خانواده مهمترین نقش را در سعادت جامعه دارد و حصول به این سعادت به دو عامل مشخص بستگی دارد:
۱- آگاهی- توانایی و سلامت خانواده ها
۲- آگاهی- توانایی و سلامت مدیران ارشد اجتماعی
اگر این دو وجود داشته باشد، جامعه به سعادت می رسد، در غیر اینصورت خیر.
آموزش نردبان تکامل انسانی است و اگر آموخته های فرد را از وی بگیرند، موجودی ناتوان، ذلیل و مفلوک خواهد بود. در این میان آموزش ازدواج به افراد جامعه جهت شکل دادن خانواده ای سالم از اهمیت بسزایی برخوردار است. برای آموختن رانندگی باید ۲۰-۱۰ ساعت آموزش رانندگی ببینید، یک کتاب آیین نامه را امتحان بدهید، این در شرایطی است که سخت گیری ها را پشت سر بگذارید و در مقابل آیا برای کاری که میلیون ها میلیون برابر از رانندگی پیچیده تر، دشوارتر و حساس تر است، ما به اندازه رانندگی ۲۰ ساعت که هیچی، آیا ۲۰ دقیقه یا ۲۰ ثانیه آموزش دیده ایم؟
فقط به مردها گفته اند که گربه را دم حجله بکشید و به خانمها گفته اند که به آقایان هرگز اعتماد نکنید و نگذارید پیراهنشان دو تا شود. این تنها آموزشی است که در سطح جامعه وجود دارد، آن وقت می خواهیم این دو نفر را با خوش بینی، با تعارف و با ایده آل نگری زیر یک سقف بفرستیم، نتیجه اش این می شود که بنا به گزارش های موجود از هر ۱۱۰ هزار ازدواج،۱۰ هزار تای آن حتما طلاق است.
دشوار است که بگوییم ۹۰ هزار تای آن هم طلاق روانی بین انسان ها حادث است، یعنی اکثریت خانواده ها ادای خانواده را در می آورند، چون برای زندگی مشترک آموزش ندیده اند. یکی از بزرگترین مشکلات اجتماعی ما در حال حاضر، رشد وحشتناک جمعیت است، به طوری که تا چند سال پیش آمارها گویای این بوده که در ایران هر ۲۹ سال، جمعیت ۲ برابر شده است در حالی که در اروپا هر ۳۲۰ سال، جمعیت ۲ برابر شده است!
حال فرض کنیم اگر ما به افراد بیاموزیم یک ازدواج سنجیده انجام دهند، اصلاً بعضی از دلایل تولید بچه آنها کاهش می یابد، چون گروهی از مردم که ازدواج سنجیده ندارند، برای پر کردن خلاء های عاطفی،احساسی و ارتباطی خودشان ناچار تولید انسانی می کنند، تولید بی مسئولیت،ناآگاهانه، بدون پشتوانه، بی منطق و… نتیجه اش این است که که ما می بینیم پیوسته به دلیل کثرت جمعیت، تحصیل، ازدواج، مسکن و درمان همه با مشکل مواجه می شود که از ازدواج های نسنجیده ناشی می شود. از سوی دیگر آیا ما به عنوان گواه در پیرامون خود مشاهدات خوبی داشته ایم که الگو قرار دهیم؟ آمار نشان میدهد که ما خانواده های خوشبخت زیادی نداریم، ازدواج های سنجیده در پیرامون ما کم بوده است که لااقل ما با روش مشاهده ای آن را یادگیری نمائیم و از آن روش استفاده کنیم. نتیجه اش آن چیزی است که ما می بینیم و خیلی غم انگیز است.
همچنان که گفتیم، اگر ازدواجی بر پایه منطق و سنجیدگی نباشد، اولین رخداد نامناسب آن نارضایتی زن و مرد است و هر گاه نارضایتی ارتباطی بین زن و مرد پیدا شد، آن موقع فضای خانواده ناامن می شود، فضای خانواده همراه با اضطراب و موجب احساس بدبینی در فرزندان آنها می شود.
هر که در زندگی یک لیست از بردها و باخت هایش دارد، هر کسی را دیدیم که به لیست باخته های خود توجه می کند، آدم منفی نگری است، این گمان را می بریم که از یک فضای غیر مناسب و غیر صمیمی خانوادگی بیرون آمده است. پس موقعی که زن و مرد احساس رضایتمندی نداشتند، فضا ناامن و اضطراب آفرین می شود، بدبینی به وجود می آید که خود اینها بسیار راحت فرد را به طرف اعتیاد، خودکشی، بزهکاری و بیماری های روانی سوق می دهد. پس علت طلاق نسل بعدی را به راحتی میتوان در ازدواج نادرست نسل قبل آن جستجو کرد. این دختر یا پسرها میراث دار بدبینی زندگی خانوادگی خواهند بود و درست عمل نخواهند کرد. ازدواج درست آنگاه صورت می گیرد که مبتنی بر این مطلب باشد: انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه .
متاسفانه ما کمتر شاهد این هستیم که انتخاب ها عاقلانه باشد و بیشتر انتخاب ها احساسی است. برای اینکه ما به یک ازدواج موفق دست پیدا کنیم، ابتدا باید به یک سری پیش نیازها توجه کنیم: یکی از آنها رشد عاطفی فرد است، افراد باید به یک استقلال عاطفی رسیده باشند تا بتوانند ازدواج کنند، به دلیل اینکه خانواده های ما از این مطلب بی خبرند، بچه ها را تربیت مسموم می کنند.
خیلی مواقع مادری دخترش را بغل می کند و می گوید: زهرا جان اگر تو یک روزی از پیش من بروی، من می میریم ولی این مادر می داند به هر حال روزی زهرا خواهد رفت ولی با این پیامی که به دخترش داد، یک نرم افزار ذهنی منفی برای او می شود و روزی که او ازدواج کرد و به شهر دیگری رفت، پیوسته این اضطراب او را آزار خواهد داد، هر هفته می خواهد به تهران بیاید و یا هر روز می خواهد تلفن بزند، زندگی او به دلیل نرم افزار نادرستی که در اختیار او گذاشته شده است، به هم خواهد ریخت. در صورتی که مادر میتواند به بچه اش بگوید: وقتی تو رفتی، من از خبر خوشبختی و موفقیت و سودبخشی تو خوشحال خواهم شد، سعی کن خبرهای خوب به من برسانی. به هر حال هیچ دختر و پسری با خانواده خودش زندگی نخواهد کرد ولی می بیند که عکسش عمل می شود که نتیجه این تربیت را من در برخوردهای مشاوره ای می بینم، می پرسم که چرا ازدواج نمی کنی؟ گروهی از خانمها می گویند: مرد مناسبی پیدا نمی کنم، می گویم مرد مناسب تو کیست؟ می گوید کسی باشد که آدم بتواند به او تکیه کند. من خیلی حیرت می کنم چون پی می برم این خانم به یک عصای زیر بغل احتیاج دارد، چرا به او نیاموخته اند مستقل باشد، می گویم: خانم تنها کسی که باید به او تکیه کنید خود شما هستید، الف: به لحاظ فیزیکی،روی پای خودت ب: به لحاظ روانی، روی شخصیت، توانایی ها،اعتماد به نفس و عزت نفس خودت. فقط روی این دو می توانی حساب کنی.
احساس مسئولیت: کسی آنگاه باید ازدواج کند که واقعاً در خودش توانایی پذیرش مسئولیت دیگران را داشته باشد، بتواند خشم خود را کنترل کند،آدم وقت شناسی باشد، عنصر دگر خواهی در او وجود داشته باشد، بتواند به حقوق واقعی شریک زندگیش توجه بنماید، که همگی اینها نشانه هایی از رشد اجتماعی فرد است. در صورتی که می بینیم افراد در ازدواج پیوسته در راستای هدف های شخصی خود گام بر می دارند، این موضوع به من اجازه می دهد که بگویم: خانواده خوشبخت آنگاه دست یافتنی است که مرد پیوسته به این بیندیشد که چه کنم که زنم خوشحال شود، در این دو صورت هر کدام همدیگر را خوشحال خواهند کرد، ولی در زندگی های کنونی ما می بینیم که هر کسی در فکر خوشحال کردن خودش است، در نتیجه به جای اینکه به هم نزدیک شوند، از هم دور می شوند.
الگوهای خوشبختی که از دهان خیلی ها می شنویم، غم انگیز است. می بینیم که می گویند: فلان خانم زن خوشبختی است، زن موفقی است.چرا؟ چون شوهرش اجازه ندارد بدون اجازه او آب بخورد. این خیلی غم انگیز است، این چیزی است که ما به آن می گوییم دیکتاتوری، سالها میلیون ها نفر در دنیا جانشان را از دست دادند تا با چنین اندیشه هایی مبارزه کنند ولی برای گروهی از خانم های ما این یک الگوی زن موفق است. ما نمی شنویم بگویند فلان خانم زن خوشبختی است چون سالم ترین، زیباترین و منطقی ترین ارتباط را با شوهرش دارد، هرگز نمی شنویم که فلان خانم، زن موفقی است زیرا، رقیب شوهرش نیست بلکه رفیق اوست. جلوی پای شوهرش را نمی گیرد بلکه زیر بغلش را می گیرد و… مرد باید به یک رشد شخصیتی مناسب رسیده باشد تا جایی که بداند رفتارهای بعدی او چه تاثیری در دیگران و جامعه خواهد داشت. خانواده ناخوشبخت محصولش، خفاش شب می شود و دیگران آسیب بیشتری نسبت به خانواده خود او می بینند، بنابراین بایستی پیشاپیش این نکته را درک کند.
برای ازدواج، شخص باید از یک تندرستی و سلامت روانی برخوردار باشد، آن گونه که یک آدم عصبی، مشکل دار و روان پریش، هرگز و هرگز نمی تواند یک خانواده خوشبخت، یک پدر خوشبخت یا یک مادر خوشبخت را باعث شود. برای اینکار پیشنهاد من این است که افراد باید یک دوره خودشناسی را ببینند، بویژه برای کسانی که رشته شان علوم انسانی است، این مسئولیت سنگین تر از کسانی است که فنی- مهندسی یا کشاورزی و… است.در این راستا نخست من باید خودم برای خودم شناخته شوم. من چه کسی هستم؟ چه مشکلاتی دارم؟ چرا این گونه آرزوها و یا خواست هایی دارم؟ به طور معمول، رهبری رفتار انسان به این عوامل وابسته است:
حال اگر میل نداریم که به یک کلاس خودشناسی برویم، یا نزدیک متخصص یا مشاور برویم، می توانیم خودمان روحیه سنجی بکنیم. به این صورت که ببینیم اگر ما از فردی رنجیده شویم، دلخور شویم، مشکل پیدا کنیم، چکار باید بکنیم؟ در پی تلافی و انتقام بر می آییم؟ در پی پرونده سازی، توهین و اذیت بر می آییم؟ از او قهر می کنیم، دوری می گزینیم یا اینکه به دنبال این می گردیم که نقش خود را در این اتفاق نامناسب بجوئیم؟ یا از چه راهها و مکانیزم هایی می توانیم این بحران را حل کنیم؟
اگر به این نتیجه رسیده ایم که در عفو قدرتی است که در انتقام نیست، رهبری رفتار ما را عقل و منطق داشته است ولی اگر پی انتقام، پرونده سازی، جعل و زدن آسیب بودیم، رفتار ما را عقده ها و عنادهای ما به عهده دارد که نیاز به درمان داریم.
بدون داشتن آگاهی از وضع خودمان، به عنوان خودشناسی، نه می توانیم خود را خوشبخت کنیم و نه دیگران را باید این مساله را با خودمان روشن کنیم تا بتوانیم به زندگی بهتری برسیم. در یک ازدواج موفق که انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه است، نخستین زن و مرد باید به هم یک کشش عاطفی داشته باشند، یعنی پذیرش مقدماتی ،طرف دیگر قضیه که بسیار بسیار با اهمیت است، تناسب ها به گونه ای است که ازدواجی موفق خواهد بود که از سویی کشش های لازم بین مرد و زن وجود داشته باشد و از سوی دیگر تناسب ها برقرار خواهد شد.
۱- در یک ازدواج موفق نخست زن و مرد بایستی از یک سلامت روانی نسبی برخوردار باشند که در بسیاری از موارد این گونه نیست، که در این رابطه در شماره های بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد.
۲- کشش لازم در اینجا گفتنی است که در سه زمینه اگر کشش و علاقه کافی وجود نداشته باشد، کار به جایی نخواهد رسید: الف) تحصیل ب) ازدواج ج) اشتغال
افزون بر اینها به تعدادی همانندی یا تناسب نیاز است:
۱) همانندی در اندیشه است که نمود بیرونی آن را می توان در تعریف خوشبختی، زندگی خوب و ارتباط دلخواه و بیان مهمترین آرزوها( به عنوان هدف های زندگی) و معرفی نشانه های همسر دلخواه و در پایان تعریف بسیار اختصاص و ویژه فرد از تعریف زندگی Life definition مشاهده نمود. اگر هر دو نفر بدون سانسور ترس و شرم و نگرانی این مطالب را بگویند و بنویسند و در کنار هم قرار دهند تا حدود زیادی همسویی در اندیشه آنها روشن می شود.
از دیگر همانندی ها:
۲) همانندی نسبی
۳) همانندی های طبقاتی
۴) همانندی ایدئولوژیک
۵) همانندی ساختار خانوادگی
۶) همانندی ظاهری
۷) همانندی کاری(شغلی)
۸) همانندی تحصیلی
۹) همانندی شخصی
۱۰) همانندی هیجانی
و در این راستا مراجعه به مشاور و روانشناس و انجام مشاوره ازدواج بسیار بسیار ضروری و سودمند خواهد بود. گرفتاری بسیار بزرگ ما در این است که آخرین داوری خود را در نخستین نگاه انجام می دهیم. یعنی انتخاب مان در اینصورت عاقلانه نیست بلکه احساسی است زیرا اگر در نخستین نگاه فرد را به لحاظ احساسی پسندیدیم، دو رویداد نادرست پدید می آید:
۱- ایرادهای او را نادیده می گیریم
۲- برای رسیدن به او خود را آنگونه در کوتاه مدت نشان می دهیم که واقعاً نیستیم تا موردپسند او قرار گیریم
بنابراین اگر ما از زندگی تعریف اصلاح شده ای داشته باشیم و با مشاورمان در زمینه طرح ذهنی همسردلخواهمان به جمع بندی مناسبی رسیده باشیم، جذب کسی خواهیم شد که متناسب باورها، ارزش ها، شخصیت و مجموعه توانایی ها می باشد یعنی مکملمان در آن صورت خواهد شد که به زندگی خواهیم رسید. یعنی یار هم می شویم، نه بار هم و نه تنها در کنار هم همینطور پیوسته از سوی نقطه بیگانگی به سوی نقطه یگانگی حرکت می کنیم شریک زندگی عشقی و جنسی هم می شویم نه تنها زن و شوهر می مانیم. روز به روز به هم نزدیک می شویم در صورتی که در یک انتخاب نادرست این پیامدها را می توان انتظار داشت:
۱) عادت ۲) تحمل ۳) بی تفاوتی ۴) تنفر ۵) انتقام
نویسنده:دکتر مسعود غفاری