمال میرود که امروزه رایج شود. مانند: رگ ورید, جاندار زنده, برادران اخوانالصفا, مقبول پسند. ما نیازى به ضبط و ثبت این دسته از حشوها ندیدیم; ورنه این مقاله مثنوى هفتاد من کاغذ میشد.
پنجم: در میان انواع حشو قبیح آنچه بیش از همه رایج است, نوع چهارم آن است. نوع چهارم حشو قبیح هنگامی واقع میشد که دو کلمه که از ذکر یکى معنى دیگرى کاربرد میشود, در کنار هم یا در یک جمله بیاید. این نوع از حشو قبیح هم بیشتر از دیگر انواع آن رایج است و هم بیشترین مصداقهاى حشو قبیح از این نوع است. عجیب است که برخى از مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح هم در زبان گفتار امروز رایج است و هم در زبان نوشتار امروز و هم در متون کهن فارسى. مانند: نخل خرما, مردمک چشم, قلّهی کوه, شعلهی آتش, غنچهی گل, باد صبا. گویا ذکر نخل وافى به مقصود نیست و باید نخل خرما گفت; حال آنکه نخل یعنى درخت خرما و نخل غیر خرما (نخل سیب و…) نداریم. و گویا ذکر شعله وافى به مقصود نیست و باید شعلهی آتش گفت; حال آنکه شعله از آن آتش است و شعلهی غیرآتش (شعلهی آب و…) نداریم. و گویا…. به هرحال نخل خرما و مردمک چشم و قلّهی کوه و شعلهی آتش ـ که رایج است ـ به همان دلیل مشتمل بر حشو قبیح است که تعبیرات ذیل ـ که رایج نیست: دیروز گذشته, گوشوارهی گوش, مسبوق به سابقه, ابر هوا, زلزلهی زمین, کشتیبان کشتى.
ششم: همهی مصداقهایى که براى حشو قبیح برشمردیم به یک انداره قبیح نیست. برخى بیشتر قبیح است و برخى را اگرچه میتوان با تسامح کاربرد کرد, نمیتوان فصیح شمرد و نباید آنها را به متون علمیراه داد. چند نمونه از حشوهایى که بیش از همه قبیح است (حشوهاى اقبح) عبارت است از: در پاسخ جواب دادن, سؤال پرسیدن, فریضهی واجب, حُسن خوبى, شب لیلهالقدر, پس بنابراین, چون… لذا.
هفتم: مصداقهاى حشو قبیح را به شش نوع تقسیم کردیم. نوع چهارم هنگامی واقع میشد که: دو کلمه که از ذکر یکى معنى دیگرى استفاده میشود, در کنار هم یا در یک جمله بیاید. مانند: تهویهی هوا, مفیده فایده, صعود به بالا, زلزلهی زمین. نوع پنجم هنگامی واقع میشد که صفتى آورده شود که بر موصوف چیزى نیفزاید و جزء لاینفک آن باشد. مانند: عسل شیرین, رطب تازه, روغن چرب, نمک شور. یادآور شویم که برخى از مصداقهاى نوع چهارم را در نوع پنجم میتوان گنجاند و همه مصداقهاى نوع پنجم را در نوع چهارم میتوان گنجاند. برخى از مصداقهاى نوع چهارم را که در نوع پنجم میتواند گنجاند عبارتند از: کلبهی کوچک, نسیم خوشبو, غرّش مهیب, شاهد زیبارو, ریسک خطرناک. ما از آوردن این تعبیرات در نوع پنجم از حشو قبیح (صفتى که بر موصوف چیزى نیفزاید) به چند دلیل خوددارى کردیم: یکى اینکه از این طریق میخواستیم آن دسته از تعبیراتى را که حشوبودن آنها بسیار روشن است (نوع پنجم) بهصورت مستقل یاد کنیم. دو دیگر میخواستیم به یکى دیگر از علّتهاى واقعشدن حشو قبیح (یعنى کاربرد صفتى که بر موصوف چیزى نمیافزاید) اشاره کنیم.
هشتم: در بیان مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح گفتیم که تعبیرات ذیل مشتمل بر حشو قبیح است: اتوبوس مسافربرى, بازوى دست, شعلهی آتش, ملوان کشتى, کاسبرگ گل, مسجد مسلمانان و مانند اینها. دور نیست این شبهه به ذهن عدّهاى برسد که مصداقهاى فوق داخل در یکى از اقسام اضافه است. براى رفع این شبهه ضعیف هم که شده لازم است توضیحى کوتاه درباره اقسام اضافه داده شود. در اضافهی ملکى میان مضاف و مضافالیه رابطهی مالک و ملک (صاحب مال و مال) برقرار است. مانند: کتاب حسن, خانهی على. یعنى کتابى که مالک آن حسن است و خانهاى که صاحب آن على است. البتّه کتابى که مالک آن حسن نیست و خانهاى که صاحب آن على نیست هم وجود دارد. امّا مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافهی تخصیصى, مضاف, مخصوص مضافالیه است. مانند: کتاب درس, میز مطالعه. یعنى کتابى که مخصوص درس است و میزى که مخصوص مطالعه است. البتّه کتابى که مخصوص درس نیست و میزى که مخصوص مطالعه نیست هم وجود دارد. امّا مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه توضیحى, مضاف, اسم عام است و مضافالیه اسم مضاف را بیان میکند. مانند: کشور ایران, کتاب گلستان. یعنى کشورى که اسم آن ایران است و کتابى که اسم آن گلستان است. البتّه کشورى که اسم آن ایران نیست و کتابى که اسم آن گلستان نیست هم وجود دارد. امّا مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه بیانى, مضافالیه, جنس مضاف را بیان میکند. مانند: لباس پشم, جام طلا. یعنى لباسى که از جنس پشم است و جامیکه از جنس طلاست. البتّه لباسى که جنس آن از پشم نیست و جامی که جنس آن از طلا نیست هم وجود دارد. امّا مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. همانگونه که ملاحظه میشود هیچیک از مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح داخل در هیچیک از اقسام اضافه نمیشود. هیچگاه اتوبوس غیرمسافربرى و شعلهی غیرآتش و مسجد غیرمسلمانان وجود ندارد. بهکوتاه سخن میتوان گفت که در اقسام اضافه همیشه براى هر مضاف چند مضافالیه میتواند باشد. مثلن هم کتاب على داریم و هم کتاب حسن, هم میز مطالعه وجود دارد و هم میز کار, هم کشور ایران وجود دارد و هم کشور ایرلند, هم جام طلایى وجود دارد و هم جام نقرهاى و…. امّا هیچیک از مصداقهاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. اتوبوس فقط مسافربرى است و شعله فقط از آتش است و مسجد فقط براى مسلمانان است و قس على هذا.
ملاک تشخیص حشو قبیح
اینک هنگام بررسیدن این موضوع است که ملاک تشخیص حشو قبیح چیست و به چه دلیل تعبیرى را مشتمل بر حشو قبیح میدانیم. ملاک حشوقبیحبودن کلمهاى این است که یا:
١. معادل آن کلمه همراه با آن ذکر شده باشد. مانند: فرشتهی ملکالموت, دهم عاشورا, نیز هم, چون… لذا, امروزه… معاصر. در مثالهاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده که دو کلمهی معادل هم با یکدیگر جمع شده است. مصداقهاى نوع اوّل تا سوم از حشو قبیح براساس این ملاک, حشو قبیح دانسته شدهاند.
٢. معنى آن کلمه و یا جزیى از معنى آن همراه با آن ذکر شده باشد. مانند: درخت نخل خرما, زلزلهی زمین, عسل شیرین, منزلگاه, شهرک کوچک. در مثالهاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده که بااینکه معنى یک کلمه از ذکر دیگرى استفاده میشده, باز هم آن کلمه تکرار شده است. مصداقهاى نوع چهارم تا ششم از حشو قبیح بر اساس این ملاک, حشو قبیح دانسته شدهاند.
علل پیدا شدن حشو قبیح
پیشتر در ذیل عنوان انواع حشو قبیح, از موجبات واقعشدن حشو قبیح سخن گفتیم. از آنجا بهطور مجمل معلوم شد که علل پیداشدن حشو قبیح چیست. اینک لازم است در این باره بیشتر درنگ کنیم. حشو قبیح هنگامی پیدا میشود که:
١. به معنى کلمهها توجّه نشود. مثلن دو کلمه, که هر دو افادهی یک مقصود میکنند, در کنار یکدیگر (مانند برکهی آبگیر) و یا در یک جمله (مانند چون… لذا) آورده شود.
٢. معنى کلمهها براى گوینده معلوم نباشد. مثلن اگر معنى استادیوم (ورزشگاه) و ریسک (کار خطرناک) براى گویندهاش معلوم بود, هیچگاه استادیوم ورزشى و ریسک خطرناک نمیگفت.
٣. معنى کلمهها فراموش و نقش آن ضعیف شده باشد. مثلن چون معنى کلمهی شاهد (مرد یا زن زیبارو) و غرّش (آواز مهیب) فراموش و نقش آن کمرنگ شده, شاهد زیبارو و غرّش مهیب گفته میشود.
۴. گوینده در صدد بیان امور بدیهى و توضیح واضح باشد. مثلن بااینکه صعود به معنى بالارفتن است, صعود به بالا بگوید. و یا بااینکه پارکینگ به معنى محل نگهدارى وسایل نقلیه است, پارکینگ وسایل نقلیه بگوید.
۵. گوینده ازترس اینکه مخاطبش معنى کلمهاى را نفهمد, جزء یا اجزاى معنى یک کلمه را همراه با آن ذکر کند. مثلن بااینکه نخل خود به معنى درخت خرماست, درخت نخل و یا درخت نخل خرما بگوید. و یا بااینکه کنیسه خود به معنى عبادتگاه یهودیان است, کنیسهی یهودیان بگوید.
کاربرد حشو قبیح
اگر تعبیرى متضمّن حشو قبیح باشد, بر زبان و قلم هرکس که جارى شده باشد حشو است و تغییرى در اصل مطلب نمیدهد. مثلن تعبیر به رأىالعین دیدن هرچند در تاریخ بیهقى و دیوان فرّخى و مسعود سعد سلمان و دیگر متون کهن فارسى آمده, باز هم شامل حشو است. بنابراین کاربرد حشو قبیح در آثار بزرگان ادب فارسى, حشوبودن آن را از میان نمیبرد, بلکه شاید بتوان گفت تنها قبح کاربرد آن را از میان میبرد. همچنین کاربرد حشو قبیح در زبان گفتار, حشو بودن آن را از میان نمیبرد, بلکه قبح کاربرد آن را از میان میبرد. بنابراین اگر تعبیرى شامل حشو قبیح باشد در دو صورت کاربرد آنجایز است:
١. در متون کهن فارسى بسامد داشته باشد; یعنى بزرگان ادب فارسى آن را فراوان کاربرد کرده باشند. پس اگر حشوى بهندرت در متون کهن فارسى آمده باشد, از کاربرد آن باید اجتناب کرد.
٢. در زبان گفتار امروز رایج شده باشد. البتّه باید تعابیرى را که مردم در زبان گفتار از سر غفلت و تسامح میگویند و در بیان آن جدّى نیستند, استثنا کرد. همچنین باید تعابیر مسامحهآمیزى را که تنها عدّهاى از مردم به زبان میآورند, استثنا کرد.
در صورتهاى فوق تعابیرى را که مشتمل بر حشو قبیح است میتوان بهکار برد. ضمن اینکه باید متفطّن بود چگونگى کاربرد حشو قبیح هم شایسته توجّه است. مثلن تعبیر (نیز هم) را حافظ در بیت ذیل به گونهاى آورده که در ذوق زننده نیست: دردم از یار است و درمان نیز هم/ دل فداى او شد و جان نیز هم. حال اگر (نیز هم) در جملههایى مانند جملهی ذیل آورده شود بس گوشخراش است: (حسن آمد, برادرش نیز هم آمد).
گفتیم که اگر تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح باشد و در زبان گفتار امروز رایج شده باشد, کاربرد آنجایز است. در این مورد باید انعطاف داشت و چندان دلهرهاى به خود راه نداد. تفصیل این موضوع از عهدهی این مقاله بیرون است. همین اندازه بگوییم که گاهى میان منطق زبان، دستور زبان و کاربرد اهل زبان (مردم کوچه و بازار) تعارض میافتد. بدین صورت که منطق زبان کلمهاى را حشو قبیح یا غلط میداند, امّا اهل زبان آن را بهکار میبرند. در این گونه موارد باید کاربرد اهل زبان را پذیرفت. زیرا منطق زبان همواره از منطق جهان پیروى نمیکند. یعنى گاهى زبان از منطق خود پیروى نمیکند و کاربرد اهل زبان را, اگرچه خلاف منطق و دستور زبانش باشد, بر منطق خود مقدّم میداد و به آن رجحان میدهد. حداقل اینکه کاربرد آن را جایز میشمارد.
در مناقبالعارفین افلاکى آمده است که روزى مولوى, (قفل) را (قلف) و (مبتلا) را (مفتلا) گفت: منقول است که روزى حضرت مولانا فرمود که آن قلف را بیاورند و در وقت دیگر فرمود که فلانى مفتلا شده است. بوالفضولى گفته باشد که قفل بایستى گفتن و درست آن است که مبتلا گویند. فرمود که موضوع آن چنان است که گفتى; امّا جهتِ رعایتِ خاطر عزیزى چنان گفتم, که روزى خدمت شیخ صلاحالدّین مفتلا گفته بود و قلف فرمود. و راست آن است که او گفت. چه اغلب اسما و لغات موضوعاتِ [وضعشدههای] مردم در هر زمانى است از مبدأ فطرت.١۶ یک نکته گفتنى آمده که نباید ناگفته ماند. آنچه نویسنده در این مقاله عهدهدار آن بوده جستوجو براى یافتن مصداقهاى حشو قبیح و توجّهدادن به آنهاست. بحث در باره جواز کاربرد یا عدم کاربرد برخى از آنها خود بحثى است مستقل و مفصّل و سخت مورد اختلاف. اساسن نویسنده دوست دارد همین بحث مختصرى را هم که دربارهی کاربرد حشو قبیح کرده است, نادیده انگاشته شود. ما در این مقاله درپى آن هستیم که چه تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح است. حال آیا فلان و بهمان حشو در متون کهن فارسى آمده یا نه, و آیا در زبان گفتار امروز رایج است یا نه, و آیا بر این اساس کاربرد آنها جایز است یا نه, بیرون از مقصود ماست. در بیان مصداقهاى حشو قبیح هم ضمن اینکه به کاربرد آنها که در متون کهن فارسى آمده اشاره کردیم, هرگز قصد معرّفى همه حشوهاى کاربرد شده را نداشتیم. بسا حشوهاى دیگرى هم وجود دارد که در آثار بزرگان ادب فارسى کاربرد شده و ما عهدهدار اشاره به کاربرد آنها نبودیم.
حشو قبیح در حشو قبیح (حشو قبیح مضاعف)
در بیان مصداقهاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم که مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح بود. این تعبیرات را میتوان حشو قبیح مضاعف نامید. در این تعبیرات دو کلمه حشو وجود داشت. مثلن درخت تاک انگور شامل دو حشو است: درخت و انگور. همچنین نسیم باد ملایم شامل دو حشو است: باد و ملایم. مجموع تعبیراتى که مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح است به ده مورد میرسد که عبارتند از: به رأىالعین دیدن (اگر رأىالعین را حشو قبیح بدانیم), درخت نخل خرما, درخت تاک انگور, مسبوق به سابقه گذشته, اوج قلّهی کوه, بوى خوش نسیم, نسیم خوشبو (در صورتى که مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد نه باد ملایم), نسیم باد ملایم, نسیم باد خنک (در صورتى که مقصود از نسیم, باد ملایم و خنک باشد نه بو یا بوى خوش), یکى …ى (چسباندن (ى) نکره یا وحدت به کلمه یک و جمع آن با (ى) نکره یا وحدت. مانند: یکى مردى, بهجاى اینکه گفته شود: یک مرد یا مردى.)
حشو تأکیدى
در پیش حشو را در اصطلاح علوم بلاغى تعریف کردیم و گفتیم که حشو بر سه نوع است: حشو ملیح, حشو متوسط و حشو قبیح. حشو ملیح بر رونق و زینت سخن میافزاید, حشو قبیح از عذوبت و رونق سخن میکاهد, حشو متوسط نه بر زیبایى سخن میافزاید و نه از آن میکاهد. این تقسیم بندى و تعریف از گذشتگان است و در کتابهاى بلاغى آمده است.
چنانکه از تعریفهاى فوق بهدست میآید, اساسن حشو نقش ادبى دارد: یا موجب زیبایى سخن میشود و نقش مثبت دارد (حشو ملیح), یا از زیبایى سخن میکاهد و نقش منفى دارد (حشو قبیح), یا نه موجب زیبایى و نه زشتى سخن میشود و بىتأثیر است (حشو متوسط).
نوع دیگرى از حشو هست که از نوع دیگرى است و در تقسیمبندى حشو نمیگنجد و ما آن را حشو تأکیدى مینامیم. حشو تأکیدى جنبه معنایى دارد و هدف از بیان آن القاى مؤکد یک معنى است و گوینده التفاتى به نقش ادبى آن ندارد و اساسن تأثیرى در زیبا یا زشتشدن سخن ندارد. تعبیر با چشم دیدن (و نظایر آن) و با گوش شنیدن (و نظایر آن) از مثالهاى رایج حشو تأکیدى است. بدیهى است که دیدن جز از طریق چشم و شنیدن جز از طریق گوش ممکن نیست; امّا هنگامی که بهجاى (دیدم) گفته میشود (با چشم دیدم), حشو تأکیدى ساخته میشود. در این مثال, مقصود گوینده القاى مؤکد معنى (دیدن) است و براى بیان این مقصود به طریق دیدن (چشم) تصریح شده است. در مثال مورد بحث فعل دیدن را میتوان با قیدهاى تأکید (البتّه, بهراستى و…) مؤکد کرد و گفت: البتّه دیدم؛ بهراستى دیدم، حتمن دیدم، قطعن دیدم، یقینن دیدم، واقعن دیدم.
راه دیگر براى مؤکدکردن فعل دیدن این است که آن را با طرق دیدن (چشم, دو چشم و…) مؤکد کرد و حشو تأکیدى ساخت. مثلن گفت: با چشم دیدم (شامل یک حشو تأکیدى)، با دو چشم دیدم (شامل دو حشو تأکیدى)، با دو چشمم دیدم (شامل سه حشو تأکیدى)، من با دو چشمم دیدم (شامل چهار حشو تأکیدى)، با دو چشمم, خودم دیدم (شامل پنج حشو تأکیدى)، من با دو چشمم, خودم دیدم (شامل شش حشو تأکیدى)، من خود با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هفت حشو تأکیدى)، من خودم با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هشت حشو تأکیدى)، من خودم با دو چشمهایم, خودم دیدم (شامل نه حشو تأکیدى)
در همه جملههاى فوق براى مؤکدکردن فعل دیدن از حشو تأکیدى استفاده و بهجاى قید تأکیدى بهکار رفته است. حال با این مقدّمات به سراغ سعدى میرویم. او که در ایجاز بیان اعجاز کرده، گاه در چهگونگى کاربرد حشو تأکیدى نیز معجزه کرده است. وى در ضمن غزل معروفى گفته است: در رفتن جان از بدن گویند هر نوعى سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود نمونهی بارز حشو تأکیدى را در مصراع دوم این بیت میتوان دید. همهی سخن سعدى در این مصراع این است: (دیدم که جانم میرود). امّا وى براى مؤکد کردن این معنى چند حشو تأکیدى بهکار برده است. بنگرید: من خود به چشم خویشتن دیدم که… تفصیل مطلب این است که سعدى در مصراع فوق
نخست کلمهی (من) و (خود) را با هم و آن دو را با فعل (دیدم) آورده است; حال آنکه با گفتن یکى نیازى به ذکر دیگرى نیست.
دوم (خود) و (خویشتن) را, که هر دو به یک معنى است, با هم آورده است.
سوم کلمهی (خود) را همراه (دیدم) آورده است; حال آنکه دیدن جز از طریق خود ممکن نیست.
چهارم کلمهی (من) را همراه (دیدم) آورده است; حال آنکه معنى (دیدم) فقط از اوّل شخص مفرد سر میزند و نمیتوان گفت (تو دیدم), (او دیدم) و….
پنجم (به چشم خویشتن دیدم) گفته است; حال آنکه با گفتن (چشم) نیازى به ذکر (خویشتن) نبوده است. زیرا کسى نمیتواند به چشم (دیگرى) ببیند.
ششم (به چشم … دیدم) گفته است; حال آنکه دیدن جز از طریق (چشم) ممکن نیست. همانگونه که مینگریم سعدى در این مصراع از شش حشو تأکیدى استفاده کرده است. چند کلمهی زاید در این مصراع بهکار رفته است, امّا بدون فایده نیست و فایدهاش هم تأکید است.
نمونهی دیگر را هم از سعدى میآوریم که اعجازگر در ایجاز است: هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر چشمم که در سر است و روانم که در تن است بدیهى است که چشم در سر و روان در تن است; امّا سعدى با بیان این مطلب قصد تأکید داشته است. در شعر فوق, (که در سر است) و (که در تن است) حشو تأکیدى است و براى پرکردن وزن شعر نیامده است.
حشو تأکیدى هنگامی واقع میشود که مطلبى دور از انتظار و مستبعد باشد و حقن بیان آن نیازمند به تأکید باشد.١٨ در واقع حشو تأکیدى تنها در مناسب مقام واقع میشود و اگر در مناسب مقام نباشد, حشو قبیح است. مثلن کسى که واقعهاى عجیب و دور از انتظار را میبیند, میگوید: (من با چشمم دیدم). در اینجا ذکر (با چشمم) حشو تأکیدى است. حال اگر کسى بگوید: (من هر روز با چشمم میبینم), نه تنها حشو تأکیدى در سخنش واقع نشده, بلکه مرتکب حشو قبیح شده است.
مورد دیگر کاربرد حشو تأکیدى آنجاست که کسى کارى بکند و سپس آن را انکار و یا از کردهاش پشیمان شود. مثلن به کسى که چیزى نوشته و سپس آن را انکار میکند, گفته میشود: (خودت با دستهایت نوشتى). و یا اگر خودش پشیمان شود, مثلن میگوید: (خودم با دستهایم نوشتم). بنابراین نمیتوان از پیش معین کرد که چه تعبیرى مشتمل بر حشو تأکیدى است، بلکه باید حشو تأکیدى را در جمله تعیین کرد. مثلن (به چشم دیدن) ممکن است در جملهاى حشو تأکیدى و در جملهاى دیگر حشو قبیح باشد. (مثالهاى هر دو در فوق آمد.) از این پیش معین کردیم که مصداقهاى حشو قبیح چیست. امّا در مورد حشو تأکیدى نمیتوان چنین کرد و از پیش معین کرد که مصداقهاى آن چیست. تعیین حشو تأکیدى بستگى به جمله دارد و تنها در جمله میتوان معین کرد کهایا فلان تعبیر شامل حشو تأکیدى است یا نه.
با توجّه به آنچه گفته شد, برخى از تعبیرهایى را که ما در گذشته حشو قبیح دانستیم, اگر در جملهاى نیازمند به تأکید آورده شود, از حوزه حشو قبیح بیرون میآید و حشو تأکیدى شمرده میشود. به عنوان نمونه تعبیر (با پاى پیاده) ـ که در پیش گفتیم حشو قبیح است ـ اگر در مناسب مقام واقع شود, حشو تأکیدى شمرده میشود. مثلن اگر کسى پیاده از تهران به مشهد برود ـ که کارى است دور از انتظار و مستبعد ـ میتواند بگوید: (من با پاى پیاده از تهران به مشهد رفتم).
تطویل
تا اینجا سخن درباره حشو قبیح بود. اینک بایسته میآید به دو موضوع دیگر ـ که در حول و حوش حشو قبیح است و آگاهى از آن لازم ـ پرداخته شود.
در کتابهاى بلاغى فارسى کلمات مترادف, حشو قبیح شمرده شده است. مثلن رشید وطواط و دیگران گفتهاند در شعر ذیل کلمهی نهان, با وجود کلمه مستّر, حشو قبیح است: از بس که بار منّت تو بر تنم نشست / در زیر منّت تو نهان و مستّرم.١٩ همچنین گفتهاند در شعر ذیل کلمهی فرق, با وجود کلمهی سر, حشو قبیح است: ساقیا باده ده که رنج خمار / سر و فرق مرا به درد آورد.٢٠ بر این اساس یکى از دو کلمهی مترادفى که در سخن آورده شود و نقش توضیحى نداشته باشد, حشو قبیح است. مثلن اگر گفته شود علم و دانش, یکى از این دو کلمه حشو قبیح است و اگر گفته شود عقل و خرد, یکى از این دو کلمه حشو قبیح است و قس على هذا. امّا در کتابهاى بلاغى عربى, مترادفات بىنقش در شمار حشو قبیح نیامده, بلکه به آن تطویل گفته شده است.٢١
تطویل عبارت است از آوردن دو کلمه مترادف که یکى از آنها ـ که نمیشود آن را تعیین کرد ـ زاید باشد. بنابراین هر تطویلى شامل کلمهی زایدى است, امّا نمیتوان تعیین کرد کدام کلمه زاید است. مثال مشهورى که براى تطویل آوردهاند کذب و مین در این شعر عدی بن عبادى است: و َقَدَّدتِ الأَدیمَ لِراهِشَیه / وَ أَلقى قولَها کِذبن وَ مَینن.٢٢ شاهد در دو کلمهی “کذب” و “مین” است که هر دو به یک معنى است و یکى از آنها ـ که متعین نیست ـ زاید است و فایدهاى هم در زیادت آن نیست.
به هرحال آنچه در کتابهاى بلاغى عربى تطویل شمرده شده, در کتابهاى بلاغى فارسى حشو قبیح دانسته شده است. با توجّه به اینکه علوم بلاغى فارسى بر بنیاد علوم بلاغى عربى شکل گرفته و وابسته بدان است, بهتر است این تعبیرات را تطویل نامید. گذشته از اینکه در غیراینصورت باید گفت در آثار بزرگان ادب فارسى حشو قبیح زیاد آمده است.
تطویل ـ و به بیان روشنتر کلمات مترادف بىنقش ـ در گذشته کمابیش رواج داشته و امروزه بسیار رایج است. آوردن کلمات مترادف در فارسى بیشتر از هنگامی رواج یافت که کلمههاى عربى در فارسى رایج شد و نویسندگان در کنار کلمههاى عربى معادل فارسى آن را براى توضیح میآوردند. امّا بهتدریج علّت این کار فراموش شد و آوردن کلمههاى مترادف بىنقش رواج یافت.٢٣
امروزه کلمات مترادف در آثار نویسندگان سستنویس بسیار رایج است; آن هم بدون آنکه نقش توضیحى یا تأکیدى داشته باشد و یا یکى از کلمات غریب باشد. مثلن گفته میشود: سعى و کوشش, کذب و دروغ, نیکى و خوبى, پوشیده و پنهان، روشن و آشکار, علم و دانش, عقل و خرد, ترس و بیم, رزق و روزى, پرهیز و خوددارى, فکر و اندیشه و….
ممکن است گفته شود اساسن دو کلمهی مترادف وجود ندارد و همواره میان کلمات بهظاهر مترادف اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. بهفرض اینکه این سخن را یکسره بپذیریم, باز هم این اشکال باقى میماند نویسندگانى که کلمات بهظاهر مترادف را به کار میبرند, به آن اختلاف جزیى معنایى که میان آنهاست توجّه نمیکنند و آنها را به عنوان مترادف بهکار میبرند. همچنین عدّهاى از نویسندگان هم اساسن نمیدانند که میان همان کلمات مترادفى که بهکار میبرند، اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. مثلن با اینکه میان کلمات اندوهناک و اندوهگین و غمگین اختلاف هست, امّا اوّلن عدّهاى از نویسندگان به اختلاف میان آنها توجّه نمیکنند و آن را قصد نمیکنند و ثانین عدّهاى دیگر علم به اختلاف میان آنها ندارند.
افزون بر اینها, اینکه گفته شده اساسن دو کلمهی مترادف وجود ندارد, دو کلمه در یک زبان است. ورنه میان لهجههاى یک زبان و نیز میان زبانهاى دنیا کلمات مترادف (معادل) وجود دارد. مانند علم و دانش, عقل و خرد, فکر و اندیشه و… که در زبان عربى و فارسى مترادف هستند. کوتاه سخن اینکه آن دسته از کلمات مترادف که در کتابهاى بلاغى فارسى مصداق حشو قبیح شمرده شده, در واقع مصداق تطویل است. تطویل عبارت از کلمات مترادف بىنقشى است که زاید است و فایدهاى در آن نیست.
حشو مفسد و غیرمفسد
براى سدّ ثغور و کاملشدن بحث حاضر ضرور است به گونهاى دیگر از حشو که آن را حشو مفسد میخوانند, پرداخته شود. در کتابهاى بلاغى عربى به دو گونه حشو اشاره شده است: حشو مفسد و حشو غیرمفسد.٢۴ حشو قبیح, که تاکنون دربارهی آن سخن رفت, حشو غیرمفسد است. حشو دیگرى هم هست که جنبهی معنایى دارد و فاسدکنندهی معناست و لذا آن را حشو مفسد خواندهاند.
دربارهی حشو مفسد در کتابهاى بلاغى فارسى سخن گفته نشده است و در کتابهاى بلاغى عربى هم کم سخن گفته شده و اساسن امکان بسط سخن دربارهی آن نیست. زیرا حشو مفسد کم رواج دارد و شاید نتوان حتا ده مصداق براى آن در میان ادبیات یک ملّت پیدا کرد. مضافن اینکه مصداقهاى آن را هم از پیش نمیتوان مشخص کرد و بستگى به جمله دارد. بسا کلمهاى که در جملهاى حشو مفسد باشد و در جملهاى دیگر نباشد.
حشو مفسد آن است که خبرى (گزارهاى) در جمله براى چند مبتدا (نهاد) آورده شود که دربارهی یک یا چند نهاد آن درست نباشد. در این صورت آن نهاد (یا نهادها) را حشو مفسد میخوانند. مثلن گفته شود: (تقوا و اخلاق و بخل موجب رستگارى انسان میشود). بدیهى است تقوا و اخلاق موجب رستگارى انسان میشود, امّا بخل هرگز موجب رستگارى نمیشود; بلکه برعکس بخل انسان را از رستگارى دور میکند. در مثال فوق کلمه بخل حشو مفسد است. زیرا معنایى را که گوینده قصد کرده (موجبات رستگارى انسان) نسبت به بخل درست نیست و تنها نسبت به تقوا و اخلاق درست است. چون در جملهی فوق کلمه بخل موجب فساد و انحراف معنى گردیده, حشو مفسد خوانده میشود.
مثال رایج حشو مفسد ـ که همواره از آن یاد میکنند ـ کلمه (نَدى) (بخشش) در این شعر متنبّى است: وَلا فَضلَ فِیها لِلشَّجاعَهِ وَ النََّدى / و َصَبرِ الفَتى لولا لقاء شعوب.٢۵ یعنى اگر ملاقات مرگ نبود ارزشى در دنیا براى شجاعت و بخشش و شکیبایى جوانمرد نبود. بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شجاعت نبود. زیرا هرکس میدانست که نمیمیرد و شجاعت پیشه میکرد. و بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شکیبایى در برابر مصیبتها نبود. زیرا هرکس میدانست که به هرحال به سبب تغییر احوال و اوضاع همهی مصیبتها پایان میپذیرد و یاد آن هم فراموش میشود. امّا اگر مرگ نبود نه تنها بخشش بىارزش نبود, بلکه بسیار ارزش داشت. زیرا هرکسى بهاین امید که در دنیا جاودانه است, بیشتر دلبستگى به مال پیدا میکرد و از ترس اینکه مبادا روزى نیازمند شود، بخشش نمیکرد و به جمعآورى مال براى روز مبادا میپرداخت. بنابراین با وجود نبودن مرگ, ارزشى براى شجاعت و شکیبایى نیست, امّا براى بخشش هست. پس کلمه (نَدى) (بخشش) در شعر فوق حشو مفسد است و موجب انحراف و فساد معنى گردیده است.
چکیدهی سخن اینکه حشو براساس یک تقسیم بندى بر دو قسم است: حشو غیرمفسد (حشو قبیح) و حشو مفسد. حشو قبیح موجب قبح سخن و حشو مفسد موجب فساد سخن میگردد. به عبارت دیگر حشو قبیح موجب قبح صورت سخن میشود و مفسد معنى نیست; امّا حشو مفسد موجب فساد معنى و انحراف آن میگردد.
قبح حشو قبیح
تا اینجا سخن در این بود که باید از حشو قبیح پرهیز کرد و فلان و فلان کلمه را بهکار نبرد. این همه توصیه به پرهیز از حشو قبیح ما را وامیدارد که ـ اندکى هم که شده ـ از قبح حشو قبیح سخن بگوییم. مدّعى نگوید که سخن گفتن از قبح حشو قبیح خود حشو است و توضیح واضح. ما که عادت کردهایم از عیب گناه و زشتى دروغ و قبح غیبت سخن بگوییم و بشنویم, این هم به روى آنها.
نخستین عیب حشو قبیح این است که موجب دگرگونى معنى میشود. مثلن در تعبیر (جلوتر پیشدستى کردن), اگر مقصود گوینده از آن پیشدستى کردن (یک) نفر باشد، تعبیر فوق بیانگر مقصود او, یعنى پیشدستى کردن (یک) نفر نیست, بلکه گویاى این است که (عدّهاى) براى انجام کارى یا گرفتن چیزى پیشدستى کردهاند و از میان آنها یک نفر جلوتر از آنها که پیشدستى کردهاند, پیشدستى کرده است.
عیب دوم حشو قبیح این است که موجب درج و خرج کلمات زاید و بىفایده در نوشته میشود و آن را کممایه میکنـد. نویسندهاى که در کلمات ریختوپاش میکند, در واقع آب به نوشتهاش میبندد و آن را از خاصیت میاندازد. در عصرى که به سبب انفجار انتشارات, کتابها خلاصه و حتا خلاصهی آنها هم خلاصـه و لبّاللّباب میشود و دهها مجــله چکیـدهنویــسى در جهان منتشر میشود و اهل مطالعه رو به خـواندن چکیدهی کتابها و مقالات کردهاند, چه جاى این است که کلمات زاید و بىنقش را نقشِ کتابها کرد. شوپنهاور خوب گفته است: آنچه در نثر زاید است, فاسد است.٢۶
بارى حشو قبیح موجب درج کلمات زاید در نوشته و تطویل کلام و اسهاب میشود. اسهاب, بسط کلام با قلّت فایده است و هیچگاه جایز نیست. حال آنکه اطناب، بسط کلام براى زیادتى فایده است. از این رو گفتهاند اگر از اطناب چارهاى نباشد, اطناب همان حکم بلاغى را دارد, ولى اسهاب به هیچ رو ارزشى ندارد.٢۷
ناگفته نماند نویسندهاى که کلمهها را سبکوسنگین نمیکند و هر غث و سمینى را با سهلانگارى بر قلم جارى میسازد, در واقع به خوانندهی کتابش بىاحترامی میکند و از ادب مصاحبت تن میزند. چنین نویسندهاى نباید انتظار داشته باشد که خواننده در برابر کلمه ـ کلمه کتابش توقّف و در آنها تأمل کند. جزاى سرسرىنویسى, سرسرىخوانى است. (کما تَدِینُ تُدانُ).٢٨ به عبارت دیگر: (بدان پیمانهاى که بپیمایید براى شما خواهند پیمود).٢٩
عیب سوم حشو قبیح این است که تأثیر سخن را کم میکند و از نفوذ آن میکاهد. به گفتهی رساى استاد احمد سمیعى: حشو همان واژهها و عبارتهاى زاید و بىنقشى است که از چگالی سخن میکاهد و آن را پوک میسازد. شاخ و بال زاید دادن به کلام نافى اصلِ اقتصاد در زبان است و موجب ضعف کارایى آن میشود, زیرا ازدحام عناصر حشو ذهنِ خواننده را از توجه به لُبّ سخن منحرف میدارد.٣٠
سخن هرچه مختصرتر باشد, مؤثرتر و نافذتر است و بیشتر بر دل مینشیند و در خاطر میماند. به بیان دیگر، کلمات مانند نور آفتاب, هرچه فشردهتر شود، بیشتر تأثیر میگذارد. همانگونه که اگر با ذرّهبین نور آفتاب را فشردهتر کنیم و به چیزى بتابانیم, تأثیر بیشترى بر آن میگذارد, اگر سخن را هم مختصر کنیم، بیشتر تأثیر میگذارد. نقل است که به فرزدق گفتند: چرا شعر و سخنت را بهاختصار میگویى؟ گفت: زیرا در دلها بیشتر جا میگیرد و در محافل جولان بیشترى پیدا میکند.٣١ نظامیگنجوى گفته است: سخن بسیار دارى, اندکى کن یکى را صد مکن, صد را یکى کن سخن کم گوى تا بر کار گیرند که در بسیار, بد بسیار گیرند
مناسب است این موضوع را با ذکر مثالى روشنتر کنیم. چنانکه میدانیم سعدى در نهایت اختصار گفته است: (اگر شبها همه قدر بودى شب قدر بىقدر بودى.) این سخن چندان نافذ و مؤثر است که هرکس با شنیدن آن به وجد میآید. حال این سخن را بدین گونه هم میتوان گفت: (اگر در طول سال همه شبها شب قدر بود, در اینصورت شب قدر دیگر قدر و ارزشى نداشت.) همان گونه که مینگریم هر دو جمله اشاره به یک موضوع دارد و مشتمل بر معنى واحدى است. با این تفاوت که جمله دوم تأثیر جمله اوّل را ندارد و شنونده را مشعوف نمیکند. دلیل آن هم روشن است: جمله اوّل در نهایت اختصار است و جمله دوم دراز; ورنه معنى یکى است, بى کموزیاد.
یکى از دلایل اینکه در فارسى سخنان زیادى از سعدى صورت َمثَل و مثلگونه پیدا کرده و مردم آن را حفظ کردهاند, همین ویژگى اختصار و ایجاز آن است.٣٢ این را هم بگوییم که ویژگى مثلها ایجاز آن است. همهی مثلها, در همه زبانها موجز است. و همین ایجازِ امثال از مهمترین موجبات رواج آن است.
در پایان بد نیست براى نشان دادن تأثیر و نفوذ ایجاز, نمونههایى از سخنان موجز را به دست دهیم: صاحب بن عباد, وزیر معروف دیلمیان, بر آن شد قاضى منصوبِ خود را بهسبب گرفتن رشوه برکنار کند. پس به او چنین نوشت: أیها القاضى بقُم قَد عَزَلناکَ فَقُم.٣٣
پس از کشته شدن ماکان کاکوى, اسکافى خبر مرگ او را این چنین به امیر نوح بن منصور سامانى رساند: أمّا ماکان فصارَ کاسمِهِ.٣۴
حاج میرزا على انصارى از طرف ظلّالسّلطان به شیوخ گردنکش خوزستان (و به قولى خوانین خراسان) چنین تلگراف کرد: به جاى خود مینشینید یا از جاى خود برخیزم.٣۵
به شیخ بهائى گفتند: قال الصَّدوقُ: إنّ النّبی قَد سَهى. او گفت: سَهى الصَّدوقُ.٣۶ امیرالمؤمنین على ـ ع ـ به یکى از کارگزاران خویش نامه اى نوشت و او را چنین اندرز داد: إعمَل بِالحَقِّ لِیومٍ لایقضى فِیهِ إلاّ بِالحَقِّ.٣۷
دیگر سخن را کوتاه کنیم و یادآور شویم که چخوف میگفت: ایجاز و اختصار هرگز به هیچ نوشتهاى لطمه وارد نمیکند. یک مدادپاککن بسیار بزرگ نمیتواند یک نقطه را بهتر از یک مدادپاککن کوچک پاک کند.٣٨
پینوشتها:
١. جرجانى میگوید: حشو مطلقن ناپسند و مطرود است. زیرا خالى از فایده است و بهره اى از آن حاصل نمیشود. و اگر فایده و بهرهاى داشت دیگر حشو نامیده نمیشد و لغو به حساب نمیآمد. عبدالقاهر جرجانى. اسرار البلاغه. تصحیح هلموت ریتر. (استانبول, وزاره المعارف, ١٩۵۴). ص١٩. و نیز رجوع شود به ترجمهی جلیل تجلیل. (انتشارات دانشگاه تهران, ١٣۷٠). ص١١ـ١٢. همچنین تهانوى میگوید: (در اصطلاح اهل عرب حشو همیشه بىفائده میباشد, هیچ وقت مفید نبود.) محمد اعلى تهانوى. کشاف اصطلاحات الفنون. (تهران, کتابفروشى خیام, ١٩۶۷). ج١, ص٣٩۶.
٢. شمسالدّین محمّد بن قیس رازى. المعجم فى معاییر اشعار العجم. تصحیح محمّد قزوینى و مدرّس رضوى. (چاپ سوم: کتابفروشى زوّار, ١٣۶٠). ص٣۷٨ ـ ٣۷٩.
٣. کمال الدّین حسین واعظ کاشفى سبزوارى. بدایع الافکار فى صنایع الاشعار. ویراسته و گزارده میرجلالالدّین کزّازى. (چاپ اوّل: تهران, نشر مرکز, ١٣۶٩). ص١١۶.
۴. حشو ملیح را حشو لَوزینج و حشو لَوزینه نیز میگویند. (لَوزینه نوعى شیرینى است که با مغز بادام و شکر و پسته و گلاب درست میکنند.)
۵. این بیت را با تصرّف بدین گونه هم نقل کردهاند: گر خدمت تو نیامدم جرم بپوش / عذرم رمد چشم و صداع سر بود.
۶. برخى از کتابهایى که به آنها مراجعه شده عبارت است از: حدایق السّحر, المعجم فى معاییر اشعار العجم, دقایق الشّعر, بدایع الافکار, کنزالفوائد, ترجمان البلاغه, دُرَر الادب, دُرّه نجفى, مدارج البلاغه, حدایق البلاغه, نخبه البیان, هنجار گفتار, فنون بلاغت و صناعات ادبى, اصول علم بلاغت در زبان فارسى. علاوه بر کتابهاى مزبور به فرهـنگها و کـتابهاى لغـت مراجعه شده است. مانند: فرهنگ آنندراج, لغتنامهی دهخدا, فرهنگ اصطلاحات ادبى, فرهنگ ادبیات فارسى درى.
۷. البتّه در کتابهاى بلاغى چند مثال دیگر براى حشو قبیح آورده شده که همهی آنها از مترادفات است و در شعر آمده و براى پرکردن وزن کاربرد یافته و در واقع تطویل است. در اینباره سخن خواهیم گفت.
٨. در کتابهاى بلاغى عربى نیز در حدود پنج مثال براى حشو قبیح آورده که معروفترین آنها (صداع الرأس) و (الامس قبله [الیوم]) است. صداع سر در فارسى هم رایج است; امّا مثال اخیر (دیروز گذشته) رایج نیست.
٩. تفصیل بیشتر این مطلب در کتاب ذیل آمده است: ابوالحسن نجفى. غلط ننویسیم: فرهنگ دشواریهاى زبان فارسى. (چاپ سوم: تهران, مرکز نشر دانشگاهى, ١٣۷٠). ص١۴٩. آقاى نجفى مرقوم داشتهاند: (احیانن بهجاى “لذا” و مرادفهاى آن میتوان “پس” به کار برد که در متون معتبر فارسى نیز سابقه دارد: چون بسى ابلیس آدمروى هست/ پس به هر دستى نباید داد دست). همچنین رجوع شود به فرهنگ فارسى, تألیف محمّد معین (ج۴, ص٢۵٩, بخش دوم, ترکیبات خارجى.)
١٠. همان. ص٣۶١ـ٣۶٢.
١١. همان. ص١٠٩. در این مأخذ تفهیم و تفاهم غلط دانسته شده است. به نظر ما بهتر است آن را مشتمل بر حشو دانست.
١٢. همان. ص٣۵ـ٣۶.
١٣. همان. ص١۴٠.
١۴. همان. ص۴٢٨ـ۴٢٩.
١۵. ر.ک: راهنماى نگارش و ویرایش. (چاپ دهم: مشهد, انتشارات آستان قدس رضوى, ١٣۷١). ص۶۴; شعر و شاعران در ایران اسلامى. (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ١٣۶٣). ص٢١۵.
١۶. شمسالدّین احمد افلاکى عارفى. مناقب العارفین. به کوشش تحسین یازیجى. (چاپ دوم: تهران, دنیاى کتاب, ١٣۶٢). ص۷١٨ ـ ۷١٩. گاهى مولوى در شعرش نیز همان صورت گفتاری اهل زبان را استفاده کرده است. مثلن: هم فرقى و هم زلفى, مفتاحى و هم قلفى / بىرنج چه میسلفى, آواز چه لرزانى. (میسلفى از سلفیدن/ سرفه کردن است.) محمدرضا شفیعى کدکنى (به کوشش). گزیده غزلیات شمس. (چاپ هشتم: تهران, شرکت سهامی کتابهاى جیبى با همکارى امیرکبیر, ١٣۷٠). ص بیست و دو.
١۷. ر.ک: شریف مرتضى على بن حسین موسوى علوى. امالى المرتضى (غرر الفوائد و درر القلائد). تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: بیروت, دارالکتاب العربى, ١٣٨۷). ج١, ص٣۵١ـ٣۵٣. وى سه وجه براى (من فوقهم) در آیهی (فخرّ علیهم السَّقف من فوقهم) گفته است.
١٨. یحیى بن حمزه علوى در کتاب الطراز المتضمّن لاسرار البلاغه و علوم حقائق الاعجاز (تهران, مؤسسه النصر, ج٢, ص٢٣۵) میگوید: (مایرد من الاطناب على جهه الحقیقه و هذا کقولنا: رأیته بعینى و قبضته بیدى و وطئته بقدمیو ذقته بلسانى الى غیر ذلک من تعلیق هذه الأفعال بما ذکرناه من الأدوات. و قدیظنّ الظانّ أن التعلیق بهذه الآلات انما هو لغو لا حاجه الیه, فانّ تلک الافعال لاتفعل الا بها. و لیس الامر کما ظنّ, بل هذا انما یقال فى کل شئ یعظم مناله و یعزّ الوصول إلیه. فیؤتى بذکر هذه الادوات على جهه الاطناب دلالهً على نیله و أن حصوله غیر متعذر).
١٩. رشیدالدّین وطواط. حدایق السّحر فى دقایق الشّعر. تصحیح عباس اقبال آشتیانى. (کتابخانه سنائى و کتابخانه طهورى, ١٣۶٢). ص۵٣.
٢٠. على اکبر دهخدا. لغتنامه. (چاپ اوّل از دوره جدید: تهران, دانشگاه تهران, ١٣۷٣). ج۶, ص۷٩٨١, به نقل از مجمعالصنایع.
٢١. ر.ک: سعدالدّین تفتازانى. المطوّل فى شرح تلخیص المفتاح. (تهران, مکتبه العلمیه الاسلامیه, ١٣۷۴ق). ص٢٢۶, باب ثامن, چاپ سنگى; همو. مختصر المعانى. (چاپ اوّل: قم, دارالفکر, ١۴١١). ص١۷١, باب ثامن; جلال الدین محمد قزوینى خطیب. التّلخیص فى علوم البلاغه. تصحیح و شرح عبدالرحمن برقوقى. (بدون مشخصات کتابشناختى). ص٢١١; سید احمدهاشمیبک. جواهر البلاغه فى المعانى و البیان و البدیع. (مصر, ١٣۵٨). ص٢٣۶.
٢٢. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود. ٢٣. سیروس شمیسا. معانى. (چاپ دوم: نشر میترا, ١٣۷٣). ص١۵۶.
٢۴. به مطوّل (ص٢٢۶ـ٢٢۷) و مختصر (ص١۷١) و تلخیص (ص٢١١), که مشخصات آنها در فوق آمد, رجوع شود.
٢۵. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود.
٢۶. مهرداد مهرین. فن نویسندگى. (چاپ اوّل: تهران, انتشارات توسن, ١٣۶۶). ص٨۷.
٢۷. الفرق بین الاسهاب و الاطناب أنّ الاطناب هو بسط الکلام لتکثیر الفائده, و الاسهاب بسطه مع قله الفائده… و قال اهل البلاغه: الاطناب اذا لم یکن منه بدّ فهو ایجاز. ابوهلال عسکرى. الفروق اللّغویه. (قم, مکتبه بصیرتى, ١٣۵٣). ص٢٨.
٢٨. از احادیث مشهور رسول خدا ـ ص ـ که مَثَل شده است. رجوع شود به: ابومحمّد حسن شعبه حرّانى. تحف العقول عن آل الرّسول صلى اللّه علیهم. تصحیح على اکبر غفّارى. ترجمهی محمّد باقر کمرهاى. (تهران, کتابفروشى اسلامیه, ١۴٠٠). ص٩.
٢٩. انجیل متّى, باب هفتم, بند دوم; انجیل لوقا, باب ششم, بند سى و هشتم.
٣٠. احمد سمیعى. آیین نگارش. (چاپ اوّل: تهران, مرکز نشر دانشگاهى, ١٣۶۶). ص۵٠.
٣١. غلامحسین رضانژاد (نوشین). اصول علم بلاغت در زبان فارسى. (چاپ اوّل: انتشارات الزهراء, ١٣۶۷). ص۴۷٩.
٣٢. مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى در کتاب کاغذِ زر: یادداشتهایى در ادب و تاریخ (چاپ اوّل: تهران, انتشارات یزدان, ١٣۶٣) با تأمل در گلستان آن دسته از سخنان سعدى را که صورت مَثَل و مثل گونه پیدا کرده و یا به حفظ و ضبط فارسىدانان درآمده, گردآورده است. (ص١ـ٣۴). هم ایشان در مقدّمهی گلستان سعدى (چاپ سوم: تهران, انتشارات خوارزمى, ١٣۷٣) نوشتهاند: (با یک نگاه به فهرست امثال و حکم گلستان, در پایان کتاب حاضر, بیش از چهارصد جمله و بیت میتوان یافت که در زبان فارسى حُکمِ مَثَل پیدا کرده, خاصّه در زبان اهل ادب.) (ص٣٨). همچنین مرحوم احمد بهمنیار در کتاب داستان نامه بهمنیارى (چاپ دوم: انتشارات دانشگاه تهران, ١٣۶٩) در ضمن بحث از کلمات قصار گفتهاند: (شیخ سعدى شیرازى در این باب [کلمات قصار] ید بیضا کرده چنانکه بسیارى از کلمات قصار فارسى از نظم و نثر اوست.) (ص که).
٣٣. احمد نظامیعروضى سمرقندى. چهارمقاله. تصحیح محمّد قزوینى. (انتشارات جاویدان). ص۴۴ـ۴۵, حکایت چهارم از مقالهی اوّل.
٣۴. همان. ص۴٣.
٣۵. جلالالدین همایى. معانى و بیان. به کوشش ماهدخت بانو همایى. (چاپ دوم: تهران, نشر هما, ١٣۷٣). ص۷۴.
٣۶. از افاضات شفاهى یکى از استادانم. مأخد آن را نمیدانم.
٣۷. ابن ابى الحدید. شرح نهج البلاغه. تصحیح محمّد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: دار احیاء التراث العربى, ١٣٨۷). ج٢٠, ص٢٨١, ح٢٢٩, بخش الحکم المنسوبه.
٣٨. مهوش بهنام. (شیوه نویسندگى چخوف و داستان کوتاه مظلوم). کیهان فرهنگى. (سال چهارم, شماره۷, مهر ١٣۶۶). ص۴٣.