“فارسی” یا “دری”؟

١. احمد یاسین (فرخاری)

اختلاف وضع‌‌ها «بیدل» لبـاسی بیش نیست   ورنه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
درمورد این‌که چرا این زبان را دری و یا فارسی می‌گویند، سخن بسیار است. در متون کلاسیک، اسمایی چون: دری، پارسی، فارسی، فارسی دری، پارتی دری و‌… به زبان مذکور اطلاق شده است؛ ولی از‌ آن‌جایی که مطالعات نشان داده، در اوایل دور اسلامی‌ این زبان را جایی فارسی، جایی دری و جایی دیگر فارسی دری می‌خواندند.
در گذشته‌‌ها عده‌یی زبان دری را منسوب به«دره» و«دربار» می‌دانستند و مدعی بودند چون این زبان، زبان رسمی‌ دربار‌ها بوده، به این لحاظ «دری» نامیده شده است. چنان‌که در روایات ابن مقفع، یاقوت حموی، حمزه‌ی اصف‌هانی و برخی دیگر از‌ دانشمندان، از‌ آن به عنوان دو زبان جداگانه یاد شده، که «دری» را زبان مختص دربار و درگاه و «پارسی» یا «فارسی» را زبان موبدان، دانشمندان و اهل فارس خواند‌هاند؛ چنان‌که «ابن الندیم» از‌ قول «عبدالله بن مقفع» درکتاب خویش می‌نویسد‌:
« قال عبدالله بن المقفع: لغات الفارسیه‌ی‌: الفهلویه‌ی و الدریه‌ی و الفارسیه‌ی و الخوزیه‌ی و السریانیه‌ی. فأما الفهلویه‌ی فمنسوب الی فهله‌ی‌: اسم یقع علی خمسه‌ی بلدان و هی اصف‌هان و الری و همدان و ماه ن‌هاوند و اذربیجان؛ و اما الدریه‌ی فلغه‌ی مدن المدائن و ب‌ها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه‌ی الی حاضره‌ی الباب و الغالب علی‌ها من لغه‌ی اهل خراسان و المشرق لغه‌ی أهل بلخ؛ و اما الفارسیه‌ی فیتکلم ب‌ها الموابذه‌ی و العلماء و أشباههم و هی لغه‌ی أهل فارس‌….»
یعنی‌: « عبدالله فرزند مقفع گفت‌: زبان‌‌های فارسی‌، عبارتند از‌‌: پهلوی‌، دری‌، فارسی‌، خوزی و سریانی‌. و پهلوی منسوب به (پهله) است و این اسمی‌ است که بر پنج شهر اطلاق می‌شود‌، و آن (پنچ شهر)‌: اصف‌هان‌، ری‌، همدان‌، ماه ن‌هاوند و آذربایجان است‌. و اما دری زبان شهر‌های مداین است وکسانی بدان سخن می‌گویند که در دربار شاه هستند و آن (دری) منسوب به مقربان دربار است‌. که از‌ میان زبان‌‌های مردم خراسان و مشرق‌، زبان ا‌هالی بلخ بر آن غالب است‌. و اما فارسی زبان موبدان‌، دانشمندان و اشباه آن‌‌هاست‌، که آن زبان ا‌هالی فارس می‌باشد‌.»
از‌ سوی دیگر تحقیقات خاورشناسان از‌ جمله «کریستینسن» دانمارکی و «دینینگ» انگلیسی در این مورد چنین داوری دارند که در اصل کلمه‌ی دری، «د‌هاری» بوده و «د‌هار» نام اصلی سرزمینی است که ما امروز آن را به نام      «تخار» می‌شناسیم. و «تخار» تعریب شده از‌کلمه‌ی «د‌هار» است. زبان این سرزمین هم در نخست «د‌هاری»، سپس «دهری» و سرانجام «دری» شده است. ] چنانکه واژه‌ی «کهن دژ» به مرور زمان «کهندژ ← کندژ ← کندز و قندز» شده است. م [
با وصف این همه، قابل‌تذکر می‌تواند بود که اگر این زبان در نخست دری بوده و در دربار‌ها از‌آن به عنوان زبان تشریفاتی استفاده به عمل می‌آمده، بعد‌ها به‌حیث زبان علمی‌ و ادبی در سرزمین پارس (ایران کنونی) درمیان مردم مورد استفاده قرار گرفته، که از‌این لحاظ «پارسی» شده است. و هنگامی‌ که عرب‌‌ها بر این سرزمین تسلط یافتند، چون در الفبای زبان عربی حرف {پ} وجود نداشت، به‌جای آن از‌حرف { ف} استفاده نمودند، که ناچار«پارسی» به      «فارسی»  تغییر شکل یافت. و باز‌ این نکته قابل‌‌تأمل است که پس از‌انتقال مرکز سلطنتی پارت‌‌ها از‌خراسان غربی به غرب فلات ایران، زبان ایشان آهست‌هاهسته در میان مردم راه نفوذی برای خویش گسترده و در‌ اندک زمانی در صفحات مرکزی و شمالی ایران انتشار یافت. از‌آن‌جایی که آن‌‌ها به نام «پارت» ‌‌‌‌ها شناخته می‌شدند، پس زبان آن‌‌ها نیز «پارتی» گفته شد که به مرور زمان واژه‌ی «پارتی» به «پارسی» تغییر شکل داد و بالاخره با تسلط اعراب بر این سرزمین‌‌ها واژه‌ی «پارسی»‌، «فارسی» شد.
در افغانستان پندار ناهمواری در میان بعضی از‌مردم ما وجود داشت و دارد که «زبان دری، تاجیکی و فارسی سه زبان جداگانه است» ؛ اما با نگرشی پژوهشگرانه درمی‌یابیم که این پندار اساس علمی‌ ندارد؛ زیرا هر سه لهجه جزو یک زبان واحد است. اگر ما چنین تصنیفی را بپذیریم که زبان دری، زبان تاجیکی و زبان فارسی سه زبان جداگان‌هاند، پرسش‌‌های بسیاری مورد بحث قرار می‌گیرد؛ زیرا عده‌یی از‌شاعران ما زبان اشعار خود را زبان فارسی گفت‌هاند؛ مانند: ملک الشعرا قاری عبدالله که در ابیات زیرین این زبان را فارسی خوانده است‌:
گر بگذری به جـانب لندن صبا بگوی   ایـدن وزیـر خـارجـه‌ی انگلـیس را
آن بـا خبـر ز لهجـه‌ی اشعـار فـارسی   آن صـاحب سلیـقـه و ذوق نفـیس را
آورده است بـر سر تحـریـر بی‌گمان   ذوق تـو بـاز‌ خامه‌ی ندرت‌نویس را
اینک بـه پیشگاه تـو تقـدیم می‌کند کلک من، این سفینه‌ی شعر نفیس را
و یا «امیرعلی شیر نوایی» آن‌جا که می‌گوید:
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بی‌حد است   فارسی هم لعل و در‌های ثمین گر بنگری
گویـیـا در رستـه‌بـازار سخن بگشود‌هام   یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
و یک عده از‌شاعران که از‌ لحاظ جغرافیایی به ازبکستان، قفقاز‌ و ایران کنونی ارتباط دارند، زبانی را که با آن شعرسرود‌هاند یا نثر نوشت‌هاند، آن را «دری» نامید‌هاند. مثلن:
«رشیدی سمرقندی» شاعر قرن ششم (که اهل سمرقند است و سمرقند در ازبکستان موقعیت دارد) چنین گفته است:
بهانه‌‌هاست به ماندن مرا و یک آن است   که هست مردن من مردن زبان دری
نظامی‌ گنجوی، شاعر قرن ششم که از‌گنجه است و گنجه در قفقاز‌موقعیت دارد، می‌گوید:
نظامی‌ که نظم دری کار اوست   دری نظم‌کردن سزاوار اوست
و یا حافظ شیراز‌ی (که شیراز‌ درمحدوده‌ی جغرافیایی ایران کنونی موقعیت دارد) می‌گوید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه   که لطف طبع و سخن‌گفتن دری داند
و در جایی دیگر می‌گوید:
چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ    تو قدر او به سخن‌گفتن دری بشکن
و از‌ معاصرین، آن‌جا که ملک‌الشعرا «ب‌هار» می‌گوید:
شعر دری گشت ز من نامجوی   یافت از‌آن شاعر و شعر آبروی
این‌جاست که دیده می‌شود شعر شاعران محدوده‌‌های مختلف جغرافیایی منطقه برای مردمان سرزمین‌‌های مختلف این محدوده قابل‌‌فهم است. پس باید زبان‌شان یکی باشد تا معانی آن اشعار را درک کنند؛ درغیرآن اگر زبان دری و فارسی و تاجیکی سه زبان مختلف می‌بود، درک معانی این اشعار برای مردمان این محدوده‌‌های جغرافیایی جز به کمک ترجمان میسر نبود.
همچنان اگر بپذیریم که زبان دری، تاجیکی و فارسی سه زبان جداگانه است، مشکل دیگری نیز عرض وجود خواهد نمود‌: درمورد نگارندگان و سخن‌سرایان پارسی‌گوی که در شبه‌قاره (هند و پاکستان) نثر نوشتند یا شعر سرودند، زبان آن‌‌ها را چه بنامیم؟ مثلن: بیدل، میرزا غالب، امیرخسرو، علامه اقبال لاهوری و‌… به کدام زبان شعرگفت‌هاند؟ زبانی را که این‌‌ها بدان شعر سرود‌هاند، فارسی بدانیم؟ یا دری؟ و یا هندی و پاکستانی؟ پس معلوم است که زبان، واحد است. چون این زبان در مقاطع گوناگون تاریخ، زبان رسمی‌ دربار‌های طاهریان، سامانیان، فریغونیان، چغانیان، غزنویان و غیره بوده، سرزمین‌‌های بسیار وسیعی را فرا می‌گرفته است که از‌ شط‌العرب شروع تا تمام ایران و سراسر افغانستان کنونی و ماورای قفقاز‌ و خود قفقاز‌ و آسیای میانه و ترکستان چین را دربرداشته است و گاهی هم زبان رسمی‌ سراسر قاره‌ی هند و در دوره‌‌هایی زبان رسمی‌ امپراتوری عثمانی بوده است.
نکته‌ی دیگر این‌که برخی از‌ دانشمندان عقیده دارند که زبان فارسی یا دری،  زبانی است که در روزگار خلافت خلفای راشدین، از‌ بقایای زبان پهلوی ساسانی و اشکانی و بقایایی از‌ فُرس باستان یا زبان اوِستایی در اثر امتزاج آن‌‌ها به وجود آمده است. و نخستین بار هم لهجه‌یی که در تخارستان بوده (د‌هاری) تعمیم یافته و در همه‌ی سرزمین‌‌هایی که امروز در شمال افغانستان موقعیت دارد و در آسیای میانه گسترش یافته است. اما چنان‌که تحقیقات نشان داده، زبان دری زبانی نیست که پس از‌ نابودشدن پهلوی ساسانی، از‌ بقایای آن به میان آمده باشد؛ بلکه هر دو مواز‌ی هم در یک عصر و زمان یکی درفارس و دیگری در افغانستان پرورش یافته و در سیر زمانه‌‌های معین در قلمرو‌‌های یکدیگر نفوذ حاصل نموده و دامنه‌ی گسترش گشود‌هاند. برای مدلل‌شدن این نکته‌، دلایل فراوانی موجود است‌، که جهت اختصارسخن به نمونه‌‌هایی از آن اکتفا می‌ورزیم و عبارات و جملاتی را که از‌ قول شاهنشا‌هان ساسانی و بزرگان آن عهد و اوایل دوره‌ی اسلامی‌ در کتب عربی نقل شده‌، اقتباس می‌نماییم‌:
ابن قتیبه در«عیون الأخبار» از‌ قول علی بن هشام چنین روایت می‌کند‌: «درشهر مرو مردی بود که برای ما قصه‌‌های گری‌هاور نقل می‌کرد و ما را می‌گریانید‌. پس از‌ آستین طنبوری برآورد و چنین می‌خواند‌: ابا این تیمار باید ‌اندکی شادی‌.‌.‌.»
طبری از‌ قول اسماعیل بن عامر – از‌ سرداران خراسان که مروان بن محمد‌، آخرین خلیفه‌ی اموی (١٢۷ – ١٣٢)‌، را تعقیب کرد و در مصر به او رسید و مروان در آن جنگ کشته شد – گوید‌: اسماعیل به خراسانیان گفت‌: «دهیذ یا جوانکان!» و جای دیگر هم از‌ قول او آرد‌: «یا أهل خراسان‌، مردمان خانه‌بیابان هستید‌، برخیزید!»
از‌ سوی دیگر قول عبدالله بن مقفع که آن را ابن ندیم در کتاب خویش چنین آورده بود‌: «زبان‌‌های فارسی‌، عبارتند از‌‌: پهلوی، دری‌، فارسی‌، خوزی و سریانی‌. و پهلوی منسوب به (پهله) است و این اسمی‌ است که بر پنج شهر اطلاق می‌شود‌، و آن (پنچ شهر)‌: اصف‌هان‌، ری‌، همدان‌، ماه ن‌هاوند و آذربایجان است‌. و اما دری زبان شهر‌های مداین است و کسانی بدان سخن می‌گویند که در دربار شاه هستند و آن (دری) منسوب به مقربان دربار است‌. که از‌ میان زبان‌‌های مردم خراسان و مشرق‌، زبان ا‌هالی بلخ بران غالب است‌. و اما فارسی زبان موبدان‌، دانشمندان و اشباه آن‌‌هاست‌، که آن زبان ا‌هالی فارس می‌باشد‌.»
از‌ خلال این گفته‌‌ها به‌صراحت برمی‌آید‌، که دری زبان شهر‌های مداین بوده و زبان دیگری هم در کنار آن موجود بوده که پهلوی نام داشته و منسوب به (پهله) بوده است. پس از ا‌ین گفته‌‌ها چنین نتیجه به دست می‌آید که زبان فارسی دری و زبان پهلوی دو زبانی بود‌هاند که هردو مواز‌ی هم موجودیت داشت‌هاند نه آن‌که پس از‌ نابودشدن پهلوی، زبان فارسی دری به میان آمده و زاده‌ی آن پنداشته شود، که این نکته را خود زبان پهلوی چنین تأیید می‌نماید‌:
.‌.‌. در نامه‌ی پهلوی (خسرو کواتان اریتک وی) بند (۵٠)‌، آمده‌:
«انارگیل که اپاک شکر خورند‌، په هیندوک انارگیل خوانند‌، په پارسیک‌، گوچی هیندوک خوانند‌.» یعنی‌: نارگیل را – که با شکر می‌خورند -‌، به زبان هندی نارگیل خوانند و به پارسیک گوچی هیندوک نامند‌.
بنا به مفاد این عبارت‌، پارسیک به زبانی گفته می‌شده‌، که «گوچی- هیندوک» از آان زبان بوده و بدون شک این مضاف و مضاف‌الیه پهلویست‌، و پارسی آن «گوز هندی» است‌.
با این همه دلایل و شواهد‌، نمی‌توان اشعار و سروده‌‌های شعرایی را که در اوایل عهد اسلامی‌ سروده شده و اکنون قدیم‌ترین نمونه‌‌های آن را ما در دست داریم‌، نادیده گرفت‌. هرچند این اشعار مربوط به دوره‌‌های آغاز‌ین اسلام است و اثر مقدم‌تری نسبت به آن در دست نیست ؛ ولی برای اثبات این نکته کافیست که گفته شود متانت‌، ابهت‌، برجستگی و  پرمایگی این آثار مبین این رمز است که این زبان در آغاز‌ دور اسلامی‌  و در روزگارخلافت خلفای راشدین به‌صورت یکبارگی به میان نیامده؛ بلکه سابقه‌ی چندین قرن داشته تا به این سرحد پختگی‌، لطافت و فصاحت رسیده است. منتهی رسم‌الخط این زبان این رسم‌الخطی نبوده که ما امروز از‌ آن استفاده می‌کنیم ؛ بلکه این زبان از‌ رسم‌الخط پهلوی استفاده می‌کرده است؛ اما پس از آن که مردمان این مناطق به آیین اسلام گرویدند، استفاده از‌ رسم‌الخط پهلوی را که از‌ یادگار‌های مجوس و دوره‌‌های آتش‌پرستی بود، مکروه پنداشته و برای نوشتار خویش رسم‌الخط عربی را برگزیدند که تا امروز ادامه دارد.
با یاد آن‌چه گذشت و نگرشی دیگر در آثار باستانی و کنونی این زبان، کوچک‌ترین مورد اختلافی را نمی‌توان دریافت که روی آن، زبان مورد بحث را به فارسی، دری یا تاجیکی تقسیم نمود. و این که از‌ زبان مذکور لهجه‌‌ها و گویش‌‌های متعددی شاخه کشیده، نمی‌‌شود آن را دلیلی برای انقسام این زبان به دری، فارسی و تاجیکی انگاشت.
در زیر نمونه‌‌هایی از‌قدیم‌ترین آثار می‌آوریم، که در آن‌‌ها این زبان را جایی «پارسی» گفته‌اند، جای دیگری «دری» و در مواقعی دیگر از ‌آن به نام «پارسی دری» یاد کرد‌ه‌اند:

اطلاق (پارسی) به زبان مورد بحث‌:
کس بدین منوال پیش از‌ من چنین شعری نگفت   مـر زبان  پارسـی را هست تـا ایـن نـوع بیـن
(ابوالعباس مروزی/ قرن دوم)
بسی رنج بردم درین سال سی   عجم زنده کردم بدین پارسی  (فردوسی/ قرن چهارم)
اما صحا به تاز‌یست و من همی‌   به پارسی همی‌ کنم اما صحای او  (منوچهری/ قرن پنجم)
پارسی نیکو ندانـی حک آز‌ادی بجـو   پیش استاد لغت دعوی زبان‌دانی مکن  (سنایی غزنوی/ قرن پنجم)
گر پارسـا زنـی شنـود شعـر پارسیـش    وان دست بیندش که بدانسان نواز‌نست
آن زن ز بـینـوایی چندان نـوا زنــد   تاهرکسیش گویـد کاین بیـنـواز‌نـسـت  (یوسف عروضی)
زبان پارسی را می‌نـدانـسـت   سخن‌‌ها فهم‌کردن کی توانست  (شیخ عطار/ قرن ششم)
پارسی گوییم‌، هیـن تـاز‌ی بهـل   هندوی آن ترک باش از ‌جان و دل  (مولانا/ قرن هفتم)
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند   ساقی بده بشارت‌، رنـدان پارسـا را   (حافظ/ قرن هشتم)
مردمان بخارا به اول اسلام در آغاز‌ قرآن به‌ پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن. تاریخ بخارا               (ابوبکرمحمد النرشخی/ قرن چهارم)

اطلاق (دری ) به همین زبان‌:
کجا بیـور از‌ پهلوانی شمار   بـود در زبان دری ده هزار  (فردوسی/ قرن چ‌هارم)
دل بدان یافتی از ‌من که نکودانی خواند   مدحـت خواجه‌ی از‌اده بـه الفاظ دری (فرخی سیستانی/ قرن پنجم)
صفات روی وی آسان بود مرا گفتـن   گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری  (سوزنی سمرقندی / قرن پنجم)
مدایح تـو به لفـظ دری همی‌ گویـد   که از‌مدیح تو پاکیزه گشت لفظ دری  (امی‌رمعزی/ قرن ششم)
سمع بگشاید ز شرح لفظ او جذر اصـم   چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری  (انوری ابیوردی/ قرن ششم)
دید مرا گرفته‌لب‌، آتش پارسی ز تـب   نطق من آب تاز‌یان برده به نکته‌ی دری  (خاقانی شروانی/ قرن ششم)
من آنم که در پای خوکان نریزم   مرین قیـمتـی دُر لفـظ دری را  (امیرخسرو/ قرن هفتم)
ارثنگ، کتاب اشکال مانی بود و‌ اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام، که آمده است.  (اسدی طوسی/ قرن پنجم)
دری]  به کسر دال[ (به فتح دال هم می‌گویند)‌: و معنای دقیق آن، زبان درباریان (در) ]مخفف دربار یا درگاه[ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق می‌شود. (دایره‌ی المعارف اسلامی)

اطلاق (پارسی دری) به همین زبان‌:
بـفـرمـود تا پـارسی دری   نبشتند و کوتاه شد داوری  (فردوسی/ قرن چهارم)
دایر‌ه‌المعارف اسلامی‌ چنین می‌نگارد‌: «دری (و یقال دری بفتح الدال)‌: و معنا‌‌ها علی وجه التحدید، لغ‌هالبلاط (در) وهی تطلق علی اللغه‌ الفارسیه ‌الحدیثه‌. و جاء فی الترجمه ‌الفارسیه ‌المختصره‌ لرسائل اخوان الصفا (بومبای ١٨٠۴) أن هذه اللغه‌ قد ترجمت الی لسان «پارسی دری» ‌به امر تیمور لنک‌.‌.‌.‌ »
یعنی‌: دری] به کسر دال[ (و گفته شده‌، دری به فتح دال)‌: و معنای آن بر وجه تحدید زبان درباریان (در) ]مخفف دربار یا درگاه[ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق می‌شود‌. در ترجمه‌ی فارسی کوتاهی که از‌ رسایل اخوان صفا ( ١٨٠۴ – بمبیی)‌، (صورت گرفته) آمده است‌: این زبان به امر تیمور لنگ به پارسی دری ترجمه شده است‌، (که شاید منظور از‌ مسمی‌ نمودن آن باشد‌.)
و باز‌ در خود «رسایل اخوان الصفا» واژه‌ی «پارسی دری» را چنین درمی‌یابیم: «پس رأی مجلس سامی‌ سید اجل ب‌هاء الدین سیف الملوک شجاع الملک شمس الخواص امیرتیمور گورگان چنین اتفاق افتاد که این کتاب (اخوان الصفا) را این ضعیف به پارسی دری نقل کند و هرچه حشو است از‌و دور کند‌…»
با نظر داشت آن‌چه گفته آمدیم، ما به این تصنیف علمی‌ دست می‌یاز‌یم که زبان رایج در افغانستان، تاجیکستان و ایران‌، سه شاخه یا سه گویش یا سه لهجه از‌ یک زبان واحد یعنی زبان فارسی- دری است، نه سه زبان جداگانه. همان‌گونه که زبان عربی در همه‌ی کشور‌های عربی ( عربستان سعودی، عراق، سوریه، اردن، فلسطین، مصر، کشور‌های شمال افریقا، الجزایر، تونس، سودان، بحرین، امارات و یمن) به همان یک نام «اللغه‌ العربیه‌« یاد می‌شود. یا زبان انگلیسی که در امریکا، کانادا، انگلستان، زیلند جدید، هند، پاکستان، بنگلادش، استرالیا و‌… یگانه زبان رسمی‌ و یا یکی از‌ زبان‌‌های رسمی‌ ایشان است که در همه اطراف و اکناف این کره‌ی خاکی به همان یک نام English یاد می‌شود و نام بومی‌ به خود نگرفته، زبان فارسی – دری نیز همان یک زبان واحد است با لهجات و گویش‌‌های متعدد. پس نشاید که آن را به نام‌‌های دری، فارسی و تاجیکی مسمی‌ نموده، وحدت آن را زیر سوال قرار دهیم؛ زیرا‌:
سـه نگـردد بـریشم ار او را   پرنیان خوانی و حریر و پرند
برگرفته از‌ جلد اول کتاب‌: زبان و ادبیات دری در دراز‌نای زمانه‌‌ها

 

٢. فضل‌ا‌لله زرکوب
باید یاد‌آورشوم که این نوشته فرآورده‌ی احساس‌‌های ناشی از‌ کشاکش پارسی‌ستیزی در خراسان تاریخی یا افغانستان امروز نه بلکه بخشی از‌ پژوهش دراز‌دامنی است پیرامون ریشه‌‌های تاریخی „‌‌‌زبان پارسی“‌‌‌ و اصطلاح „‌‌‌دری“‌‌‌ (که صفتی است برای این زبان). البته منگنه‌ی شرایط مجبورم ساخت تا خلاصه‌ی آن را پیشکش دوستان واقع‌بین کنم تا بلکه مقداری از‌ تنش‌‌های سیاسی ایجادشده با استفاده‌ی ابزاری از‌ زبان را بتواند با طرح واقعیت‌‌های مبتنی بر منابع و مآخذ فرهنگی و متون ادبی؛ کاهش دهد و مستمسکی باشد استوار برای اهل منطق. گرچه در این نوشته بحث اصلی ما این نیست؛ اما برای پیش‌گیری از‌ پَرِیشان‌وارگی و مُغالَطه پیرامون واژه‌ی „‌‌‌پارسی“‌‌‌ و توَهُّم اختصاص آن تن‌ها به قلمرو جغرافیایی ایران امروز و ادعای موهوم و دانش‌ستیزانه‌ی انقسام یک زبان زیر سه عنوان: „‌‌‌زبان تاجیکی“‌‌‌، „‌‌‌زبان فارسی“‌‌‌ و „‌‌‌زبان دری“‌‌‌؛ ایجاب می‌‌کند که نوشته‌ام را با دیباچ‌های فشرده پیرامون این موضوع آغاز‌ کنم:
فربه‌ترین و پارینه‌ترین زایشگاه و بالشگاه واژه‌ی „‌‌‌پارسی“‌‌‌ که معرب آن „‌‌‌فارسی“‌‌‌ و کهن‌ترین ریشه‌ی باز‌مانده‌ی آن „‌‌‌پارثی“‌‌‌ و „‌‌‌پارتی“‌‌‌ و „‌‌‌پرثوه“‌‌‌ می‌باشد با توجه به مدارک و اسناد و کتیبه‌‌های کشف‌شده؛ مرکز اصلی خراسان بزرگ یا محدوده‌ی شمالی بین رودبار‌ها، دره‌‌ها، وادی‌‌ها و جلگه‌‌های کوهپایه‌‌های هندوکش و سالنگ امروزی به‌ویژه دامنه‌‌های سرسبز سمنگان‌زمین؛ پیرامون تخت رستم و امتداد آن تا آبگیر‌ها و مرتع‌های آبنوش آمودریا و فرسنگ‌هایی فراتر از‌ آن تا فرودگاه تیر اساتیری آرش کمانگیر؛ „‌‌‌آریاناویژه“‌‌‌ یا „‌‌‌ایران‌ویژ“‌‌‌ و „‌‌‌ایریه“‌‌‌ یا „‌‌‌ایریا“‌‌‌ که همان هریوای امروز و به قول استاد گرامی‌ جناب دکتر عبدالحسین زرین‌کوب „‌‌‌بهشت گمشده‌ی آریایی“‌‌‌ است که سپس به حوزه‌‌های دیگر؛ گسترش یافته است. در این بحث به وجه نام‌گذاری پرشیا، پارس و ایران معاصر و ارتباط آن‌‌ها با „‌‌‌ایران“‌‌‌ بزرگ، „‌‌‌آریاناویژه“‌‌‌ و „‌‌‌پارت“‌‌‌به دلیل عدم ارتباط مستقیم موضوع نیز؛ کاری ندارم و آن را موکول می‌کنم به فرصتی دیگر. اما لاز‌م است که چند نکته را یادآور شوم:

١ ــ وقتی در متون کهن به واژه‌ی „‌‌‌ایران“‌‌‌ بر می‌خوریم؛ به مفهوم ایران معاصر و محدوده‌ی جغرافیایی ایران امروز نیست بلکه منظور؛ قلمرو تمدنی بزرگی است با فرهنگ و تاریخی مشترک بیش از‌ پنج هزار سال که قدیمی‌‌‌ترین و نزدیک‌ترین شکل باقی‌مانده‌ی نام آن „‌‌‌آریانا“‌‌‌ است و اکنون به چندین پارچه تقسیم شده که „‌‌‌خراسان بزرگ“‌‌‌ و „‌‌‌ایران شرقی“‌‌‌ (که بیش‌ترین قسمت‌های افغانستان امروز را در بر داشته) نیز قسمتی از‌ آن را تشکیل می‌داده. جالب است که رفیقی سیرجانی شاعر عهد صفویه پس از‌ سقوط شا‌هان ترک‌تبار صفوی؛ محمود افغان را که پارسی‌گوی و برانداز‌نده‌ی این خاندان است در قصید‌های مدح و با افتخار تمام از‌ او به نیکی یاد می‌کند که امروز روز عزت و افتخار ماست زیرا این پادشاه؛ قند پارسی را جانشین زبان بیگانه‌ی ترکی ساخت: امروز روز عزت و دیهیم و افسر است عهد بلند پایه و دور مظفر است دیروز بود لهجه‌ی دربار؛ اجنبی امروز قند پارسی آن‌جا مکرر است.
٢ ــ تا پیش از‌ فروردین‌ماه (حمل) سال ١٣١۴ هجری شمسی؛ تقویم ایران بر مبنای سال‌های هجری قمری محاسبه می‌شد و نام ایران معاصر به نام پارس و „‌‌‌پرشیا“‌‌‌ یا „‌‌‌پرسیا“‌‌‌ معروف بود. اما برای نخستین بار طرح نام‌گذاری این سرزمین به „‌‌‌ایران“‌‌‌ در یکی از‌ حلقه‌‌‌های روشنفکری و سکولار پان‌ایرانیست به رهبری آقایان سعید نفیسی، محمد علی فروغی و سید حسن تقی‌زاده مطرح و توسط سعید نفیسی یکی از‌ مشاوران مخصوص رضاخان؛ شاه ایران به وی پیشنهاد گردید. گرچه در همان زمان توسط حلقه‌‌های دیگر فرهنگی و سیاسی از‌ هر دو کشور؛ تبصره‌‌ها و مخالفت‌هایی در برابر رسمیت‌بخشیدن به این نام صورت گرفت اما رضاخان در تاریخ یادشده از‌ مجرای وزارت امور خارجه هم نام این سرزمین را به ایران و هم تاریخ آن را از‌ هجری قمری به هجری شمسی تبدیل کرد.
٣ ــ خلاف تصور‌های نادرستی که بنا بر دلیل‌های سیاسی مختلف بر ذهن‌های غیر پارسی‌زبانان تزریق شده؛ نه تنها زبان پارسی اختصاص به قلمرو ایران معاصر ندارد، بلکه بر مبنای منبع‌ها و ماخذ‌های متقن و موثق؛ زادگاه و پروشگاه اصلی آن همین افغانستان امروزی است که پیش از‌ افغانستان‌شدن به نام „‌‌‌خراسان“‌‌‌ یاد می‌شد و بلخ و مرو و هرات و نیشاپور چهار مرکز بسیار مهم آن بود. این‌که نام‌گذاری این قلمرو بزرگ چند ملیتی به نام یک قوم چه‌قدر می‌تواند مشروعیت حقوقی داشته باشد و آیا این نام تا چه مایه موجب اتحاد یا افتراق ملی شده و می‌شود؛ نیاز‌مند طرح یک سلسله مبحث‌ها و استدلال‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی اکادمیک و علمی ‌توسط صاحب‌نظران دلسوز به ر‌هایی از‌ کشمکش‌ها و رشد و شکوفایی این سرزمین است.
۴ـ در طول تاریخ؛ با وجود استفاده از‌ زبان‌‌های مختلف دیگر ــ گذشته از‌ مقطع‌های حساس تاریخی ــ زبان رسمی ‌فرهنگی و علمی‌ کل قلمرو خراسان بزرگ همین زبان پارسی بوده و با توجه به محیط‌های بسته که نبودن راه‌ها و عدم ارتباط‌های قوی فرهنگی مزید بر آن است باشندگان هر منطقه لهجه‌ی ویژه‌ی خودشان را داشتند و لذا هرجا اصطلاحی به نام „‌‌‌دری“‌‌‌ بر این زبان به کار رفته؛ منظور؛ همان گونه‌ی معیاری و همه‌کس‌فهم این زبان یعنی زبان نوشتاری و فرهنگی و ادبی آن است که شاعران، نویسندگان، درباریان، کارمندان دولتی و اقوام مختلف؛ در مجامع عمومی ‌و خطابه‌‌های مذهبی و فرهنگی و سیاسی خود به کار می‌بردند؛ حتا زمامدران پشتون یا „‌‌‌افغان‌تبار“‌‌‌ از‌ احمدشاه درانی گرفته تا محمد داوود خان ضمن این‌که در مواردی خاص به زبان محلی افغانی خود یعنی پشتو صحبت می‌کردند در مکاتبه‌‌ها و محفل‌های رسمی ‌همین زبان معیاری پارسی را به کار می‌بردند و گهگاهی هم برای پشتوزبانانی که زبان پارسی را خوب درنمی‌یافتند و گاهی نیز از‌ روی مصلحت؛ بخشی از‌ سخن‌رانی‌هایشان را به زبان پشتو ایراد می‌کردند و هرگز پارسی را زبانی بیگانه نمی‌پنداشتند. حتا حاکمانی چون نور محمد ترکی و حفیظ‌الله امین و داکتر نجیب‌الله و حامد کرزی رییس جمهور کنونی بدون استثنا از‌ این روش پی‌روی کرد‌ه‌اند. اما آن‌چه را به نام „‌‌‌زبان دری“‌‌‌ به تزویر بر پارسی‌زبانان افغانستان تحمیل کرد‌ه‌اند، غلطی است فاحش و دامی‌ پنهان برای خلع هویت و به‌حاشیه‌راندن و در نهایت؛ محو تدریجی زبان پارسی از‌ این کشور توسط کسانی که وفاق‌شان را در نفاق و عیش‌شان را در طیش دیگران می‌جویند. این از‌ بدیهیات است که „‌‌‌دری“‌‌‌ و „‌‌‌پارسی“‌‌‌ دو زبان مستقل نیستند بلکه همان‌گونه که یاد شد „‌‌‌دری“‌‌‌ صفتی است برای „‌‌‌زبان پارسی“‌‌‌. وقتی از‌ این زاویه واژه‌ی „‌‌‌دری“‌‌‌ را در تمام متون کهن زبان پارسی بررسی کنیم؛ متوجه می‌شویم که هرجا سخن از‌ „‌‌‌لفظ دری“‌‌‌ یا „‌‌‌لغت دری“‌‌‌ رفته است، منظور لهجه‌ی معیاری زبان پارسی است. با توجه به این تحلیل وقتی آموزگاری در یکی از‌ آموزشگاه‌ها مانند دبستان، دبیرستان یا دانشگاه می‌گوید: „‌‌‌ما به زبان دری صحبت می‌کنیم“‌‌‌ مفهوم این جمله در اصل این است که: ما به زبان معیاری یا استاندارد حرف می‌زنیم نه به لهجه‌‌های خاص و محلی آن و از‌ نظر منطقی چنین استدلال می‌شود که معلوم نیست منظور گوینده کدام زبان است و این می‌تواند زبان از‌بکی دری، زبان پش‌های دری، زبان بلوچی دری، زبان پشتوی دری، زبان پارسی دری یا لهجه‌ی معیاری زبان دیگری باشد. کاربرد اصطلاح „‌‌‌پارسی دری“‌‌‌ زمانی معقول و منطقی و دارای مصداق است که منظور گوینده؛ همان لهجه‌ی معیاری مورد نظر باشد نه دیگر لهجه‌‌های رایج این زبان و ذهن شنونده بی‌درنگ به سمت معیاری و همه‌کس‌فهم‌بودن سخن هدایت شود نه این که زبانی مستقل به نام „‌‌‌دری“‌‌‌ در برابر „‌‌‌پارسی“‌‌‌. با تاسف که تمام کسانی که زبان پارسی افغانستان را همراه با صفت „‌‌‌دری“‌‌‌ به کار می‌برند حتا استادان رشته‌ی به‌اصطلاح „‌‌‌زبان و ادبیات دری“‌‌‌ نمی‌توانند دلیلی ارائه کنند که تفاوت سخن‌رانی‌ها یا کار‌های پژوهشی „‌‌‌زبان و ادبیات دری“‌‌‌ شان چه مزیت و رجحان یا اختلاف انگشت‌نمایی با سخن‌رانی‌ها یا کار‌های پژوهشی استادان „‌‌‌زبان و ادبیات تاجیکی“‌‌‌ و „‌‌‌زبان و ادبیات پارسی“‌‌‌ در دانشگاه‌های تاجیکستان و ایران دارد. البته اصطلاح زبان و لفظ و لغت „‌‌‌دری“‌‌‌ در متون کهن پارسی بر اثر کاربرد زیاد همه‌جا همنشین „‌‌‌زبان پارسی“‌‌‌ به معنی فصیح آن شده است.
۵ ــ زبان وسیله‌ای است برای برقراری ارتباط بین موجودات که البته انسان با توجه به آگاهی‌های ما تا این زمان مالک پیشرفته‌ترین نوع آن است. اصطلاح زبان مستقل وقتی برای یک دستگاه واژگانی به کار می‌رود که از‌ خود دارای واژگان و ساختار مستقل دستوری باشد و این استقلال نیاز‌مند داشتن یک واژه‌نامه و فرهنگ لغت و اصطلاح‌های کاملن مستقل از‌ زبان‌‌های مشابه نیز می‌باشد و زمانی ما می‌توانیم از‌ نظر علمی ‌به وجود زبان‌‌های مستقلی به نام‌های „‌‌‌ پارسی“‌‌‌، „‌‌‌دری“‌‌‌ و „‌‌‌تاجیکی“‌‌‌ قایل شویم که برای فهم هر کدام نیاز‌مند به مترجم و مراجعه به لغت‌نامه‌ی مخصوص همان زبان باشیم. درحالی‌که یک واژه در لغت‌نامه‌‌های دهخدا و معین و آنندراج و دیگر واژه‌نامه‌‌ها عین معنی را دارد و هرکس پارسی را بداند دری و تاجیکی را نیز می‌داند و در این‌جا کاربرد اصطلاح‌ها و واژگان بیگانه در صورتی مصداق پیدا می‌کند که از‌ یک زبان به زبان دیگری وارد شود مانند این که واژه یا اصطلاحی از‌ یکی از‌ زبان‌‌های مستقلی چون عربی، انگلیسی، چینایی، پشتو، از‌بکی، فارسی و امثال آن وارد زبان دیگری گردد.
۶ ــ چنان‌که گفتم؛ پیرامون این دو اصطلاح „‌‌‌پارسی“‌‌‌ و „‌‌‌دری“‌‌‌ پژوهش دراز‌دامنی دارم که بیش‌ترین منابع و مآخذ آن را گرد آورده‌ام اما آن‌چه مرا از‌ رفتن به سوی آخرین مراحل ویرایش آن باز‌ داشته؛ عدم دسترسی به اصل یا متن کامل کتیبه‌‌ها و آثار و منابع و مآخذ دست‌اولی است که بتواند در ریشه‌یابی دقیق آن‌‌ها از‌ لغزش؛ نگهداریم کند.
۷ ــ بسیاری از‌ پژوهشگران به این نکته پرداخته‌اند و درست نیست که گفته‌‌های ایشان را باز‌نویسم از‌ جمله شاعر، محقق، زبان‌شناس و استاد پیشین رشته‌ی زبان و ادبیات پشتو در دانشکده‌ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل جناب پروفیسور مجاور احمد زیار که اکنون در انگستان اقامت دارند به‌صراحت بیان داشته‌اند که اصطلاح „‌‌‌دری“‌‌‌ صفتی است برای زبان „‌‌‌پارسی“‌‌‌ و اعتقاد به وجود زبان مستقلی به نام „‌‌‌زبان دری“‌‌‌ اعتقادی است باطل و بی بنیاد. همچنان؛ استادان مسلم زبان پارسی چه در افغانستان و چه در ایران به اتفاق؛ اصطلاح „‌‌‌دری“‌‌‌ را صفتی برای زبان „‌‌‌پارسی“‌‌‌ می‌دانند که مراد از‌ آن همان لهجه‌ی أفصح و أحلا و أشهای تمام لهجه‌‌های دیگر زبان پارسی در کل قلمرو امپراتوری بزرگ آن است. علاقه‌مندان می‌توانند به نوشته‌‌ها و تقریر‌های استادان و بزرگوارانی چون ملک الشعرا بهار، استاد جلال همایی، دکتر ذبیح‌الله صفا، دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، پروفیسور جاوید، پروفیسور عبدالحی حبیبی، پروفیسور عبدالرحیم الهام، پروفیسور رسول رهین، پروفیسور حسین یمین، پروفیسور واصف باختری، پروفیسور علی اکبر شهرستانی، دکتر اسدالله حبیب، پژوهشگر پرتلاش جناب میر نجیب مایل هروی، شاعر و‌اندیشمند و پژوهشگر و ویرایشگر پرکار جناب محمد کاظم کاظمی ‌و ده‌ها محقق دیگر مراجعه کنند.
٨ ــ پس از‌ شکل‌گیری افغانستان و تاجیکستان و ایران معاصر و برخی نقاط دیگر به عنوان کشور‌های مستقل و جداشده از‌ پیکره‌ی آریانای کهن یا ایران بزرگ و خراسان‌زمین تسمیه‌ی بخشی از‌ این بدنه یعنی ایران امروزی به نام اصلی حوزه‌ی تمدنی و فرهنگی تمام ایران اساتیری و خراسان تاریخی؛ ایران معاصر وارث نام و در نتیجه تمام افتخار‌های این تبار بزرگ معرفی شد و برادران و خواهران دیگر آن به دلیل نبودن نام پدر در شناسنامه‌‌هایشان به حاشیه رانده شدند و آهسته‌آهسته با فرورفتن در زیر لایه‌ی سنگینی از‌ ماسه‌‌های سیال توفان‌‌های سهمگین باز‌ی‌های سیاسی؛ چیستی یا هویت چند هزارساله‌ی خویش را فراموش و با چیستی و هویت جعلی تحمیلی جدید عادت کردند و بی‌خبر از‌ ترفند‌های کمین‌گرفته در پشت آن؛ مؤمنانه و باورمندانه در قطار مدافعان سرسخت آن نیز قرار گرفتند.

٣.  استاد واصف باختری

در چند روز آخر یک خبر واقعن موجب نگرانی و موجب تکدر خاطر یک عده از‌ فرهنگیان و هواخوا‌هان فرهنگ کشور ما شده‌، و این خبر ناخجسته؛ کیفردیدن شماری از‌ نویسنده‌گان و روزنامه‌نگاران افغانستان است‌، به‌اصطلاح به گناه به‌کاربردن کلمات بیگانه‌.
اتخاذ چنین تصمیم نامیمون از‌ طرف مقامی‌ که اصولن باید پاسدار و حافظ ارزش‌های فرهنگی و میراث‌های گران‌بهای فرهنگی سرزمین ما باشد؛ از‌ یکسو عجیب‌، شگفتی‌انگیز و از‌ سوی دیگر سخت ناراحت کننده است‌.  بنده به پی‌روی یک عده از‌ استادان و دانشمندان که از‌ سال‌ها در باب یک مقوله‌، یک مساله به تعبیر فردوسی یکی داستانیست پر از‌ آب چشم(
صحبت‌های دیگری هم کردیم که شاید بخش‌های آن مکرر باشد، اما رویداد آخر همه‌ی این مسایل را یک بار دیگر در دستور روز از‌ لحاظ اهمیت قرار می‌دهد.  یک بار دیگر به عرض می‌رسانم و دلایل خودرا متعاقبن به پیشگاه شما تقدیم می‌کنم که ؛ این‌که زبان فارسی زبان دیگریست و زبان تاجیکی زبان دیگریست‌، یک‌اندیشه‌ی کاملن باطل است ؛ و ما باید برای همیشه چنین ‌اندیشه‌ی باطل را از‌ صحیفه‌ی ذهن خود بزداییم‌، فرو بستریم، و ذهن خود را از‌ این اباطیل پاک بساز‌یم. همه‌ی اشخاصی که در سنین بالاتر از‌ ۵٠ سالگی قرار دارند‌، گواه هستند، گوا‌هان عادل که ما همه درس خوانده‌گان افغانستان در نصاب آموزشی آن سال‌ها مضمونی به‌ نام قرائت فارسی داشتیم‌. بعد از‌ سال ١٣۴۴ و انفاذ قانون اساسی دوران ظاهر شاه در قانون اساسی به‌جای فارسی‌، بنابر ملحوظات سیاسی کلمه‌ی دری گنجانیده شد‌. انصافن باید گفت که کسانی‌که به‌جای کلمه‌ی فارسی‌، کلمه‌ی دری را در قانون اساسی گنجانید‌ه‌اند‌، مردم زیرک و زیرک‌ساری بودند ؛ زیرا از‌ یک‌طرف زبان فارسی یا زبان دری با عین معنا در تمام متون کهن ما به کار رفته‌، و علی‌الظاهر گناهی نیست که به‌جای فارسی در قانون اساسی کلمه‌ی دری گنجانیده شود. اما در آن‌سوی این واقعیت سیاستی نهفته بود که باید در میان یک زبان واحد دیوار‌‌های احداث شود‌. همان‌گونه که باز‌هم بر اساس سیاست‌‌های نادرست در جمهوری تاجیکستان پس از‌ به وجود آمدن جمهوری تاجیکستان اصطلاح غلط تاجیکی را در مورد زبان به‌کار بردند.  زبان تاجیکی !در حالی‌که کلمه تاجیک و قوم تاجیک سابقه‌ی تاریخی و طولانی دارند‌، اما زبان تاجیکی یک تعبیر و یک نام‌گذاری بسیار مستحدث بود، که در سال‌های دهه‌ی ٣٠ سده‌ی بیستم در تاجیکستان رایج شد، و با تاسف تا حال رایج است‌.  اگر متون گذشته‌ی ادبی خودرا ورق بزنیم هرگز چنین نبوده که کلمه‌ی فارسی‌، زبان فارسی منسوب به فارس بوده باشد؛ این یک غلط مشهور است‌. امروز غالبن محققین‌، زبان‌شناسان و دانشمندان به این عقید‌ه‌اند که این زبان پارتی است‌، و پارت یکی از‌ نام‌های کهن خراسان است‌. و اما برای دریافت حقیقت لاز‌م نیست رنج زیادی را متقبل شویم. در تمام کتب به‌اصطلاح معجم و در کتب اعلام هنگامی ‌‌که به کلمه‌ی پارت رجوع شود، در میان معانی و مفاهیم مختلفی که این کلمه دارد یکی از‌ این معانی و مفاهیم خراسان است‌.  و در یک جغرافیای بسیار پهناور‌، از‌ کناره‌‌های دجله تا قفقاز‌ و از‌ قفقاز‌ تا ترکستان چین‌، در نیم‌قاره‌ی هند‌، در قلمرو عثمانی همیشه دری و فارسی به یک معنی به کار رفته است‌.  و از‌ همه جالب‌تر این‌که‌: کلمه‌ی دری در آثار نویسندگان و شاعرانی که از‌ شهر‌‌ها و سرزمین‌‌های گوناگون ایران امروز نشات کرد‌ه‌اند‌، بیش‌تر به کار رفته تا در شعر و نثر شاعرانی که از‌ هرات و بلخ و غزنین و بدخشان و تخارستان و غرجستان‌، و اینجا‌‌ها نشات کرده باشد. ما از‌ قدیم‌ترین نمونه‌‌ها اگر در مورد تذکر بدهیم شهنامه فردوسی است:
بفرمود تا فارسی دری  بگفتند و کوتاه شد داوری
ما در سعدی می‌‌خوانیم‌:
هزار بلبل دستان‌سرای عاشق را  بباید از‌ تو سخن گفتن دری آموخت
در حافظ می‌‌خوانیم‌:
چو عندلیب، فصاحت فروشد ای حافظ  تو قیمتش به سخن‌گفتن دری بشکن!
یا‌:ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگه  که لطف طبع و سخن‌گفتن دری داند
و در شعر معاصر ایران می‌‌خوانیم که ملک الشعرا بهار فرموده‌:
گفت پیغمبر که دارد اهل فردوس برین  بر زبان لفظ دری جان زبان مادری
بی‌گمان پس خاز‌ن فردوس فردوسی بود  کو بود بی‌شبهه عرب‌النوع گفتار دری
یا از‌ همین شاعر است که می‌‌گوید‌:
شعر دری گشت ز من نامجوی   یافت ز من شاعر و شعر آبروی
همچنان ما یکی دو مورد در حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی با کلمه‌ی دری روبه‌رو  می‌شویم که معروف‌ترین آن‌:
من آنم که در پای خوکان نریزم   مر این قیمتی دُر، لفظ دری را
باز‌هم از‌ همین شاعر می‌‌خوانیم که‌:
در کلام فارسی امروز شخص اولم
یا در سرگذشت قطران شاعر تبریزی در سفرنامه می‌‌نویسد‌:
که او به زبان فارسی شعر نیکو می‌‌گفت اما زبان فارسی را نمی‌دانست‌.
ما در مکتوبات یا در مجالس سبعه یا در فیه مافیه مولانا جلال الدین بلخی می‌‌خوانیم‌:
مگر زبان فارسی را چه شده است‌، این‌همه لطایف و ظرایف که در زبان فارسی است!
و ملک‌الشعرا قاری عبدالله خان استاد مسلم و محرز دوران معاصر، هنگامی ‌‌که انتونی آیدن وزیر خارجه‌ی انگلیس شعر‌‌هایش را می‌خواهد و مطالبه می‌کند و به لندن فرستاده می‌شود‌، در مورد شخص مذکور سروده‌:
آن آشنا به لهجه‌ی اشعار فارسی   آن صاحب سلیقه و ذوق نفیس را !
یعنی قاری عبدالله خان شعر خود را شعر فارسی می‌داند‌. بنابراین نباید دیوار چین احداث کرد میان دری ـ فارسی ـ و تاجیکی‌. این‌ها سه لهجه‌اند از‌ یک زبان‌.
اگر کلمات و اصطلاحات خاصی در هر لهجه وجود دارد‌، این یک مساله‌ی کاملن طبیعیست و در هر زبان هست‌. مثلا کسی در کابل زیسته و به‌طور مثال گاهی از‌ شهر کابل هم خارج نشده است ؛ اگر به عزم سفر به سوی شمال از‌ کوتل خیر خانه عبور نماید‌، در نواحی مثل حسین کوت و کاریز میر ناگهان با یک تعداد اصطلاحاتی برمی‌‌خورد که از‌ یک تعداد زیاد اصطلاحات و نام‌های جدید که در ذهن دوست کابلی ما در ذهن مسافر کابلی ما معانی دیگری این الفاظ داشتند، یا آن اشیا را به نام‌های دیگری یاد می‌کردند‌.  و بسیار جالب است‌، بحث سر کدام کلمات است؟
یکی از‌ کلماتی که نویسنده یا خبرنگاری از آن کیفر می‌بیند و جزا می‌بیند و مورد توبیخ قرار می‌گیرد و حتا فیصله می‌کنند که در سابقه‌ی کاری‌اش نیز این مساله تذکر داده شود‌. و از‌ دیدگاه خود و از‌ نقطه‌نظر خود این را یک ننگ و عیب بزرگ می‌شمارند‌، کلمه‌ی دانش‌جوست‌.  کلمه‌ی دانش‌جو در جامع‌الحکمتین حکیم ناصر خسرو بلخی قبادیانی به کار رفته است‌، نه یک بار‌، چندین بار به کار رفته است‌.
در جامع‌الحکمتین در چند مورد شخص بنده با کلمه‌ی دانش‌جو برخورد کرده‌ام. و چه بسا در آثار دیگر منظوم و منثور این شخصیت بزرگ و فرهنگی و علمی ‌کشور ما این اصطلاح به کار رفته باشد‌.  سخن بر کلمه‌ی دبیر است‌. باز‌ هم به حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی رجوع می‌کنیم که اولین سطر سفرنامه‌ی حکیم ناصر خسرو چنین است‌:
من مرد دبیرپیشه بودم و از‌ اعمال سلطانی‌. و در شعرش می‌‌خوانیم‌:
به گاه نثر دانشور دبیرم   به وقت شعر جولانگر سوارم
و در مورد کلمه‌ی دری آن‌گونه که استادان معظم ما در دوران ثانوی مکتب برای ما تدریس می‌فرمودند و گناهی هم نداشتند‌، در زمینه تحقیقات جدی نشده بود‌. آنان همیشه می‌فرمودند که کلمه‌ی دری،  زبان دری منسوب به دربار یا دره است‌، که تحقیقات جدید دانشمندان‌، شرق‌شناسان‌، خط نسخ و بطلان بر چنین عقیده‌ای می‌کشند‌. بدین معنی که عده‌ی زیادی از‌ مستشرقین فعلن به این عقید‌ه‌اند که زبان دری‌، زبان تخاریست‌. و تخار که عرب‌ها گفته‌اند اصل کلمه د‌هار  است د‌هار یا د‌هاری و این کلمه دری شده است‌.  و چنان‌چه از‌ فردوسی و از‌ ناصر خسرو و دیگران مثال‌هایی آوردم. یک مثال دیگر؛ در قفقاز‌ این کلمه به کار رفته است در شعر شاعر بزرگ قرن ششم نظامی ‌گنجوی در شهر گنجه نظامی‌می‌‌گوید:
نظامی‌که نظم دری کار اوست   دری نظم‌کردن سزاوار اوست
زبان دری‌، زبان پارتی‌، زبان فارسی از‌ نواحی سمت شمال افغانستان‌، از‌ نواحی تخار و بلخ و سغدیانه که امروز در جمهوری از‌بکستان موقعیت داشته باشد‌، این زبان به‌ طرف غرب رفته و گواه بسیار عادل‌، مدرک بسیار محکم و مستدل ما اینست که نخستین گویندگان و شاعران بزرگی که به زبان فارسی دری شعر سرود‌ه‌اند از‌ نواحی سیستان و بلخ و ماورالنهر بود‌ه‌اند‌.  مثلن محمد بن وصیف سجستانی معاصر یعقوب لیث‌، که ما داستان وی را در تاریخ سیستان می‌خوانیم‌، که هنگامی‌‌که شاعران برای یعقوب به زبان تاز‌ی یعنی به زبان عربی شعر سرود‌ه‌اند او به زبان عربی عالم نبود و ‌اندر نیافت، و گفت چیزی که من ‌اندر نیابم چرا باید گفت؟
که بعدن محمد بن وصیف سجستانی مطابق آن‌چه که در تاریخ سیستان است‌، قصیده‌ای که ابیاتی از‌ آن در بعضی از‌ کتب تاریخ و تذکره وجود دارد در مدح یعقوب لیث سرود.  یا حنظله بادغیسی که از‌ بادغیس است و ما امروز در تشکیلات افغانستان ولایت بادغیس داریم‌، با شعر معروف خود‌:
یارم سپند اگر چه به آتش همی‌فگند   کز چشم‌زخم تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و مجمر ناید همی ‌به‌کار   باروی همچو آتش و با خالی چون سپند
و کتاب‌‌های بسیار کهن به زبان فارسی دری‌. مثلن حدود‌العالم که نویسنده‌ی آن با کمال تاسف شناخته نیست‌، ما می‌دانیم که محققان بنابر دلایلی و بنابر قراینی تشخیص داد‌ه‌اند که از ‌مردم جوزجانان است‌.  یا کتاب الابنیه ؛ یکی از‌ مهم‌ترین کتب در زمینه‌ی طب قدیم که در شهر هرات نوشته شده است‌.  دعوای دیگری بر سر کلمه‌ی باز‌رگان است‌. باز‌رگان‌: ما مثلن در خواجه عبدالله انصاری می‌‌خوانیم که آفریدی رایگان‌، روزی دادی رایگان‌، بیامرز رایگان که خدایی نه باز‌ارگان‌. در ناصر خسرو می‌‌خوانیم که‌:
چو باز‌ارگان می‌خورد گاه‌وبیگاه    فرو ماند از‌ کار باز‌ارگانی
در مثنوی معنوی می‌‌خوانیم‌: قصه بود باز‌رگان و او را طوطیی طوطیی باز‌ارگانم من مدام طوطیان هند را گویم سلام.  یک عده در کابل چنین استدلال کرد‌ه‌اند که کاربرد چنین کلماتی مانند‌، دبیر‌، دانشگاه‌، و باز‌رگان و دانشکده و دانش‌جو و این‌ها خلاف قانون اساسیست‌. صریحن به عرض می‌‌رسانم که‌: یک ماده قانون اساسی یا بخش‌های از‌ قانون اساسی اگر واقعیت‌های تاریخی یک جامعه را به‌درستی منعکس نمی‌ساز‌د و این مساله یا در اثر غفلت و بی‌خبری از‌ واقعیت‌‌های فرهنگی و تاریخی‌ پیشینه‌ی ماست یا در این کار‌، عمدی نهفته است‌. در هر صورت؛ تاریخ‌، فرمان تاریخ بر آن بخش‌های قانون اساسی یا امروز یا فردا خط بطلان خواهد کشید. هر چیزی که خلاف واقعیت‌های جامعه‌، خلاف تاریخ باشد‌، تاریخ قهارانه و جبارانه بر آن‌‌ها خط بطلان و خط نسخ می‌کشد.  مساله‌ی دیگر وحدت ملی‌: این در ضمن آن‌که یک مساله بسیار مبرم است همچنان برای ما و برای کشور ما بسیار مهم است و تقدس ملی باید برای ما داشته باشد‌، اما وحدت ملی چه‌گونه در عمل متجلی شود؟ انعکاس عملی‌، مفهوم و مدلول وحدت ملی چه‌گونه باید باشد؟ به قول شاعر‌:
ای همه کار تو شیرین و همه جای تو خوش وقتی‌که ما از‌ افغانستان هستیم‌، باید به همه گوشه‌‌های افغانستان‌، به همه اقوام افغانستان‌، به همه زبان‌‌های افغانستان‌، به رسوم و عنعنات پسندیده همه مردم افغانستان‌، در هر ولایتی و در هر بخشی از‌ افغانستان که زندگی می‌‌کنند باید احترام داشته باشیم‌.  اگر به همه اقوام افغانستان و به همه زبان‌‌های افغانستان و به سنن و رسوم و عنعنات و فرهنگ همه اقوام افغانستان اگر احترام نداشته باشیم‌، این مغایر اصول وطن‌خواهی‌ست.  افغانستان سرزمین واحد و تجزیه‌ناپذیر ماست‌، ما به گوشه‌گوشه‌ی افغانستان‌، به همه اقوام افغانستان‌، باید ارزش یکسان قایل شویم‌. و حتی بسیار عجیب است که باز‌ می‌‌خواهند‌… کسانی می‌‌خواهند و مراجعی می‌‌خواهند که دوباره کلمه‌ی کلتور را جایگزین کلمه‌ی فرهنگ‌، یک کلمه‌ی اصیل زبان فارسی دری بساز‌ند‌.  کلمه فرهنگ گذشته از‌ آن‌که در شعر همه بزرگان ما؛ حکیم ناصر خسرو قبادیانی‌، حکیم سنایی حکیم بزرگ غزنه و دیگر بزرگان ما به‌ کار رفته‌، در ادبیات کلاسیک پشتو نیز کلمه‌ی فرهنگ به‌ کار رفته است‌. دراین‌جا؛ برای این‌که ذکر خیری باشد و از‌ تحقیقات یک دانشمند هم‌وطن ما سپاس‌گزاری به عمل آید‌، از‌ بحثی که سال‌ها پیش در کابل برانگیخته شد ؛ بحثی بر سر کلمه‌ی فرهنگ که عده‌ای این کلمه را بیگانه قلمداد می‌کردند؛ از‌ استاد محمد صدیق روهی یادآور می‌شوم‌:
جاودان‌یاد استاد محترم محمد صدیق روهی که از‌ دانشمندان و محققان دست‌اول زبان پشتو بودند و همچنان در ادب کهن زبان فارسی دری اطلاعات و آگاهی‌های گسترده داشتند‌، مقاله‌ای نوشتند؛ و در این مقاله مثال‌هایی ارایه فرمودند که کلمه فرهنگ در شعر شاعر و شخصیت بزرگ ادبی و فرهنگی زبان پشتو خوشحال ختک به کار رفته است.
بیگانه دانستن یک کلمه و غیرملی دانستن یک کلمه (بسیارصریح عرض می‌کنم) که مستلزم داشتن  سطح بسیار بالای آگاهی از‌ یک زبان و تاریخ یک زبان و فرهنگ است و کار هرکسی نیست‌. هرکسی دراین زمینه صلاحیت این گپ را ندارد. مثلن یک کلمه امروز در ایران رایج است؛ کلمه‌ی „‌‌‌ لوس „‌‌‌  به معنای ناز‌دانه‌ی بی‌جا‌، یاکسی که ناز‌‌های بی‌جای سرد می‌کند. با آن‌که شاید یک بار و دو باری حدیقه‌الحقیقت حکیم بزرگ غزنه حضرت سنایی را از‌ نظر گذشتانده بودم‌، با این کلمه برنخورده بودم‌. از‌عجایب است که این کلمه به همین معنایی که همین امروز در ایران مروج رایج است؛ به همین معنا در شعر حکیم سنایی آمده است. خوب اگر قرار چنین باشد؛ اگر برای یک لحظه دچار توهم شویم – تکرار می‌کنم توهم‌، پندار یا‌ اندیشه‌ی باطل که زبان فارسی خاص ایران است‌، زبان دری خاص افغانستان است و زبان تاجیکی خاص تاجیکستان‌. نویسندگان افغانستان‌، شاعران و فرهنگیان و پژوهندگان افغانستان‌، حق مسلم‌شان است تمام کلماتی که در شعر دقیقی بلخی‌، در شعر ابوالحسن شهید بلخی‌، در شعر رابعه بلخی‌، در آثار منظوم و منثور حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی‌، در شعر و نثر رشیدالدین وطواط بلخی در آثار خواجه عبدالله انصاری هروی‌، ارزقی هروی‌، حضرت سنایی غزنوی‌، سید حسن غزنوی‌، مختاری غزنوی‌، عبدالواسع جبلی غرجستانی‌، ابوالفضل بیهقی‌، نصرالله منشی غزنوی‌، عبدالحی گردیزی در آثار این‌ها به‌ کار رفته است؛ این آثار میراث به‌جامانده از‌ آن بزرگان‌، برای فرهنگیان و دانشمندان و نویسندگان و شاعران کنونی افغانستان است‌. ما باید در این مورد عمیق بیندیشیم‌. آیا تنها نام  ابن سینا از‌ ماست‌، نام ابوعبید جوزجانی از‌ ماست‌، نام ابوالفضل بیهقی از‌ ماست؟ نام سنایی و مولانا از‌ ماست؟ یا آثار آن‌‌ها هم جزو مواریث بسیار مهم فرهنگی ما هست. این‌ها به یک زبان نوشتند؛ به زبان فارسی دری نوشتند و زبان از‌ کلمات به‌وجود می‌آید‌، کلماتی که این‌ها به کار برد‌ه‌اند وکلمات و مثال‌هایی که به محضر شما به عرض رساندم و  کلماتی که در آثار این نخبه‌گان و نامداران به کار رفته است نیز از‌ ماست. اگر کسی این کلمات را بیگانه و غیرملی و حتا ضدملی و مختل‌کننده‌ی هویت ملی قلمداد می‌کند؛ از‌ دو حال خارج نیست‌، یا ناآگاهی بسیار ترحم‌آور است، یا قصد و غرضی در کار است ؛ و من به خدمت یک عده از‌ کسانی‌که دانش و فهم در این مسایل دارند‌، اما یک سلسله مسایل‌، خودبینی‌های در بعضی موارد و یا نادیده‌گرفتن بعضی واقعیت‌ها ایشان را به راه‌های باطل کشانیده‌، عرض می‌کنم که یکی از ‌‌اندیشه‌وران بسیار بزرگ جهان گفته است که‌: کسی که حقیقت را نمی‌داند و بر ضد حقیقت به پا می‌‌ایستد نادان است‌، و کسی که حقیقت را بداند و برضد حقیقت به پا ایستد تبه‌کار است‌. ببینید؛ اگر از‌ مساله فارسی و دری ما بگذریم‌، مثلن یک عده شعرا در نیم قاره شعر گفته‌اند‌، مثلن غنی کشمیری که در کشمیر زیسته و در کشمیر شعر سروده‌، شعر غنی کشمیری به زبان فارسی هست یا به زبان دری؟ اگر این؛ دو زبان است؛ شعر بیدل به کدام زبان است؟ مثلن در این بیت از‌ غنی کشمیری‌:
چو استعداد نبود کار از‌ اعجاز‌ نگشاید   مسیحا کی تواند ساخت بینا چشم سوزن را
یک ادب‌دوست افغانستان‌، یک اهل ادب ایران و یک فرهنگی تاجیکستان و فارسی‌زبان‌‌ها در سراسر جهان معنی یکسانی از‌ این شعر در ذهن خود دارند و همه یکسان درک می‌کنند‌. مثلن اقبال لاهوری به اقتضای وزن در یک شعر خود در دو بیت متعاقب فرموده که‌: گر چه اردو در عزوبت شکر است طرز گفتار دری شیرین‌تر است فارسی از‌ رفعت ‌اندیشه‌ام برخورد با فطرت ‌اندیشه‌ام  وی در این ابیات هم دری می‌گوید و هم فارسی‌، اما او به یک زبان واحد نظر دارد.
اگر کسانی چنین می‌‌فرمایند که اقبال هم به زبان دری شعر سروده و هم به زبان فارسی؛ پس ما از‌ ایشان با کمال احترام استدعا می‌کنیم که لطفن تفکیک کنند‌. کدام شعر‌‌های اقبال فارسی است و کدام شعر‌هایش به زبان دری است؟ مثلن:
آتشی در سینه دارم از‌ نیاکان شما  چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما
یا‌:
هنوز هم نفسی در چمن نمی‌بینم   بهار می‌رسد و من گل نخستینم
یا:
حلقه بستند سر تربت من نوحه‌گران   دلبران‌، زهره‌وشان‌، گل‌بدنان‌، سیم‌بران
در چمن قافله‌ی لاله و گل رخت گشود   از‌ کجا آمد‌ه‌اند این‌همه خونین‌جگران
این اشعار به فارسی است یا به دری؟
چون این اشعار در افغانستان‌، در تاجیکستان و در ایران به چاپ رسیده و بنابر برخی ملحوظات تا حدود سی و‌ اند سال پیش‌، چهل سال پیش شعر‌‌های حضرت ابوالمعانی بیدل در ایران خواهنده و خواننده‌ی زیاد نداشت‌، اما امروز ما می‌بینیم که کرارن شعر بیدل در ایران به چاپ می‌رسد.

خوب سخن را کوتاه می‌کنیم ؛ من شخصن مراتب تاسف خودرا از‌ چنین تصمیم غیرواقعبینانه ابراز‌ می‌کنم و امیدوار هستم که از‌ درس‌های تاریخ عبرت گرفته شود و ما کار‌هایی کنیم در جهت وفاق ملی به پیش برویم‌، نه خدای نخواسته در جهت نفاق‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *