سردار دلها
جدا کردند چون عباس ، دست قاسم از جانش
سرش رفت و تنش رفت و نرفت از سینه ایمانش
چنان حب علی را سالها اندر دل خود داشت
که وقت رفتن از این عالم ، عالم بود حیرانش
به عهدش با خدایش ماند ، حتی موقع رفتن
جهانش رفت و جانش رفت ، اما ماند پیمانش
به جان دشمنان با چشم ، می افکند لرزش ها
جهان دشمنان را می زد آتش ، برق چشمانش
به سر شوق شهادت داشت ، آری مرد میدان بود
همیشه می کشانید عشق مردم ، سوی میدانش
زمان خواب ما ، بیدار بود و داشت می جنگید
که مگذارد که پای دشمنان آید به ایرانش
همانا بود فخر کشورم ، قاسم سلیمانی
همانا هست اندر سطر سطر سینه ، عنوانش
ز کرمان آمد و آخر به سوی زادگاهش رفت
دل پاکش هر آن دلتنگ می شد بهر کرمانش
هزاران لعن بر آن کس که قاسم را گرفت از ما
خدایا قاتل سردار دلها را ، بمیرانش !
……..
شعر : مهدی اصغری عظمی ( معین تبریزی )
شعر برای سردار سلیمانی – شعر قاسم سلیمانی – سردار دل ها – شعر برای سردار شهید قاسم سلیمانی – شعر برای سردار دل ها