با سلام وخسته نباشید.
مردی هستم ۲۷ ساله که از ۹ سالگی پدرمو از دست دادم .
حدود ۳ سال پیش به اصرار مادرم به خواستگاری یک دختر رفتیم که از یک خانواده شدیدا مذهبی بودند رفتیم و باز به اصرار مادرم که این دختر محجبه است و متین و ….. و میاد و با همه کم و کاستیهات میسازه ازدواج کردیم.
در دوره نامزدی نیز متوجه شدم به پسرم آیدین بارداره و خلاصه با یه ماه عسل صوری آوردمش خونه.
رفته رفته متوجه شدم بر خلاف انتظارم نمیتونه خلا های روحی منو جبران کنه که هیچ اونارو عمیقتر هم میکنه.
افسرده افسرده شده بودم.
تا اینکه تو مغازه (کافی نت) با یه دختری آشنا شدم . اونم چه آشنایی؟ از همون روز اول احساس کردم همون گم کرده خودمه.با اینکه میدونست من متاهلم ولی باز ابراز علاقه میکرد. سرتونو درد نیارم بعد یک ماه دیگه کشته مرده هم شدیم.دختره موضوع را با خونواده مطرح کرده و اونا هم میگن خواست دخترمون خواست ماست.
دختره هم با اینکه ۴ سال از من کوچکتره ولی حاضر شده زن دومم بشه و با اون اولی تو یه خونه زندگی کنه.
زن اولم هم راضیه ولی فکر نمیکنم از ته دل باشه چون احساس میکنه اگه نه بگه طلاقش میدم.
حالا موندم سر دوراهی.
اگه زن اولمو طلاق بدم ………….
اگه اون دختره رو که احساس میکنم با هم اختیم رو ول کنم………
یا اینکه زن دوم بگیرم و در یک خونه باهم زندگی کنیم………….
تورو خدا راهنمائیم کنین.
سلام اول اینکه شما نباید به همسرتون خیانت میکردین حتی اگر همسرتون درکتون نکرده باشه شما باید اینو همیشه به خاطر داشته باشین که زندگی بالا و پایین داره باید باهاش کنار اومد خب اگه همسرتونو دوس ندارین یا باهم نمیسازین و…خب باهاش حرف بزنین طلاق بگیرین و دوم شما یه درصد فک کن اگه جایی شما برعکس میشد شما راضی میشدی که با شوهر دوم همسرتون زندگی کنین ؟؟؟به خدا این نامردیِ که هوو بیاری رو سرش اونم آدمه احساسات داره چون چیزی نمیگه نگو براش مهم نیس مهمه خیلی هم مهمه اونم دل داره لطفا یکم بیشتر فک کنین اگه اون درکتون نکرد شما درکش کنین به پایداری زندگیتون تلاش کنین زود وا ندین …زندگی اکر آسون بود با گریه آغاز نمیشد
امیدوارم هر چی خوبه براتون اتفاق بیوفته