چکیده:
در این مقاله شیوه ی استفاده از استوره های ایرانی برای کودکان مورد بررسی و پژوهش قرارگرفتهاست و از آنجا که شایسته است نویسنده ی داستان های کودکان به یافتههای علمی و نوین پژوهشگران توجّه داشته باشد، نخست داستان «آرش کمان گیر» از ادبیات ایران باستان و ادبیات فارسی و عربی بیان شده و پس از آن بازنویسی این داستان از “احسان یارشاطر” آورده شده است. سپس آثاری که در ادبیات معاصر بر بنیاد شخصیت آرش کمانگیر پدید آمدهاند معرّفی شدهاند. (در کتاب فارسی سال سوم دبستان نام و تصویر آرش آمده و در سال چهارم، داستان آرش کمانگیر آمده است که در این مقاله مورد نقد و بررسی قرارگرفته است.)
در پایان نیز خلاصهای از مقاله ی «آرش کمانگیر؛ مژدهآور باران» که سیمای جدیدی از آرش کمانگیر در آن ارایه شده، آمدهاست و نیز پیرامون نوشتن داستان های استوره ای نوین برای کودکان با توجّه به یافتههای علمی و نوین، طرح، راهکارها و پیشنهادهای نگارنده ارایه شده اند.
****
شاهنامه اثری نیست که به یکباره و در مقطع زمانی و مکانی ویژه ای پدید آمده باشد. این کتاب در واقع سیر تاریخ استوره های ایران را از نخستین پادشاه ایران، کیومرث، تا آخرین پادشاه ساسانی، یزدگرد سوم، نشان میدهد و میتواند کودکان را با فرهنگ، جهانبینی و تاریخ استوره های ایران باستان آشنا کند. برخی از شخصیتهای شاهنامه را که در این کتاب سیمای کمرنگی دارند و داستان مستقلّی برای آن ها ذکر نشدهاست، میتوان با پیشینه استورهای آن ها، یعنی با استفاده از ادبیات اوستایی و پهلوی دوباره زنده کرده و به عنوان داستانی درخور توجّه به کودکان ارایه داد. در این مقاله شخصیت آرش کمانگیر را که تنها نام او در شاهنامه آمده، ولی داستان مستقلّی درباره ی آن وجود ندارد، با توجّه به پیشینه این شخصیت در ادبیات ایران باستان مورد بررسی قرار میدهیم.
داستان آرش کمانگیر
این داستان در شاهنامه (فردوسی، خالقی مطلق، ۱۳۶۶: ۳۲٧- ۳۲۹)، متن های پهلوی (مزداپور، ۱۳٧۸: ۳۶٧- ۳٧۰) و ادبیات اوستایی (تفضّلی، ۱۳۵۴: ٧٧- ٧۹) سه مرحله ی دگرگون را پشت سر گذاشته است. در ادبیات اوستایی این داستان به نام آرش آمده ، ولی در ادبیات پهلوی در داستان نوبارانی، «تیر» آرش در دست “زو” قرار گرفته است. این شخصیت در سیر دگرگونی خود به نام زو، با تغییرات اساسی به شاهنامه راه یافته، به شکلی که به راحتی یادآور داستان آرش کمانگیر نیست (اکبری مفاخر، ۱۳۸۳: ۶۳- ۶۴؛ ۱۳۸۴: ۶۰- ۶۲). در شاهنامه تنها چند بار به نام آرش کمانگیر اشاره شده است:
ازان زخم آن پهــــلو آتشی / که سامیش گرزست و تیر آرشی (فردوسی، مسکو، ۱۳٧۴: ۱۰۴- ۵٧۰ )
که بد شاه هنگام آرش بگوی سرآید مگر بر من این گفتگوی
بدو گفت بهرام کان گاه شاه منوچهر بود با کــــلاه و سپاه (همو: ۴۲۵- ۴۲۶ )
چو آرش که بردی بفرسنگ تیر چو پیـــــروزگر قارن شیرگیر (همو: ۲٧۳- ۳۱٧)
خلاصه ی داستان «زو» در شاهنامه
پس از کشته شدن “نوذر”، زو به پادشاهی ایران میرسد. در این زمان لشکر ایران و توران به مدّت هشت ماه روبهروی هم قرار میگیرند، ولی یک روز هم با هم نمیجنگند. کشور بیسر و سامان است، باران نمیبارد، زمین خشک و گیاهان پژمردهاند. هر دو سپاه از جنگ به ستوه آمده و به این نتیجه میرسند که خشکسالی ناشی از رفتار نادرست خود آن هاست. دو پادشاه قرار را بر این میگذارند که مسایل گذشته را فراموش کرده و با یکدیگر آشتی کنند. پس از تعیین مرز، چهره ی زمین و آسمان تغییر کرده، باران میبارد و جهان سرسبز و خرّم میشود (فردوسی، ۱۳۶۶: ۳۲٧- ۳۲۹).
پر از غلغل و رعد شد کوهــسار زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار
جهان چون عروسی رسیده جوان پر از چــشمه و باغ و آب روان (همو: ۲۴- ۲۵)
خلاصه ی داستان «نوبارانی» از متن های پهلوی
هنگامی که منوچهر، پادشاه ایران میشود، افراسیاب با سپاهی بزرگ به ایران حمله کرده و هفت سال آن را در محاصره قرار میدهد. بر اثر شومی، گناه و پیمانشکنی افراسیاب و تهاجم به مرزی که فریدون آن را برای ایران و توران تعیین کرده، در این مدّت باران نمیبارد. با ادامه ی خشکسالی و محاصره، سپندارمذ (فرشته ی زمین) از سوی هرمزد برای منوچهر پیام میآورد تا با میانجیگری او میان ایران و توران آشتی برقرار گردد. منوچهر به درخواست هرمزد به افراسیاب پیام میدهد که برای تعیین مرز، مردی از ایران به نام زو پسر تهماسپ تیری را پرتاب خواهدکرد. با پرتاب تیر به دست زو مرز دو کشور تعیین شده و باران میبارد. پس از آن هر سال در چنین روزی «جشن تیرگان» برگزار میشود (مزداپور، ۱۳٧۸: ۳۶٧- ۳٧۰).
خلاصه ی داستان «آرش کمانگیر» از اوستا
نخستین منبعی که در آن از آرش نام برده شده، کتاب اوستا ست. این داستان در آثار دوره اسلامی ازجمله: تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، غررالسّیر و آثارالباقیه به تفصیل بیان شده است (نک: تفضّلی، احمد، ۱۳۵۴: برگ ٧٧- ٧۹؛ صفا، ذبیح الله، ۱۳۸۴: ۵۸۸- ۵۹۱؛ احمد تفضلی، ۱۹۸٧، ۲، ۲۶۶ -۲۶۷ ) بر اساس این متن ها داستان آرش کمانگیر به این شیوه بیان شده است:
پس از حمله ی افراسیاب به ایران، منوچهر، پادشاه ایران و سپاه او در محاصره ی تورانیان قرار میگیرند. پس از مدّتی هر دو طرف به صلح رضایت میدهند. منوچهر از افراسیاب میخواهد تا به اندازه ی پرتاب یک تیر از سرزمین ایران را به او برگرداند.افراسیاب این پیشنهاد را میپذیرد. فرشتهای به نام اسفندارمذ از منوچهر میخواهد تا «تیر و کمان» مخصوصی بسازد. این تیر و کمان به آرش کمانگیر که ماهرترین تیرانداز است، سپرده میشود. آرش در حالی که میداند پس از پرتاب تیر جانش از تن بیرون خواهد رفت، این کار را میپذیرد. او برهنه میشود و تن خود را به مردم نشان میدهد تا همه بدانند که او از هر بیماری به دور است. سپس از فراز کوه (البرز، دماوند و…) تیر را پرتاب میکند و خود پاره پاره میشود. تیر از بامداد تا غروب حرکت میکند تا به تنه درخت گردویی فرود میآید، مرز ایران وتوران معین میشود و دو کشور صلح میکنند.
آرش کمانگیر: احسان یارشاطر
احسان یارشاطر داستان آرش را از متن اوستایی تیریشت و کتاب آثارالباقیه اثر ابوریحان بیرونی برگزیده است. او با زبانی ساده و با استفاده از این دو متن داستان را به کوتاهی بازنویسی کرده است:
میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود. در نبردی که میان افراسیاب تورانی و منوچهر، شاهنشاه ایران، درگرفت، سپاه ایران در مازندران به تنگنا افتاد. سرانجام دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود و ستیزه از میان برخیزد، پذیرفتند تا از مازندران تیری به سوی خاور پرتاب کنند؛ هر جا تیر فرود آمد همانجا مرز دو کشور باشد و هیچ یک از دو کشور از آن فراتر نروند.
تا در این گفتوگو بودند، فرشته ی زمین، اسفندارمذ، پدیدار شد و فرمان داد تا تیر و کمان آوردند و آرش را حاضر کردند. آرش در میان ایرانیان بزرگترین کمانداران بود و به نیروی بیمانندش تیر را دورتر از همه پرتاب میکرد. فرشته ی زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری به سوی خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او بسته است و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد.
پس برهنه شد و بدن خود را به شاهنشاه و سپاهیان نمود و گفت: «ببینید که من تن درستم و نقصی در تن ندارم، اما میدانم که چون تیر را از کمان رها کنم همه نیرویم با تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد.» آنگاه، آرش تیر و کمان را برداشت و بر قلّه ی کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را از شست رها کرد و خود بیجان بر زمین افتاد.
هرمزد، خدای بزرگ، به فرشته ی باد فرمان داد تا تیر را نگهبان باشد و از آسیب نگه دارد. تیر از بامداد تا نیم روز در آسمان میرفت و از کوه و درّه و دشت میگذشت. نیمروز در کنار رود جیحون بر ریشه درخت گردویی که بزرگتر از آن در عالم نبود، نشست. آنجا را مرز ایران و توران قرار دادند و هر سال به یاد آن روز جشن گرفتند. گویند جشن «تیرگان» که در میان ایران باستان معمول بود، از اینجا پدید آمد.
در این داستان برخی نکتههای استوره های مورد توجّه نویسنده قرار گرفته است، از جمله اینکه آرش به هنگام پرتاب تیر برهنه میشود. تن بینقص خود را به مردم نشان میدهد و میگوید که جانش را فدای ایران خواهد کرد. یارشاطر در پایان داستان مینویسد: «آنگاه آرش تیر و کمان برداشت و بر قلّه ی کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را از شست رهاکرد و خود بیجان بر زمین افتاد»، ولی در متن آثارالباقیه (بیرونی، برگ ۳۳۵) آمده است که «تن آرش پس از پرتاب تیر پاره پاره میشود». یارشاطر در اینجا اصالت بازنویسی را نادیده گرفته و این تغییر را در متن استورهای وارد کرده که از ارزش استوره های آن کاسته است.
روی هم رفته در این داستان که به عنوان نخستین بازنویسی (سال ۱۳۳۶) از داستان آرش کمانگیر صورت گرفته، این شخصیت به خوبی معرّفی شده تا جایی که پس از آن نویسندگان و شاعران با محور قراردادن این داستان، داستان ها و سرودههایی به وجود آوردند که عبارتند از * :
آرش در قلمرو تردید (بازآفرینی به نثر): نادر ابراهیمی.
آرش کمانگیر (نمایشنامه بر روی نوار): سیروس افهمی.
حماسه ی آرش (چهار پاره): مهرداد اوستا.
آرش (نمایشنامه): بهرام بیضایی.
آرش شیواتیر (به نثر و نمایشنامه): ارسلان پوریا.
آرش کمانگیر (به نثر): علی بابا ربیعی
حماسه ی آرش کمانگیر (بازآفرینی به زبان ساده): کورش صالحی.
شرف نامه ی آرش ناوک انداز (بازآفرینی به نثر): جابر عناصری.
آرش کمانگیر (شعر نیمایی): سیاوش کسرایی.
آرش کمانگیر (بازآفرینی به نثر ساده): ، محمّدرضا محمّدی نیکو.
اگرچه این آثار برای کودکان نوشته نشده، شعر بلند آرش کمانگیر کسرایی به دلیل زیبایی و سادگی بیان مورد توجّه آنان قرار گرفته است. این توجّه کودکان به بازآفرینی کسرایی، ناشران را بر آن داشته که این شعر را در کتابهای داستانی با قطع بلند و نقّاشیهای مناسب کودکان به چاپ برسانند و نویسندگان کتابهای درسی این شعر را همراه با گزینش بیت هایی مناسب از آن، برای دانشآموزان چهارم ابـتدایی بازنویسی کرده و در کتاب فارسی آن ها بیاورند.
آرش کمانگیر: کلاس چهارم دبستان
جنگ طولانی و خسته کننده شده بود. میدان جنگ از خون جنگجویان سرخ و گلگون بود. نگرانی در چشمها موج میزد. سپاه توران به فرمان دهی افراسیاب از رود جیحون گذشته بود. ایرانیان در برابر تورانیان پای داری میکردند، اما پیروزی بر آنان بسیار مشکل بود. ایرانیان از پیروزی ناامید و از ننگ شکست اندوهگین شده بودند. روزگار به سختی میگذشت و چارهای جز بردباری نبود. سرانجام دو سپاه برآن نهادند که آشتی کنند. تورانیان پیشنهاد کردند که پهلوانی ایرانی تیری به سوی خاور پرتاب کند. هرجا که تیر فرودآید، آنجا مرز ایران و توران باشد.
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد:
«آخرین فرمان، آخرین تحقیر…
مرز را پرواز تیری میدهد سامان!
گر به نزدیکی فرودآید،
خانههامان تنگ
آرزوهامان کور …
ور بپرّد دور
تا کجا؟… تا چند؟…
آه! کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان؟»
راستی چه پیشنهاد دشواری! مگر یک تیر چه قدر پرتاب میشود؟ کدام تیرانداز این کار بزرگ را انجام خواهد داد؟ آرش کمانگیر، تیرانداز ماهر ایرانی، خود را برای پرتاب این تیر آماده کرد. همه، نگران و منتظر به پای کوه بلند دماوند ایستاده بودند. مادران دعا میکردند؛ پیرمردها اشک میریختند؛ کودکان با بیتابی، آرش را که با قامتی رشید و استوار پای کوه ایستاده بود، نگاه میکردند.
آرش با قدمهای محکم از کوه بالا رفت. بالای تخته سنگ بزرگی ایستاد؛ بازوان و تن نیرومند خود را به همه نشان داد و گفت: «خوب ببینید! در بدن من هیچ نقص و عیبی نیست. ولی خوب میدانم چون تیر از کمان رها شود همه ی نیروی من از تن بیرون خواهد رفت. من جان خود را در تیر خواهم گذاشت و برای سربلندی ایران فدا خواهم کرد.»
آرش با آرامش و گامهای بلند، از کوه بالا رفت تا به قلّه رسید. در آنجا دست به دعا برداشت و با خدای خود زمزمه کرد: «ای خدای آسمان ها، ای آفریدگار کوهها و دریاها، ای توانایی که به ما توانایی بخشیدی، مرا یاری کن تا سرزمین ایران را از دست دشمنان رها کنم.»
آنگاه با عبور از بالای قلّه به دشتهای سبز و رودهای آبی نگریست. صدای مردم از همه جا به گوش میرسید. آرش نام خدا را بر زبان آورد و با همه توان کمان را کشید. تیر همچون پرندهای تیز بال پرواز کرد. از بامداد تا نیمروز در پرواز بود؛ از کوه و در و دشت گذشت و در کنار رود جیحون، بر ساقه ی درخت گردویی که در جهان از آن تناورتر و بلندتر نبود نشست و آنجا مرز ایران و توران شد. مردم از پیر و جوان به سوی قلّه روان شدند. آرش بیجان بر فراز تخته سنگی افتاده بود:
«آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش.»
میگویند هنوز هم کسانی که از البرز کوه میگذرند. نام آرش را با افتخار صدا میکنند. سنگها، درّهها، چشمهها نیز هم صدا با آنان میگویند؛
«آرش، آرش … »
متنی که با عنوان آرش کمانگیر در کتاب فارسی چهارم دبستان آمده در حقیقت بازنویسی شعر بلند «آرش کمانگیر» از “سیاوش کسرایی” است. این بازنویسی در همان ساختار لحن و کلام کسرایی صورت گرفته است. نویسنده شعر را به نثر برگردانده و در برخی بخشها از شعرهای کسرایی نیز استفاده کرده است. این بازنویسی برای معرّفی شخصیت آرش نمونه ی خوبی است. اگرچه این متن در حدّ یک گزارش ساده است که شعر کسرایی را منتقل میکند و بهره ی چندانی از عنصرهای داستانی نبرده، برای دانشآموز سالهای پایانی دبستان خوب و مناسب است. نویسنده در این متن گریزی هم به بازنویسی یارشاطر (برهنه شدن آرش) زده است (نک: یادداشتها در پایان این بخش). البتّه در پایان داستان نکته استورهای را که به جان بخشیدن آرش و پارهپاره شدن تن او برمیگردد از حالت استورهای تهی نموده که این کار او برخلاف شعر سیاوش کسرایی است:
«شامگاهان
راهجویانی که میجستند آرش را به روی قلّهها پیگیر
بازگردیدند
بینشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بیتیر»
آرش کمانگیر؛ مژدهآور باران
پژوهشها و تحقیقات علمی و نوین پژوهشگران، یکی از ضرورتهایی است که شایسته است مورد توجّه نویسندگان داستان های کودکان که متن های کهن این سرزمین را بازنویسی میکنند، قرارگیرد؛ زیرا در این متن ها به دلیل مشکلات متنی خاص و اظهارنظرهای گوناگون درباره آن ها، ارایه ی تفسیرها، تحلیلها و یافتههای نو به کودکان امروز برای شناخت آگاهانه و درست گذشته با استفاده از معیارهای علمی ضروری به نظر میرسد.
یکی از این پژوهشها که سیمایی جدید از آرش را با معیارهای علمی و کنکاش در متن های بنیادی مربوط به این شخصیت به خوانندگان معرّفی میکند، مقاله ی «آرش کمانگیر؛ مژدهآور باران» است. (نک: اکبری مفاخر، ۱۳۸۳: ۶۳- ۹۰؛ همو، ۱۳۸۴: ۵۹- ۸۹).
خلاصه ی این مقاله به شرح زیر است:
ریشه ی استورهای حماسه ی آرش کمانگیر گاو معجزهآمیزی به نام گاو مرزنماست. این گاو در زمان کیکاوس با نمایان کردن مرز میان ایران و توران، از جنگ و خونریزی میان دو کشور جلوگیری میکردهاست، ولی زیادهخواهی کاوس باعث میشود تا او با وسوسه ی اهریمن کسی را به کشتن این گاو وادارد تا بتواند به مرز توران حمله کند.
در زمان منوچهر شاه پس از آنکه افراسیاب، دیو خشکسالی، به ایران می تازد، فرشته ی زمین از مرزشکنی و ستمهای او آزردهخاطر میشود. در اثر این مرزشکنی فرشته ی باران بر مردم خشم میگیرد و سالهای طولانی باران نمیبارد. رودخانهها خشک و چشمهها ویران میگردد. آسمان و زمین قهر میکنند و خشکسالی همهجا را فرامیگیرد. ایرانیان و تورانیان از خشکسالی به تنگ میآیند و به فکر چاره میافتند. فرشته زمین برای منوچهر شاه پیغام میآورد که برای بارش باران باید مرز بین ایران و توران نمایان شود. ایرانیان و تورانیان که از جنگ و سختی به ستوه آمدهاند به فکر صلح میافتند. تورانیان قرار را بر پرتاب یک تیر میگذارند تا مرز ایران و توران نمایان شود و پس ازآن باران ببارد. آرش زبردستترین کمانداران ایران این کار بزرگ را برعهده میگیرد تا مرز میان ایران و توران را مشخّص کند و هدف والای خود را که بارش باران برای نجات مردمان ایران و توران است، به انجام برساند. آرش برای انجام این کار سترگ، روان خود را در تیر مینهد و با نیروی تن خود آن را پرتاب میکند.
این تیر با پرتابی شگفت، با یاری اهورامزدا و فرشتگان و همه ی عنصرهای طبیعت در سر مرز نخستین ایران و توران به درخت گردوی بزرگی برخورد میکند. پس از این مرزنمایی و آشتی آسمان و زمین، باران میبارد و افراسیاب که شکست خورده به سر مرزهای نخستین بازمیگردد. پس از آن به یاد آرش و به شکرانه ی این مرزنمایی و بارش باران، هرسال در این روز جشن تیرگان برگزار میگردد.
اکنون با توجّه به آنچه که گفته شد، بازنویسی هنری این مقاله ارایه میشود:
سارا مختاری: آرش و باران
در کلاس آنقدر گرد و خاک بلند شده بود که وقتی خانم معلّم وارد شد، احساس کرد نفسش بند آمده است. بچّهها سریع سر جای خود نشستند و نماینده ی کلاس با دستپاچگی گفت: برپا!
همگی با چهرههای معصوم و هیجانزده به خانم معلّم خیره شده بودند که یکراست به طرف پنجرههای کلاس میرفت تا آن ها را باز کند. بوی خاک نمزده فضای کلاس را پر کرد و صدای باران در کلاس پیچید. خانم معلّم نفس عمیقی کشید. آن روز اصلن در فکر امتحان دیکته و برگههای ریاضی بچّهها نبود. او همیشه با دیدن باران به یاد قصّهای میافتاد که مادربزرگ بارها و بارها برایش تعریف کرده بود. خانم معلّم رو به بچّهها کرد و گفت:«بچّهها! هیچ میدونید اگه بارون نیاد چی میشه؟»
یکی از بچّهها گفت: «اجازه خانم! همهجا خشک میشه.»
دیگری گفت: «اجازه خانم! همه از تشنگی میمیرن.»
کمکم همهمهها شروع شد. هرکس چیزی میگفت و نظری میداد. تا اینکه خانم معلّم گفت: «درسته بچّهها! اگه بارون نیاد همه چیزایی که شما میگین اتّفاق میافته. حالا من میخوام براتون یک قصّه بگم از مردی که بارون رو به ایران هدیه کرد.»
بچّهها که خیالشان از بابت درس و امتحان راحت شده بود با خوشحالی فریاد کشیدند: هورا!
خانم معلّم اینطور شروع کرد:
در زمآن های خیلی دور در سرزمین ایران پادشاهی به نام منوچهر حکومت میکرد. او پادشاه خوششانسی نبود. چون افراسیاب، پادشاه کشور توران، در زمان حکومتش به ایران حمله کرده بود. تورانیان از مرز رودخانه جیحون گذشتند و تا دامنههای کوه البرز جلو آمدند و توانستند ایرانیان را در یک قلعه محاصره کنند. بچّهها! افراسیاب و سپاهیانش با آمدن به ایران خشکسالی و قحطی را آوردند. تمام چشمهها و رودخانهها خشک شدند و مدّتها باران نبارید. تمام آذوقه ی قلعه با وجود خشکسالی پس از مدّت کوتاهی تمام شد. وضعیت خیلی سختی به وجود آمده بود. بچّهها از گرسنگی گریه میکردند. مادران شب و روز دست به دعا برداشته، از خداوند طلب رحمت و بخشش میکردند.
پس از مدّتی تورانیان هم از خشکسالی و محاصره طولانی خسته شدند. آن ها میدانستند که قهر آسمان و زمین به دلیل شروع جنگ و ظلم و ستم بسیار آن هاست. پس با همفکری بزرگانشان تصمیم خود را گرفتند و پیغام دادند که پهلوانی از ایران باید با پرتاب تیرش مرز ایران و توران را مشخّص کند تا جنگ به پایان برسد و باران ببارد. پس از اینکه قاصد تورانیان پیغام را به قلعه برد. ترسی در دل تمام پهلوانان ایران افتاد. هیچکس جرأت انجام چنین کاری را در خودش نمیدید. همهمههایی در قلعه پیچید. سرها از ترس و شرم به زیر افکنده شده بود. ولی در آن میان تنها یک نفر بود که سربلند، موهای بلندش را از پیشانی کنار زد و با گامهای استوار به بالای قلعه رفت. او کسی نبود جز آرش! جوانترین و ماهرترین کماندار ایران.
هنوز خورشید طلوع نکرده بود که آرش از دامنههای کوه البرز بالا رفت. دعای همه ی ایرانیان بدرقه ی راهش بود. هیچکس گریه و ناله نمیکرد. دیگر هیچکس شکایتی نداشت. آرش این کار را برای نام و ثروت نمیکرد. او فرزند تلاش و زحمت بود و برای نجات سرزمینش حاضر بود جانش را در تیر بگذارد و با نیروی جسمش آن را رها کند. وقتی آرش به بالای کوه رسید خورشید هم انگار کمکم از خواب ناز برمیخاست. آرش تیرش را در دست گرفت و به آن خیره شد. بچّههای خوبم! آرش داشت با تیرش حرف میزد.
خانم معلّم چشمهایش را بست. دلش میخواست مثل کودکیهایش گریه کند. هر وقت مادربزرگ به این قسمت داستان میرسید او ناخودآگاه گریهاش میگرفت. نفس عمیقی کشید و به بچّهها نگاهی انداخت. انگار پلکهای آن ها هم داغ شده بود. خانم معلّم ادامه داد:
آرش به تیرش گفت: «ای تیر تیزرو! تیزتر از پرهای عقاب و تندتر از طوفآن های سهمگین برو. از رودخانههای خشکشده و جنگلهای خزاندیده کشورم دیدارکن. از این خورشید زیبا و آتشین نیرو بگیر. از تاریکیها و دشمنان نترس که فرشتگان با تو هستند. هرگاه خسته شدی فرشته ی باران تو را بر بالهایش مینشاند و به درخت گردو میرساند».
بچّهها چشمهایتان را ببندید و جنگلهای زیبای شمال، دریای آبی خزر و قلّه ی مهگرفته و سرافراز دماوند را تصوّر کنید. آرش داشت در آن لحظات با تمام این زیباییها خداحافظی میکرد. او تیرش را در کمان گذاشت و با یک نفس تمام وجودش را در تیر دمید و آن را رها کرد. تیر آرش دو روز و دو شب در راه بود تا اینکه تورانیان سرانجام آن را بر درخت گردو پیدا کردند. بعد از آن زمین و آسمان آشتی کردند و باران بارید. افراسیاب رفت و با رفتن او از کشورمان شادی و سرسبزی همه جا را فرا گرفت.
یکی از بچّهها که خیلی هیجانزده شده بود پرسید: «اجازه خانم! آخر داستان آرش چی شد؟»
خانم معلّم با لبخند به او نگاه کرد و گفت: «خودت چی فکر میکنی؟»
«اجازه خانم! من فکر میکنم آرش تا ابد زنده است و هر وقت که بارون بیاد از پشت کوهها پیداش میشه.»
دیگری گفت: «نه! اصلا” هم این طور نیست. آرش مرد! مگه نشنیدی خانم معلّم گفت جونش رو در تیر گذاشته.»
دوباره همهمه در کلاس شروع شد. بچّهها آن قدر مشغول جرّ و بحث بودند که متوجّه نشدند کی زنگ تفریح خورد و خانم معلّم کی رفت، ولی در آن لحظات در ذهن همه ی آن ها تصویر مردی نقش بسته بود که روزی باران را به کشورشان هدیه کرد.
دریافت
در این مقاله شخصیتی مهم از استوره ها ایرانی مورد بررسی قرار گرفته است. آرش کمان گیر استورهای است که از زمان نوشته شدن اوستا تا به امروز در یادها باقی مانده و داستان دلاوریهای این شخصیت در هر زمان و مکانی به شیوههای گوناگون به وسیله ی مردم، نویسندگان و شاعران بازگو شده است. با تکیه بر این شخصیت، آثار ماندگاری در ادب فارسی پدید آمده که برخی از آن ها مورد توجّه کودکان نیز واقع شده است.
در سیر تاریخی و تحلیلی داستان، آرش پهلوانی است که با پرتاب تیری مرز میان ایران و توران را نمایان کرده و جان خود را در راه سرافرازی ایران از دست میدهد. ولی در مقالهای که بهتازگی منتشر شده، سیمایی نو از آرش کمان گیر، باعنوان مژدهآور باران ارایه شده است. پس از بازنگری وتحلیل، مقاله ی موردنظر با رعایت قراردادهای علمی به صورت استورهای نوین برای کودکان بازنویسی شده است.
این داستان به گروههایی از کودکان ارایه شد و نتایج زیر به دست آمد:
– کودکان پیش دبستانی و دانش آموزان سال های اوّل و دوم از شنیدن داستان لذّت میبرند.
– دانش آموزان سال سوم داستان را به خوبی میخوانند و درباره ی آرش فکر میکنند.
– دانش آموزان سال های چهارم و پنجم به راحتی درباره داستان نظر میدهند.
– محتوای غنی داستان، آن را برای دانش آموزان راهنمایی نیز دل نشین میکند.
در پایان این نکته مهم را درمییابیم که استورهها قابلیت آن را دارند که به زبانی ساده و امروزی برای کودکان بازنویسی شوند، افزون بر این اگر در این بازنویسیها، درونمایه ی اصلی استوره حفظ شود، مورد توجّه نوجوانان نیز قرار خواهد گرفت.
– – –
* کتاب شناسی آثار نام برده به شکل زیر است:
– ابراهیمی، نادر،۱۳۴۲: آرش در قلمرو تردید، تهران: روزبهان، چ اوّل.
– افهمی، سیروس، ۱۳۵۷: آرش کمانگیر، تهران: جوانه، چ اوّل.
– اوستا، مهرداد، ۱۳۴۴: حماسه آرش، تهران: توس، چ اوّل.
– بیضائی، بهرام، ۱۳۵۶: آرش، تهران: نیلوفر، چ اوّل.
– پوریا، ارسلان، ۱۳۵۷: آرش شیواتیر، تهران: توکا، چ دوم.
– ربیعی، علی بابا، ۱۳۸۴: آرش کمانگیر، شیراز: نوید شیراز، چ اوّل.
– صالحی، کورش، ۱۳۷۸: حماسه آرش کمانگیر، مشهد: نشر نوند، چاپ اوّل.
– عناصری، جابر، ۱۳۸۲: شرفنامه آرش ناوک انداز، از کتاب شناخت استوره ها ایران، تهران: سروش، چ دوم.
– محمّدی نیکو، محمّدرضا، ۱۳۸۳: آرش کمانگیر، تهران: مهاجر، چ اول.
کتابنامه
– اکبری مفاخر، آرش، ۱۳۸۳: «آرش کمانگیر؛ مژدهآور باران»، مجله دانشکده ادبّیات و علوم انسانی
دانشگاه فردوسی مشهد ، سال سی و هفتم، ش ۱۴۷، برگ های ۶۳- ۹۰.
– ــــــــــــــــ ،۱۳۸۴: روان انسانی در حماسههای ایرانی، تهران: ترفند، چ اوّل.
– بلعمی، ابوعلی، ۱۳۸۰: تاریخ بلعمی، تصحیح محمّدتقی بهار، تهران: زوّار، چ اوّل.
– بیرونی، ابوریحان، ۱۳۷۷: آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر، چ چهارم.
– تفضّلی، احمد، ۱۳۵۴: «آرش»، دانشنامه ایران و اسلام، ج ۱، تهران، برگ های ۷۷- ۷۹.
– ثعالبی، حسین بن محمّد، ۱۳۷۲: شاهنامه کهن، پارسیگردان محمّد روحانی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، چ اوّل.
– دوستخواه، جلیل، ۱۳۷۴: اوستا؛کهنترین سرودهای ایرانیان، ج ۱و ۲، تهران: مروارید، چ دوم.
– صفا، ذبیحاللّه، ۱۳۸۴:حماسه سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر، چ هفتم.
– طبری، محمّد جریر، ۱۳۶۲: تاریخ طبری، ج۱، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: استوره ها.
– فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۷۴: شاهنامه، چاپ مسکو، سعید حمیدیان، تهران: دفتر نشر داد، چ اوّل.
– ــــــــــــــــ ، ۱۳۶۶: شاهنامه، ج ۱؛ ۱۳۸۴: ج۶، به کوشش جلال خالقی مطلق، نیویورک و کالیفرنیا، چ اوّل.
– کسرایی، سیاوش، ۱۳۸۲: آرش کمانگیر، تهران: کتاب نادر، چ ششم.
– مزداپور، کتایون، ۱۳۷۸: (بررسی دستنویس م. او۲۹)داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و متنهای دیگر، تهران: آگاه، چ اوّل.
– یارشاطر، احسان، ۱۳۸۱: داستان های ایران باستان، تهران: علمی و فرهنگی، چ ششم.
– A.Tafazzoli ، ۱۹۸۷: “Arash” Encyclopedia Iranica, Vol 2, pp 266-267, London-New York