همه چیز از یک غرور شروع شد یه غرور که هر دو داشتیمش هنوزم بعد از سالها که یاد اون روزا میوفتمو خاطراتمو مرور میکنم خنده کنار لبم موج میزنه اومد کنارم نشست پیرهنشو پرت کرد رومو گفت اتوش کنم با اخم نگاش کردم و گفتم :جااانم؟
هنوزم تحکم تو حرفش بود پای راستشو گذاشت رو پای چپش و گفت :کر شدی محیا؟
پیرهنو پرت کردم طرفشو منم حرکت خودشو کردمو یه پامو گذاشتم روی اون پا.خطاب بهش گفتم:مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد لطفا دوباره امتحان کنید.همونطور که دستمو گرفته بودم جلو دهنم که از خنده نمیرم بلند شدمو رفتم تو اشپز خونه و با صدای بلندی که ادرین بشنوه گفتم :عمه جون کمک نمیخواین؟
عمه طبق عادت همیشگیش دستشو روی گونم کشیدو گفت نه قر بونت برم مرسی
عمه ماهرخ چهارمین عمه ی من مامان ادرین واریا ودر اخر مادر محنا دختر عمه م که ۴ ساله ازدواج کرده.
دو هفته مونده بود به عروسیه اریا وامروز همه خونه عمه دعوت داشتن همیشه همین بود موقع عروسیا تو فامیل
از یه هفته قبل به زنو برقص بود تا روز عروسی.خونه ی ما ۲تا کوچه بالا تر از خونه عمه بود واسه همینم تعجبی نداشت که صبح خونه عمه بودم مثلا کمک دستش اما راستش یه کمممم …..
ناچارا رفتم تو پذیرایی و کنترل سی دی رو گرفتم سمت ادرین گفتم باو عروسیه ها روشن کن اون ماسماسکو
پوزخندی زدو بهم گفت اولا ماسماسک نه و سیستم بعدم.. نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد لطفا مزاحم نشوید
کوسن روی مبل پرت کردم طرفشو گفتم:مرگ مرض زهر مار پاشو بابا الان میان
یه دفعه به خودم اومدم من داد میزدمو میدوییدم و ادرین بود که دنبالم میدوید
_مگه دستم بهت نرسه دختره پر روووووووووووووو محرم نا محرمی و میذارم کنار خفت میکنم
_یییییییییییییییییی اخ مامان جون موهاتون خراب شد قه قهه زدمو گفتم بیا جلو پسر عمه خودم واست درستش میکنم ادرین همیشه روی موهاش حساس بود و این شده بود واسه همینم همیشه سر موهاش قاطی میکرد
_ادرین که کفری شده بود گفت میکشمت و دوباره شروع به دویدن کرد
پام پیچ خورد و از سرعتم کم .دستمو گرفت و تکیه م داد به دیوار
_داد زدم ای ای ادرین ولم کن دستمو ول کن
_دختر دایی زیادی داری پا رو دمم میزاری
_خواستم رد شم که محکمتر دستمو فشار داد یه لحظه چشامو بستم و زل زدم تو چشاش با پررویی گفتم کو؟
_چی؟
_وا دمتو میگم پای من که رو زمینه
_زیر لب غرید بس کن دختر جون بس کن
-اگه مثل ادم ضبطو روشن میکردی الان مثل ادم داشتیم حال میکردیم
اومد ج بده که صدای گوشیش بلند شد
ناچارا دستمو ول کردو گوشیشو در اورد گوشامو تیز کردم که بفهمم کیه
از حرفاش فهمیدم اریاست شیطنتم گل کرد و داد زدم:کمک کمک داداش اریا این داداشت داشت منو میکشت
ادرین یه نگاه کردو بهم اشاره کرد که برم. رفتم رو مبل نشستمو به پیرهنی ک گفت اتو کن نگاه کردم دلم نیومد اتوش نکنم نگاهی به ادرین انداختم اونم در حین صحبت و نمیدونم چونه زدن سر چی با اریا داشت نگام میکرد
قد بلندی داشت با موهای مشکی ولی در عوض چشایی قهوه ای روشن من عاشق چشای ادرین بودم پوست گندمی..یه شلوار جین تنش بود با به پیرهت استین سه رب جذببب طوسی که تمام هیکلشو به نمایان میگذاشتت و حدودا سه تا زا دکمه های روی پیرهنش باز بود
بلند شدمو پیرهنو برداشتمو رفتم سمت اتاق ادرین پیرهنو گذاشتم رو ی تختشو اتو رو از عمه گرفتم و مشغول اتو کردن شدم یه کم ازش ناراحت بودم تو فکر این بودم که بچه های فامیل الا ن کجان که در اتاق باز شد و ادرین توی چارچوب در نمایان شد
_به خانوم جنات رفتن ؟
یه نگاه غمگین بهش کردم از اون نگاها که همه میگفتن دلو اتیش میزنه نوزده سالم بود باچشمای قهوه ای پوست گندمی لبای تقریبا باریک و موهای خرماییی روشن که همیشه یه طرفه چتریامو میریختم بیرون
_بی توجه به حرفش گفتم الان لباست اتو ش تموم میشه بعد گرفتم سمتشو گفتم بیا بگیرش
صدای عمه بلند شد:محیا جون عمه بیا این سالادارو تزیین کن الانه که اینجا باعروسی یکی بشه
فریاد زدم:میام الان عمه جون
بدون نگاه به ادرین اومدم از کنارش رد بشم که یه دفعه دستمو کشید بیا اینجا ببینم
_اااا نکن ادرین
_چی شده محیا تو که بی جنبه نبودی؟!
_زل زدم تو چشاشو اشک صورتمو فرا گرفت
گفتم_دستمو ول کن ادرین
_نمیذارم بری بگو چی شده؟
_انگار منتظر بودم با یکی دردو دل کنم گفتم:خسته شدم ادرین دیگه خسته شدم
_از چی؟از چی؟
_از ترحمای این فامیل از بی محلیای این دخترا که……….
_ااانگشتشو گرفت جلو لبشو به حالت خودش گفت:ههههییش گریه نکن همه تورو دوست دارن
_گفتم ادرین من بچه نیستم فرق اضافی بودنو تو فامیل میفهمم
_صداش رفت بالا خفه شوو دیگه داری چرت میگی مگه ادرین …..
_مگه چی؟
_هیچی
_بی توجه بهش گفتم:وقتی چهار سالم بود…..ادرین مادر ادم که ادمو ول کنه و بره دنبال هوسش عشقش دیگه از دیگران چه انتظاری…….
_دستش رفت بالا گفت:خفههههههههههه میشییییی یانه ؟
به هق هق افتادموناخوداگاه دستمو گرفتم جولو صورتم
عمه سراسیمه اومد تو اتقاق با دیدن دست ادرین که تو هوا مشت شده بود گفت:ادرین داری چی کار میکنی؟
_مامان شمامممممممم اه ول کنین این دخترو خسته ش کردین
با ترس رو به ادرین گفتم:اد…ادرین!
ادرین یه نگاه از سر خشم کردو رفت تو پذیرایی و اهنگ گذاشت یه اهنگ شاد یه اهنگ که همیشه رقصیدنو باش دوست داشتم یکاری میکنم عاشق من شی نتونی از دلم ساده تو رد شی یکاری میکنم هرشبو هر روز بگی دوستم داری عاشق من شی بگی دوستم داری عاشق من شی من میگم عاشقتم صدام کن با چشات بازم منو نگام کن هر چی خواستی تو بگی قبوله روی دوست داشتن من حساب کن روی دوست داشتن من حساب کن دوستت دارم به دلم خیلی نشستی نگو دل به من نبستی اون که میخوام پیش من باشه تو هستی به دلم خیلی نشستی میخوام بیامو دست تو رو بگیرمو همیشه پیش تو بشینمو هرشب خواب تورو ببینمو من میگم عاشقتم صدام کن با چشات بازم منو نگام کن هر چی خواستی تو بگی قبوله روی دوست داشتن من حساب کن روی دوست داشتن من حساب کن دوستت دارم به دلم خیلی نشستی نگو دل به من نبستی اون که میخوام پیش من باشه تو هستی به دلم خیلی نشستی میخوام بیامو دست تو رو بگیرمو همیشه پیش تو بشینمو هرشب خواب تورو ببینمو من میگم عاشقتم صدام کن با چشات بازم منو نگام کن هر چی خواستی تو بگی قبوله روی دوست داشتن من حساب کن روی دوست داشتن من حساب کن
رفتمو با اهنگ شروع کردم به رقصیدن میخواستم غماش یادش بره عصبیش کرده بودم داشتم میرقصیدم که صدای زنگ بلند شد با ذوق گفتم اومدن
لباسمو مرتب کردمو از ذوق با اهنگ ضرب گرفتم هووووووووووووووووووووووو .اهادست دست بلندش کن ادرییین بیا اها اها
من میگم عاشقتم صدام کن با چشات بازم منو نگام کن هر چی خواستی تو بگی قبوله روی دوست داشتن من حساب کن
روی دوست داشتن من حساب کن
شرو ع کردم با ادرین رقصیدن و با اهنگ همه میخوندن ۱٫ ۲
دوستت دارم به دلم خیلی نشستی نگو دل به من نبستی اون که میخوام پیش من باشه تو هستی
به دلم خیلی نشستی
همه دورمون حلقه زده بودن دخترا جیغ میکشدن پسرا دست همو گرفتن حلقه زدن همه بودودن پسر عمو هام
احسان حسین سروش. پسر های عمه مهنازم محمد میثم و….پسر عمه بزرگم محمدبا زنش ماریا دخترهای عمه مریمم فرناز فرشته دختر عمه مهنازم خواهر میثمو محمد مهرنوش و……… با تموم شدن اهنگ محمد مثل همیشه نمک ریختنش شروع شد:بزن کف قشنگه رو به افتخار عروس دوماد
گفتم:اااااااااااا مرض پس این اریا کدو م گوری مونده؟
-باو مگه ادرین نگفت شب دعوت داریم رستورااان
_جیغ کشیدم:وای عاشققتم داداش اریاام
به اریا میگفتم داداش همه دور تا دور پذیرایی نشستیم بزرگتر هام مشغول بودن بچه هام وسط پذیرایی که مو قع خوردن ناهار شد .
عمه همه رو صدا زد اریا هم که خونه مادر زنش بود زن زلییل چه قدر پسرا مسخره ش میکردن سفره رو چیدیم همیشه دور هم بودنو دوست داشتم همه نشستن یه طرف همه پسرا و مردا .یه طرفم دخترا و زنا .مشغول خوردن غذا شدیم به به عجب فسنجوونییییی بود داشتم غذا میخوردم که صدای میثم بلند شد:اون تربچه رو بده محیا.
من از اون سر سفره نگاش کردم
فهمید یه فکری تو سرمه تربچه رو برداشتم.و با ناز صداش کردم
_میییثم؟
با تعجب نگام کرد:_ها؟
ناگهان با یه حرکت تربچه رو پرت کردم جا خالی داد افتاد تو بشقاب محمد
محمد:بهههههههههههههههه خودت خواستی ها خیاری از تو سالاد برداشت و پرت کرد طرف من
جا خالی دادم افتاد رو خورش دختر پسرا از هیجان من به ذوق اومدن و هر چی دمه دستشون بود پرت میکردن
صدای عمو همه رو به سکوت و دست کشیدن از کار وا داشت…ااااااا بسه دیگه داریم غذا میخوریم اه محیا کی میخوای از این کارات دست برداریی؟
_بغض کردمو گفتم معذرت میخوام عمو .بشقابه نیمه تمومو برداشتم و رو به عمه گفتم دستتون درد نکنه عمه خوشمزه بود و به سمت اشپزخونه رفتم همیشه سریع اشک به صورتم میومد
با نیومدن صدا از طرف بچه ها فهمیدم همه اوقاتشون تلخ شد
_صدای ادرینو شنیدم :عمو جون زیاده روی نکردین؟مگه ما تو سال چند وقت دور هم جمع میشیم؟
_تو ساکت باش ادرین شما هم به جای جمع کردن..
_ادرین پرید وسط حرف عمووو:دیگه دوست ندارم باهاش اینطوری حرف بزنید و رفت به اتاقش
لباسام تو اتاق ادرین اویزون شده بود بی محل به بقیه که مشغول جمع سفره بودن رفتم اتاق ادرین ضربه ای به در زدم و داخل شدم
لباسامو برداشتمو به اتاق اریا که کسی نبود رفتم شلوار لی ابی روشنمو پوشیدم با مانتوی سبز خوش رنگی که بهم میومد با مقنعه کیفمو برداشتمو از اتاق بیرون اومدم همه جمع بودن بچه ها داشتن بازی میکردن با دیدن من محمد گفت:کجا محیا شب میخوایم بریم بیرون!؟
پوزخندی زدمو گفتم:گویا همیشه من باعث درد سرم نه عمو جان؟
صدای بابا بلند شد.بشین سر جات محیا
_خسته م بابا فردا هم کلاس دارم
_همین که گفتممممممم
ادرین از توی اتاق اومد بیرون اونم حاضر بود رو به بابا گفت عمو جون من میخوام با محیا برم بیرون کتو شلوار بگیرم اگه اجازه بدین؟ پدر که مخالفت رو جایز ندید گفت باشه باشه صدای کش دار بچه بلند شد اووووووووووووووووووووووووووووه
کتونیامو پوشیدم یه جفت کتونی مشکی سفید بود خیلی شیکو زیبا ادرین ماشینو زد و من سوار زانتیای مشکی رنگش شدم ادرین بیستو هفت سالش بود همیشه رانندگیشو تحسین میکردم
رو بهش گفتم:منو ببر خونه خواهش میکنم
_چرند نگو میخوام به سلیقه ی تو کت شلوار بخرم خیلیهم دلت بخواد
_فعلا که دلم نمیخواد بدم میاد از ایناا اه
هیش بابا غر غرو روشن کن اون ضبطو
دست بردم سمت ضبطو روشنش کردمو گذاشتمش رو اهنگی که دوست داشتم
بذار دستات بگیرم بذار پا به پات بیامو بذار از اسم قشنگت پر کن ترانهامو بذار قلبت که میگیره درد هق هقه تو باشم من میخوام هیشکی نباشه فقط عاشق تو باشم بذار عاشق تو باشم کاخ عشق تو آبرومه این تموم دل خوشیمه این تموم ارزومه سر هر خاطره خوش من بیاد تو میفتم من همه حرفای خوب و از لبای تو شنوفتم لحظهای که تو نیسی دوست دارم تمومشه زود تر دوست دارم تو رو ببینم شاید حالم بشه بهتر
-شروع شد بازم این اهنگ
رو بهش گفتم ادرین؟
_بله ؟
مثل همیشه مغرور هه چیه انتظار داشتی بگه جونه دلمممم؟
_بهم گیتار یاد میدی؟
_دختر سیریشی ها خیلی خب تا مو قعش زیر لب زمزمه کردم
بزار دردت که میگیره درده هق هقه تو باشم
ماشین متوقف شد. به فروشگاهی که کنارمون بود نگاه کردم اوه بابا ایول
_بیا پایین دختر خوب
پیاده شدمو با ذوق جلو رفتم اومد کنارمو دستمو کشید
_اااا چته ادرین؟
_اینجا از کنارم جم نمیخوری فهمیدی؟
_خیلی خب بابا وارد که شدیم فهمیدم چشه اقا غیرتی شده بود
دست گذاشتم روی یه کتو شلوار سرمه ای وای به نظرم عالی میومد یکی از فروشنده ها دوست ادرین بود رو به ادرین که در حاله احوال پرسی بود کردمو داد زدم:ادرین بیا
ادرین اومد سمتم
_هیش چه ته داد میزنی ااا
_خب حالا توام بیا اینو بپوش
_اخه دختر خوب من کی سرمه ای پوشیدم؟
_اااا ادرین بپوش حالا
_خیلی خب رو به دوسستش گفت فرامرز اینو بیار
دوستش با پرستیژ خاص خودش اومد و کتو گرفت طرف ادرین
ادرین رفت سمت پروو در پرو که بسته شد فرامرز چشمکی بهم زد با اخم نگاش کردم پرووووووووو
مدتی بعد در پرو باز شد
_سوتی کشیدم:واااااو عالیه ادرین ادرین برش دارجونه من
خیلی خب باشه باشه میخوای بازم نگاه..
پریدم وسط حرفش:نه نه همین چشممو گرفت
_باشه باشه الان میام
دو باره درو بست
فرامرز زل زده بود به من که ادرین اومد بیرون و متوجه نگاش شد رو به من گفت
محیا درست کن اون بی صاحابو رو سرت
دستم رفت سمت مقنعه م یه کم بهترش کردم
ادرین حساب کرد با اخم اومد بیرون فهمیدم الانه که دادش بره بالا سوار ماشین که شدیم داد زد:چند بار بگم میری بیرووون اون بیصاحابارو نریز بیرون ؟هااااااان؟
_ادرین!
_ادرینو زهر مار همین کم مونده دوستمممم…….
دیگه چیزی نگفتمو سرمو انداختم پایین………
عمه همه رو صدا زد اریا هم که خونه مادر زنش بود زن زلییل چه قدر پسرا مسخره ش میکردن سفره رو چیدیم همیشه دور هم بودنو دوست داشتم همه نشستن یه طرف همه پسرا و مردا .یه طرفم دخترا و زنا .مشغول خوردن غذا شدیم به به عجب فسنجوونییییی بود داشتم غذا میخوردم که صدای میثم بلند شد:اون تربچه رو بده محیا.
من از اون سر سفره نگاش کردم
فهمید یه فکری تو سرمه تربچه رو برداشتم.و با ناز صداش کردم
_میییثم؟
با تعجب نگام کرد:_ها؟
ناگهان با یه حرکت تربچه رو پرت کردم جا خالی داد افتاد تو بشقاب محمد
محمد:بهههههههههههههههه خودت خواستی ها خیاری از تو سالاد برداشت و پرت کرد طرف من
جا خالی دادم افتاد رو خورش دختر پسرا از هیجان من به ذوق اومدن و هر چی دمه دستشون بود پرت میکردن
صدای عمو همه رو به سکوت و دست کشیدن از کار وا داشت…ااااااا بسه دیگه داریم غذا میخوریم اه محیا کی میخوای از این کارات دست برداریی؟
_بغض کردمو گفتم معذرت میخوام عمو .بشقابه نیمه تمومو برداشتم و رو به عمه گفتم دستتون درد نکنه عمه خوشمزه بود و به سمت اشپزخونه رفتم همیشه سریع اشک به صورتم میومد
با نیومدن صدا از طرف بچه ها فهمیدم همه اوقاتشون تلخ شد
_صدای ادرینو شنیدم :عمو جون زیاده روی نکردین؟مگه ما تو سال چند وقت دور هم جمع میشیم؟
_تو ساکت باش ادرین شما هم به جای جمع کردن..
_ادرین پرید وسط حرف عمووو:دیگه دوست ندارم باهاش اینطوری حرف بزنید و رفت به اتاقش
لباسام تو اتاق ادرین اویزون شده بود بی محل به بقیه که مشغول جمع سفره بودن رفتم اتاق ادرین ضربه ای به در زدم و داخل شدم
لباسامو برداشتمو به اتاق اریا که کسی نبود رفتم شلوار لی ابی روشنمو پوشیدم با مانتوی سبز خوش رنگی که بهم میومد با مقنعه کیفمو برداشتمو از اتاق بیرون اومدم همه جمع بودن بچه ها داشتن بازی میکردن با دیدن من محمد گفت:کجا محیا شب میخوایم بریم بیرون!؟
پوزخندی زدمو گفتم:گویا همیشه من باعث درد سرم نه عمو جان؟
صدای بابا بلند شد.بشین سر جات محیا
_خسته م بابا فردا هم کلاس دارم
_همین که گفتممممممم
ادرین از توی اتاق اومد بیرون اونم حاضر بود رو به بابا گفت عمو جون من میخوام با محیا برم بیرون کتو شلوار بگیرم اگه اجازه بدین؟ پدر که مخالفت رو جایز ندید گفت باشه باشه صدای کش دار بچه بلند شد اووووووووووووووووووووووووووووه
کتونیامو پوشیدم یه جفت کتونی مشکی سفید بود خیلی شیکو زیبا ادرین ماشینو زد و من سوار زانتیای مشکی رنگش شدم ادرین بیستو هفت سالش بود همیشه رانندگیشو تحسین میکردم
رو بهش گفتم:منو ببر خونه خواهش میکنم
_چرند نگو میخوام به سلیقه ی تو کت شلوار بخرم خیلیهم دلت بخواد
_فعلا که دلم نمیخواد بدم میاد از ایناا اه
هیش بابا غر غرو روشن کن اون ضبطو
دست بردم سمت ضبطو روشنش کردمو گذاشتمش رو اهنگی که دوست داشتم
بذار دستات بگیرم بذار پا به پات بیامو بذار از اسم قشنگت پر کن ترانهامو بذار قلبت که میگیره درد هق هقه تو باشم من میخوام هیشکی نباشه فقط عاشق تو باشم بذار عاشق تو باشم کاخ عشق تو آبرومه این تموم دل خوشیمه این تموم ارزومه سر هر خاطره خوش من بیاد تو میفتم من همه حرفای خوب و از لبای تو شنوفتم لحظهای که تو نیسی دوست دارم تمومشه زود تر دوست دارم تو رو ببینم شاید حالم بشه بهتر
-شروع شد بازم این اهنگ
رو بهش گفتم ادرین؟
_بله ؟
مثل همیشه مغرور هه چیه انتظار داشتی بگه جونه دلمممم؟
_بهم گیتار یاد میدی؟
_دختر سیریشی ها خیلی خب تا مو قعش زیر لب زمزمه کردم
بزار دردت که میگیره درده هق هقه تو باشم
ماشین متوقف شد. به فروشگاهی که کنارمون بود نگاه کردم اوه بابا ایول
_بیا پایین دختر خوب
پیاده شدمو با ذوق جلو رفتم اومد کنارمو دستمو کشید
_اااا چته ادرین؟
_اینجا از کنارم جم نمیخوری فهمیدی؟
_خیلی خب بابا وارد که شدیم فهمیدم چشه اقا غیرتی شده بود
دست گذاشتم روی یه کتو شلوار سرمه ای وای به نظرم عالی میومد یکی از فروشنده ها دوست ادرین بود رو به ادرین که در حاله احوال پرسی بود کردمو داد زدم:ادرین بیا
ادرین اومد سمتم
_هیش چه ته داد میزنی ااا
_خب حالا توام بیا اینو بپوش
_اخه دختر خوب من کی سرمه ای پوشیدم؟
_اااا ادرین بپوش حالا
_خیلی خب رو به دوسستش گفت فرامرز اینو بیار
دوستش با پرستیژ خاص خودش اومد و کتو گرفت طرف ادرین
ادرین رفت سمت پروو در پرو که بسته شد فرامرز چشمکی بهم زد با اخم نگاش کردم پرووووووووو
مدتی بعد در پرو باز شد
_سوتی کشیدم:واااااو عالیه ادرین ادرین برش دارجونه من
خیلی خب باشه باشه میخوای بازم نگاه..
پریدم وسط حرفش:نه نه همین چشممو گرفت
_باشه باشه الان میام
دو باره درو بست
فرامرز زل زده بود به من که ادرین اومد بیرون و متوجه نگاش شد رو به من گفت
محیا درست کن اون بی صاحابو رو سرت
دستم رفت سمت مقنعه م یه کم بهترش کردم
ادرین حساب کرد با اخم اومد بیرون فهمیدم الانه که دادش بره بالا سوار ماشین که شدیم داد زد:چند بار بگم میری بیرووون اون بیصاحابارو نریز بیرون ؟هااااااان؟
_ادرین!
_ادرینو زهر مار همین کم مونده دوستمممم…….
دیگه چیزی نگفتمو سرمو انداختم پایین………
به اصرار .ادرین منو به خونه رسوند اصلا حوصله نداشتم رفتم روی تختم دراز کشیدم با صدای در اتاق از جا بلند شدم.نسرین جون بود که داخل شد بادیدنم لبخندی زد.از وقتی که ۴ سالم بود مامان بابا از هم جدا شدن نسرین جون از ۸سالگی وارد زندگی ما شد و زندگیمونو عوض کرد همیشه بیشتر از مادرم دوسش داشتم بعد از جدایی دیگه نخواستم مامانو ببینم اونم ازدواج کرده بود و صاحب یه بچه.یه ابجی ۹ ساله هم دارم به اسم مهسا ۲ سال بعد از ازدواج نسرین جون با بابا من صاحب یه خواهر شدم نسرین جون اومد لبه تخت کنارم نشست رو بهم گف:-ناراحت شدی؟ -میدونستم منظورش ظهره سری تکون دادمو گفتم:نه نه مهم نیست دیگه عادت کردم _گوش کن محیا… -بیخیال نسرین جون -باشه هر طور راحتی اصراری نمیکنم بلند شد که بره روبهش گفتم:بی زحمت چراغم خاموش کنین زیر لب شب بخیری گفت و چراغو خاموش کرد با عجله از جام پریدم وای خدا یه ربع به ۸ بود و من ۸ کلاس داشتم سریع و هول هولی حاضر شدم یه شلوار جین ابی لوله تفنگی یه مانتو مشکی موهامم طبق عادت همیشگی یه طرفه بیرون ریختم کتونیامو پوشیدمو لقمه ای که نسرین جون گرفته بودو گرفتم و با سرعت سوار ماشین شدمو به راه افتادم ساعت ۸٫۲۰ بود که به دانشگاه رسیدم ماشینو پارک کردم و با دست چند بار زدم روی فرمونودادزدم:اه اه اه به سرعت رفتم سمت کلاس ادبیات استاد داشت با صدای بلندی شعر میخوند وای من عاشق شعرای فروغ بودم روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانهٔ عاصی در درونم های و هو می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد در زدم و به اشاره استاد وارد شدم ناچارا مجبور شدم جلوی شروین بشینم کتابو باز کردم و استاد طبق معمول رو بهم اشاره کرد که ادامه بدم ومن با لذت شروع به خوندن کردم در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می افکند همچو ابری بر بیابانی می شنیدم نیمه شب در خواب هایهای گریه هایش را در صدایم گوش می کردم درد سیال صدایش را شرمگین می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی در میان گریه می نالید دوستش دارم ، نمی دانی بانگ او آن بانگ لرزان بود کز جهانی دور بر می خاست لیک درمن تا که می پیچید مرده ای از گور بر می خاست مرده ای کز پیکرش می ریخت عطر شور انگیز شب بوها قلب من در سینه می لرزید مثل قلب بچه آهو ها در سیاهی پیش می آمد جسمش از ذرات ظلمت بود چون به من نزدیکتر می شد ورطهٔ تاریک لذت بود می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام ، آرام می گذشت از مرز دنیاها باز تصویری غبار آلود زان شب کوچک ، شب میعاد زان اطاق ساکت سرشار از سعادت های بی بنیاد در سیاهی دستهای من می شکفت از حس دستانش شکل سرگردانی من بود بوی غم می داد چشمانش ریشه هامان در سیاهی ها قلب هامان ، میوه های نور یکدگر را سیر می کردیم با بهار باغهای دور می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها زورق اندیشه ام ، آرام می گذشت از مرز دنیاها روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم می نشینم ، شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم اه عمیقی کشیدم با تموم شدن شعر یکی از بچه به ساعتش اشاره کرد و رو به استاد گفت خسته نباشین استاد استاد فقط زیر لب ممنونی گفت و از کلاس خارج شد منم به سرعت کلاسورمو برداشتم و رفتم بیرون با صدای شروین ایستادم یه قدم رفتم جلوش انگشتمو به نشونه تهدید اوردم بالا و با صدایی نسبتا بلند گفتم:ببین شازده پسرمن از اون دختراش نیستم تو هم برو دنبال یکی اشغال تر از خودت _ببین خوشگله من عادت ندارم نه بشنوم حالیته که همه ارزوشونه با من دوست بشنو…. _داد زدم:خفههه شو صدای شهریار اومد چیزی شده خانوم محمدی؟ شروین قبل از من پاسخ داد:تورو سنهنه هریییییییی شهریار تو یه حرکت یقه شو چسبید و چسبوندش به دیوار رفتم جلو گفتم:ولش کنین لایق دعوا نیست ولش کنین اقای نادری و بدون اینکه وایسم با سرعت از دانشگاه خارج شدم نمیدونم چرا ولی اون لحظه فقط راه مغازه ادرینو پیش گرفتم دوستش بود با دیدنم از جا برخواست رو بهش سلام کرم و گفتم:ادرین نیست؟ دوستش که اسمش کیوان بود سری تکون دادو گفت:یه کم دیگه میاد چیزی شده خانوم محمدی؟ _دستمو به نشونه ی چیزی نیست اوردم بالا گفتم اومد بگین تو ماشینم دیگه واینستادم و اومدم بیرون سوار ماشین شدم و سرمو گذاشتم رو ی فرمون نفهمیدم چه قدر گذشت که در ماشین به صدا در اومد سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشاش رو بهم اخم کردو گفت:تو که باز داری گریه میکنی چته؟ _ادرین؟و زدم زیر گریه _اااااااا دختر چته حرف بزن صداش داشت اوج میگرفت _ادرین خسته شدم از این پسره اشغال چند وقته گیر داده به من میگه…..اشکام میومدن _کی هان؟کی؟ _یکی از بچه های دانشگاه گیر داده کهههه کههه…. و به هق هق افتادم اما به شدت داشتم میترسیدم _چند وقته؟ _اد…ادرین؟ داد کشید:با تواااااااام؟ _یه ماهه _چهار شنبه خودم میام دنبالت میدونستم ادرین عصبی بشه کاریش نمیشه کرد اگه میومد دانشگاه ……… _ادرین خوا…. پرید وسط حرفم و با داد گفت:خفه شو ببند اون دهنتو گم شو خونه سرمو انداختم پایین و بغض کردم اونم بدون حرف از ماشین پیاده شد و درو کوبید من عاشق حمایتاش بودم خیلی دوسش داشتم رسیدم خونه مهسا اومدم جلو گفت سلام اجیم _سلام مامان اینا کجان _رفتن خرید _اهان یه شکلات بهش دادم ورفتم سمت کمد لباسام لباسی که قرار بود روز عروسی اریا بپوشمو در اوردم قشنگ رنگش با کت ادرین ست بود یه لباس از جنس ساتن وسط سینه با حالت قشنگی جمع شده و جذب حالت دکلته کنار پهلوی راست یه سگک میخورد و پایین لباس که تازیر زانو بودو به طرز عجیبی جمع کرده بود خیلی قشنگ بود مخصوصا وقتی میپوشیدمش با اومدن بابا اینا رفتم از اتاق بیرون رو به بابا گفتم:سلام _جواب سلامموداد:سلام دختر بابا _ای بابا شما باز جو گیر شدین؟ _نسرین جون صدام کرد بسههه بابا بیاین شام رفتیم سر میز و مشغول خوردن شام شدیم بعد از خوردن شام بلند شدم و تشکری کردمو رفتم به اتاقم ان قدر خسته بوودم که حد نداشت گوشیمو برداشتم و به ادرین اس دادم _سلام پسر عمه خوبی؟ -سلام مرسی و علامت گریه گذاشت _ا ادرین چته؟ _نمیدونی؟ _ببین اگه واسه امروزه غلط کردم کاش اصلا نمیگفتم _تو غلط میکردی و علامت خشن گذاشت _ادرین تورو خدا شر نکنی ها؟! _شر؟نه بابا میخوام باش دوست شم و علامت خشن گذاشت _ادرین؟ _بگیر بخواب شب بخیر این یعنی اینکه رو حرفم حرف نزن ناچارا گفتم:شب بخیر چهر شنبه رسیدشبش به سارا اس زدم که بیاد دنبالم با ماشین سارا رفتم دانشگاه سارا از هیجان به ذوق اومده بود اخ جون دعوا رو بهش گفتم:ای کووفتو اخ جون من دارم میمیرم از ترس تو میگی اخ جون؟ _بابا بیخیال حقشه وارد کلاس شدیم شروین نگاهی به سر تا پای من کرد و پوزخندی زی کلاسورو کوبیدم رو صندلی و گفتم :چیزه خنده داری دیدین؟ _نه _پس بهتره یاد اوری کنم تخته اونوریه با اومدن استاد حرفمون نصفه موند و سکوت توی کلاس حاکم شد همه با اخلاق استاد اشنا بودن و سر کلاسش فقط سکوت بود بعد از اتمام کلاس گوشیم زنگ خورد ادرین بود _الو؟ _سلام خانوم بیا بیرون _باشه اومدم فعلا با دو به سمت در خروجی دویدم و خدا خدا میکردم شروین امروز بیخیال شه اما از شانس شروینم طبق عادت دنبالم اومد پسره احمق ناگهان با یه حرکت دستمو کشید _ولممم کن اشغال _کجااا؟ _ولم کن میگم صدای ادرین بلند شد نشنیدی چی گفت ولش کن بزن به چاک _ادرین؟ _خفه شو تو شروین رو به ادرین گفت اقا کی باشن؟ ادرین که کارد میزدی خونش در نمیومد داد زد:نامزدشم یقه شو گرفتو زیر لب غرید:خوش ندارم دیگه دست کثیفت بهش بخوره حالیت شددددددددددددد _ادرین تورو خدا ولش کن _توو برو تو ماشین ناچارا رفتم و ادرین بعد از دقایقی اومد و ماشین به راه افتاد چنان گاززز میداد که نزدیک بود تصادف کنیم _بالاخره اروم گفتم:ادرین من… -خفههههههه دیگه حرف زدنو جایز ندیدم و تا خونه سکوت کردم _رسیدیم خونه خدافظی کردم و بدون حرف رفتم داخل نسرین جون داشت عصرونه میخورد رو بهم گفت سلام بیا عصرونه از چشاش فهمیدم چیزی قراره بگه نشستم سر میز بالاخره از نگاهاش کلافه شدم گفتم :بگین دیگه نسرین جون _چیو؟ _همونی که یه ربعه میخواین بگین _قول بده اروم باشی باشه قول میم _قراره… _بگین دیگه -قراره واسه ادرین برن خواستگاری چند دقیقه تو شوک بودم بدون حرکت بعد با تکونای نسرین جون به خودم اومدم _چیچی گفتین؟ _ااا هنوز که چیزی نشده اروم _کی هست؟ _عمه پیشناهاد داده گو یا ادرین خودش راضی نیست. فرناز _دهنم وا موند چی فرناز خودمون محاله ادرین به اون هیچ علاقه ای نداره تازه هنوز اریا ازدواج نسکرده _یه هفته بعد از عروسی اریا میرن دیگه نموندم طاقت نداشتم رفتم تو اتاق و درو قفل کردم گوشیمو خاموش کردم و روی تخت به هق هق افتادم روز عروسی اریا فرا رسید حوصله ی ارایشگاه و نداشتم بعد از خوردن ناهار همه به ارایشگاه رفتن و من موندم لباسمو تن کردم و صندلای پاشنه بلندمو پوشیدم موهامو ساده باز روی شونه چپم رها کردم و چتریامو یه کم حالت فر دادم یه ارایش ملایم کردم و با صدای زنگ گوشی گوشیو برداشتم فرناز بود:الو ما پایینیم _باشه باشه اومدم قطع کردم قرار بود با دخترا بریم اتلیه شالمو سرم انداختم ومانتومو رو لباسم پوشیدمو رفتم پایین سوار ماشین شدم به اتلیه که رسیدیم دو نوع عکس به پیشنهاد عکاس گرفتم روی زمین نشستم پاهامو به حالتی جمع کردم که یکیش روی اون یکی قرار میگرفت دستامو به حالتی که عکاس گفته بود رو زمین گذاشتم وسینه مو دادم جلو با تموم شدن عکس اول نوبت عکس بعدی رسید کنار دیواری که گفته بود به حالت یه وری وایسادم دستامو به حالت خاصی کردم توی موهامو چشمکی زدم وعکس گرفته شد رو به فرناز کردمو گفتم بدوئئن دیگه الان اریا میاد ها همه اماده بودیم و به راه افتادیم عروسی توی باغ بود و قاطی وقتی رسیدیم یه عده وسط بودن و ارکستر داشت میخوند رفتیم یه گوشه نشستیم و من یه بار دیگه خط چشمی کشیدم احسان اومد سمتمون _ااا بابا بدویین دو ساعته جا گرفتیم ها؟ رو بهش گفتم این اریا کجا مونده؟ _چه میدونم بابا بیاین بریم همه بلند شدیم و به سمتی که میرفت به راه افتادیم همه سلام کردن و من زیر لب فقط زمزمه کردم با دیدن ادرین سر جام خشکم زد اونم همینطور نمیدونم چه قدر طول کشید که با صدای میثم به خودمون اومدیم -بابا نخورین همو شام میدن اومدم کیفمو بزنم تو سینه ش که دستشو گرفت جلو سینه ش گفت:یا امام زمان غلط کردم جون ادرین نزن ادرین زد پس گردنش گفت:هوووی جون عمه ت با اومدن عروس داماددو تا شون ساکت شدن و همه به احترام بلند شدیم و بعداز خوش امد گویی عروس داماد فرناز گفت:بابا بریزین وسط دیگه اهههههه احسان گفت پاشین بابا راست میگه دیگه و سروشو میثمو بلند کرد و بقیه هم بلند شدن و منم به تبعیت بلند شدم ادرین اومد کنارم _خوبی؟ _مرسی _چته؟خیلی سرد شدی؟ _نه چیزیم نیست _اون پسره که دیگه مزاحم نشد _نه و دیگه مهلت حرف زدن بهش ندادم بعد از اهنگ شادی که زده شد صدای ارکستر اومد دختر پسرا دو به دو شن میخام تانگو بزنم اومدم برم بشینم که ادرین دستمو گرفت و با یه حرکت منو برگردوند و منم مجبور به همراهیش شدم دست چپمو گذاشتم رو شونه چپش و دست راستمو تو دستش گرفتمو با اهنگ اروم ضرب گرفتیم تماس چشمیمون قطع نمیشد کنار تو فقط آروم می شم پر از دلشوره ام هر جای دیگه تو تقدیر منی بی لحظه ای شک چشات اینو بهم هر لحظه میگه تو میخندی پر از لبخند می شم تموم زندگیم خوش رنگ میشه صدای پای تو، تو خونه هر روز واسه من بهترین آهنگ میشه هردو نفس نفس میزدیم بالاخره به حرف در اومد:لباست چه قدر بهت میاد سکوت کردم وبعد از چند ثانیه مکث سرمو گزاشتم رو شونش صدای تپش قلبشو قشنگ حس میکردم تو که باشی هم دنیام شبیه آرزوم میشه روزای سرد تنهایی تو که باشی تموم میشه چقدر خوشبختی نزدیکِ کنار من که راه میری از این دنیا رها میشم ،تو که دستامو میگیری اهنگ داشت تموم میشد هر دو بی طاقت بودیم چشامو بستم تو که خوشحال باشی خوبِ خوبم دیگه از زندگی چیزی نمیخوام حالا که دسته تو، تو دستامه چه فرقی میکنه کجای دنیام با عشق تو همه دنیا به چشمم پر از تصویرهای خوب و شادِ سرش داشت میومد جلو چراغا خاموش بود هر ان منتظر داغ شدن لبام بودم چشاشو میدیدم هیچ حرکتی نکردم به شوق بودنت حالا خدا هم به من یک قلب عاشق هدیه داده دیگه چیزی نمونده بود که چراغا روشن شد و ازم فاصله گرفت جیغ و سوت بود که زده شد همه برای خوردن شام به دور میز نشستیم دیگه حتی نمیتونستم تو چشای ادرین نگاه کنم بعد از صرف شام به دنبال ماشین عروس به راه افتادیم جیغو سوت بود که میزدیم و کنار ماشین عروس حرکت میکردیم بعد از کلی چرخ تو خیابونا همگی به خونه رفتیم اولین کاری که کردم صندلامو در اوردم انقدر پام درد میکرد که حد نداشت ناگهان یاد حرف نسرین جون افتادم یه هفته بعد از عروسیه اریا………. زد به سرم فکر هیچیو نمیکردم شکستن غرورم در برابر غرورش به سرعت گوشیمو در اوردمو به اریا زنگ زد اولین بوق:اریا بردار دومین بوق اریااااااااا صداش شنیده شد:الو _الو سلام داداش اریام _سلام دختر تو هنوز رسیدی خونه که زنگ زدی؟ _با بغض گفتم داداش اریا _اووه بابا بگو مردم _راسته؟ _چی؟چی راسته؟ _اینکه… که…میخوان واسه ادرین برن خواستگاری؟ _چی؟کی گفته؟ _بس کن داداش باید ببینمت میخوام باهات حرف بزنم _الان؟ _نه نه فردا بعد از کلاس _باشه باشه خودتو ناراحت نکن تا فردا ته توشو در میارم -باشه فعلا به ازاده جون سلام برسون _چشم ابجی جونم بای تماس قطع شد اما کاری که تو ذهنم بود باید انجام میشد مجبور بودم و بعدا تلافیش میکردم اما اون لحظه فقط به فکر از دست دادن اردرین بودم با صدای زنگ گوشی از جا پریدم خیلی خوابم میومد دیشبم که تا چهار صبح بیدار بودم به زور از تخت اومدم پایین شلوار جین ابی تیره مو که دمپا بود پوشیدم با مانتو اجری رنگ که حالت سنتی داشت مقنعه سر کردم کفش اسپرتمو پوشیدم و سر میز صبحانه حاضر شدم _صبح بخیر همه سر تکون دادن و نسرین جون واسم چایی ریخت نمیدونم چرا اما خوشحال بودم با سرعت صبحا نه رو خوردم و نسرین جونو بوسیدم و به راه افتادم زنگ زدم به سارا که سر ایستگاه منو سوار کنه بعد از مدتی انتظار سارا واسم بوق زد و من سوار شدم اهنگو بلند کردم و تند تند باهاش میخوندم اهای تو که عشق منی به فکر من باش یه کمی به فکر من که بعد تو….. سارا صداش در اومد:چیه کیفت حسابی کوکه _گم شو اگه بدونی میخوام چی کار کنممممم _هان باز چی تو سرته مادمازل _میخوام بازی کنم _چی؟خوبی محیا؟ _اره میخوام با ادرین بازی کنم بیخی اگه عملی شد کامل واست میتعریفم ماشین جلوی دانشگاه پارک شد و هر دو پیاده شدیم که به اون سمت خیابون بریم ناگهان ماشین شاسی بلند شروین جلوی پام ترمز شدیدی کرد و صدایی وحشتناکش بلند شد _زیر لب غریدم بچه پر رووووووو سارا گفت:ولش کن بابا بریم و دستمو کشید _اه میذاشتی حقشو بزارم کفه دستش _ول کن بابا ارزش نداره وارد کلاس شدیم و روی صندلی ها نشستیم شروین داخل شد اما من دلشوره عجیبی داشتم با قدم های محکم به سمتمون اومد و بلن طوری که همه بشنون گفت:خانوم محمدی؟ _یه تای ابرومو بالا دادم :بله _با من ازدواج میکنین؟ همونجور موندم :ببخشید؟ _من همین الان جواب میخوام وگرنه فکر کنم خیلیا اینجا منتظرن من بهشون پیشناهاد بدم _از جا بلند شدم و یه قدم عقب رفت پوزخند زدمو گفتم:جدی خب چرا به یکی از اونا که کشته مردتن پیشناهاد نمیدی ؟ازت بدم میاد یه بچه پول داره عوضییی که….همه بدنم میلرزید کیفمو برداشتم و داشتم از کلاس خارج میشدم که فریاد زد:عصبی میشی خوشگل تر میشی اشک به صورتم هجوم اورد به سرعت از دانشگاه زدم بیرون و شماره اریا رو گرفتم _الو؟ _الو اریا بیا بیاااااااا و قطع کردم همونجا جلو در ایستادم بیست دقیقه گذشت و اریا پیداش شد بوق زد و من سوار شدم _اووووه چته بابا هنوز که نبردنش _برو اریا برو از اینجا گازشو گرفت و جلوی یه کافی شاپ نگه داشت با هم داخل شدیم و روی یکی از میز ها نشستیم اریا گفت:چی میخوری؟ _هیچی یه لیوان اب فقط سرشو تکون داد و سفارش یه لیوان اب وقهوه داد و شروع کرد به حرف زدن _با ادرین حرف زدم منتظر نگاش کردم _بهش گفتم قراره بری خواستگاری؟گفت مامان گفته کسیو دوست داره یا نه؟اما ادرینو که میشناسی پسر مغروریه گفت سکوت کرد م بهش گفتم چرا؟مگه محیا رو دوس نداری ؟گفت تا ازش مطمءن نشم هیچی نمیگم سرش داد زدم ادرین خر نشو محیا تورو دوست داره نگو که نفهمیدی؟فقط گفت تا از زبون خودش نشنوم… دستمو بالا بردمو گفتم بسه اریا خیلی خب حالا که ادرین اینو میخواد انجامش میدم اما….. _اما چی؟ _شرط دارم اگه غرورم بشکنه غرورشو میشکونم _محاله مگه نمیشناسیش؟ _چرا _خب پس… _من بهش میگم دوسش دارم اما میخوام تا وقتی که خودم نخوام دستش بهم نخوره _اما اخه _هییییش فقط کمکم کن _محیا فکر میکنی شرطتو قبول کنه؟ _نمیدونم _خیلی خب خیلی خب پس باید بجنبی باشه بلند شدم اما الان وقت گفتنش نبو دوست داشتم قراره خواستگاریو بزاره بعد به اریا گفتم سکووت کنه فقط سکووت با هم از کافی شاپ خارج شدیم و اریا منو به خونه رسوند ازش تشکر کردم و پیاده شدم با سرعت کفشام در اوردم کسی خونه نبود خودمو رو مبل ولی کردم و سریع شماره سارارو گرفتم وقتی ماجرارو بهش گفتم قهقهه زد و گفت:دختر تو دیگه کی هستی؟ _حالا دیگه .فعلا گم شو کار دارم _چه بی ادب خودت زنگ زدی ها؟ _باشه بابا گم شو حالا _خب توام فعلا _بای تماس قطع شد.
دوروز گذشت قراره خواستگاری ادرین برای جمعه گذاشته شده بود حالا دیگه وقتش بود از اتاق اومدم بیرون نسرین جون توی اشپز خونه مشغول درست کردن غذا بود اروم اروم رفتم جلو یه دفعه گفتم:پپپپپپخ
_وای نمیری دختر قلبم
_ای من فدای یه دونه نسرین جونم برم
_هان چیه باز چی میخوای؟
_نسرین جونننننننن و سرمو انداختم پاین
_بگوو لوس نکن خودتو
_میخوام همه رو فردا شب دعوت کنی
_چییی؟
_ا نسرین جون جونه بابا سوال نکن باشه؟
_خیلی خب از دست تو برو برو غذام سوخت دختر
از اشپزخونه رفتم بیرون و تی وی رو روششن کردم داد زدم:عااااشقتم به خدا
سر سفره ناهار همش به نسرین جون اشاره میکردم تا موضوعو به بابا بگه یه دفعه گفت:اههه دییونم کردی دختر امیر ببین دخترت چی میگه؟
_رو به بابا گفتم :بابا جون هیچی فقط خواستم فردا همه دعوت بشن خونمون
_بد فکریم نیست باشه پس هر چی واسه خرید لازم دارین بگین بخرم
خیالم از بابت بابا راحت شد تند تند غذامو خوردمو رفتم سمت اتاقم سریع حاضر شدم و از اتاق اومدم بیرون با دیدنم بابا گفت:کجاا؟
_با سارا میرم کتاب بخرم زودی میام
سری تکون داد و من از خونه زدم بیرون راه مغازه ادرینو در پیش گرفتم با سرعت بدی رانندگی میکردم اما دست خودم نبود جلوی مغازه ش پارک کردم و پیاده شدم با اعتماد به نفس کامل داخل شدم رفتم جلو گفتم:سلام بر پسر عمه عزیزم بعد رو به دوستش گفتم سلام عرض شد
ادرین سری تکون دادو گفت:از این طرفا
_اجازه استاد ما واسه نیم ساعت فقط از بابامون اجازه گرفتیم میشه بیاین تو ماشین موضوع ناموسیه
اخم کرد:اه محیا شروع کردی باز؟
_گم شو بیا کارت دارم داشتم میرفتم بیرون که یکی از لباسا افتاد برش داشتم و اویزونش کردمو گفتم :این جاش اینجاس اخه؟
از مغازه رفتم بیرون ادرین دنبالم اومد در ماشینو زدم و سوار شدیم
_خب میشنوم؟
_چیو؟
_اه محیا نرو رو مخم
_نرم رو مخت تو داری میری رو مخ من و حالت گریه به خودم گرفتم حالا وقتش بود اینا چی میگن میخوان واست زن بگیرن ارهههه اره داداش؟گریه م داشت واقعی میشد و اشکام گونه مو شستن با گفتن کلنه داداش صداش رفت بالا
_بباار اخرت باشه به من میگی داداش فهمیدی؟
_ادرین نکن من من دوست دارم چرا؟چرا؟
_دهنش از تعجب باز مونده بود انتظار هر چزیو داشت جز این رو بهش گفتم
_باشه باشه ادرین من خوشبخت باشی
_دستمو گرفت ناخواگاه احساس کردم داغ شدم دتمو کشیدم بیرونو گفتم فردا شب همه دعوتین خونه ما حداقل انصاف داشته باش بیا حالا پیاده شد از ماشین بدون حرف پیاده شد ومن با لبخند همراهیش کردم حالا نوبت اریا بود
زنگ زدم به اریا
_الو؟
الو سلام داداشم
_سلام خانوم
_اریا گوش کن من به ادرین گفتم حالا باید بیای مغازش دوباره یاداوری کنی که دوسش دارم بعدم بگو هنوز دیر نشده
_دختر چی تو سرته؟
_هیچی کاری که گفتمو بکن
_از دست شما دوتا باشه فعلا
_فدات شم بای
اخیییییییش اینم از این .وقتی به خونه رسیدم فقط شیرین زبونی میکردم انقدر که بابا گفتت:اوه بسه
سرمو انداختم پایین بعدم رو بهم گفت:بیا اتاقت کارت دارم
به اتاقم رفتیم و درو بست
_چی شده بابا؟
-مادرت زنگ زد
_هه مادر؟کدوم مادر مادر من نسرین جونه
_محیا بس کن
_پدر من قبلا گفتم بگین دیگه نمیخوام ببینمش اون زندگیه خودشو داره منم۱۷ ساله زندگیه خودمو دارم لرزش دستمو حس میکردم
بابا اومد جلو :محیا
_تنهام بزارین بابا خواهش میکنم
بابا سکوت کرد و از اتاق رفت بیرون یرمو گذاشتم رو بالش و به خواب فرو رفت
ا صدای جارو برقی از خواب بیدار شدم اوه اوه ساعت یازدههو. بلند شدمو رفتم جلو اینه موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون داد زدم:سلام بر همگی نسرین جون گرم جوابمو داد صبونه میخوری؟ _نه بابا مرسی کمکی چیزی؟ _نمیخواد فدات شم خودم کارارو کردم فقط مونده شام درست کنم که اونم گذاشتم بعد از ناهار _اووووه باشه غروب شد و من دل تو دلم نبود یعنی چیزی که میخوام اتفاق میوفته؟اریای احمق خوبه گفتم خبرم کن هرچی شد سرمو تکون دادم تا این افکارو دور کنم رفتم حموم و دوش گرفتم بعد از مدت بیست دقیقه بود که اومدم بیرون یه شلوار جین ابی روشن با یه تونیک استین ی سه رب بنفش موهامو خشک کردم شالمو سرم انداختم و چتریامو یه طرفه ریختم بیرون یه رژلب کمرنگ صورتی هم زدم با ریمل اماده بودم که صدای ایفون بلند شد نا خوداگاه دستم رفت سمت قلبم با صدای اریا و زنش نفس راحتی کشیدم در اتاقو باز کردم و رفتم بهه پذیرایی _سلام داداش اریا و زن داداش ازاده اریا رو بهم چشمکی زدو گفت:به خانوم خوشگل کردین خبریه؟ _ااا نه بابا توام خب بقیه کجان؟ _تا منظورت از بقیه کی باشه؟ _ااا مرض اریا _جون داداش راست میگم اخه تو هر وقت میگی بقیه منظورت یه نفره _تو یکی خفه خونی حالا خوبهه همیشه هوای همه رو دارم دستشو به نشونه تسلیم برد بالا وگفت:خدارو شکر از زبونم کم نمیاری نسرین جون صدام کرد:محیا عزیزم بیا این شربتارو ببر _چشم اومدم بلند شدم که دوباره صدای ایفون اومد گرد کردم عقبو ایفونو جواب دادم عمو رضا اینا با عمه ماهرخ اینا بودن درو باز کردم و شربتارو از نسرین جون گرفتم و تعارف کردم ازاده زیر لب ممنونی گفت در باز شد و همه داخل شدن به احترام بلند شذیمو لاحوال پرسی کردیم اما از یه چیز سر در نمیووردم و اون گلی بود که ادرین دستش گرفته بود و اونو به من داد زیر لب گفتم:ممنون لطف کردین همه نشستن گلو گذاشتم رو اپن و ناچارا کنار ازاده نشستم همه مشغول صحبت بودیم که عمه مریم مهناز و… به جمع اضافه شدن با ورود اونا و نشستنشون بالاخره ادرین لب باز کرد:ببخشید؟ _نگاه ها به سمت ادرین برگشت _من میخوام که زل زده بودم تو چشاش منتظر بودم اریا با دیدن من چشاشو به نشونه اینکه اروم باشم بست _راستش میخواستم محیا رو از دایی جون خواستگاری کنم اگه بگم تو دلم عروسی بود دروغ نگفتم همه دهنا باز بود عمه مهناز دهن باز کرد:ولی ادرین جون تو که گفتی.. _ببخشید عمه جون من میخوام با کسی که دوست دارم ازدواج کنم بابا رو به ادرین گفت:اخه ادرین جون نظر محیا هم شرطه _دایی جون ماهم واسه همین اینجاییم _محیا جون بابا تو نظرت چیه؟ به ادرین نگاه کردم و نفسم و تو دادم من فقط دو تاشرط دارم که به خود ادرین میگم اگر قبول کرد…. فرناز داشت پوست لبشو میکند که عمه ماهرخ گفت:خب برین تو حیاط حرف بزنین ادرین مامان با محیا برین حرفاتونو بزنین ادرین با اعتماد به نفس جلو افتاد و با هم خارج شدیم…………
رو بهش کردمو گفتم:چی شد تصمیمت عوض شد؟
_با تعجب نگام کرد:تصمیمم؟
_خواستگاری فرنازو میگم؟
_نه بابا من از همون اولشم منتظر اعتراف تو بودم
_خیلییییییی پر رووویی به خدا کجا رسمه دختر باید بگه دوست دارم؟
_حالا بعدم چشمکی زد
_من دو تا شرط دارم
_اها ایول منم شیفته یهمین کاراتم
_میخوام……
_بابا بگو خجالت بهت نمیاد
_میخوام تا وقتی که خودم نخواستم بهم دست نزنی و…
_چی میگی محیا؟
_بی توجه به حرفش گفتم :اتاق خوابمم جدا باشه
_این یعنی چییی؟داری لج میکنی نه؟
شونه هامو دادم بالا :میتونی قبول نکنی فرناز جونتم هنوز داخله خب دیگه بریم تو
وراه افتادم جلو دستمو کشید ولی من سرم پایین بود با خشم گفت:به من نگاه کن
توجهی نکردم محکم چونمو گرفت تو دستشو سرمو اورد بالا ناچارا نگاش کردم
_نکن محیا با من بازی نکن
_فکر نمیکردم اینقدر بی اراده باشی؟
_ببند دهنتو کاری نکن که…
_من هیچیم نمیشه چونمو ول کن شکست
_باشه باشه قبول میکنم ولییییییی
هه بریم تو با هم
داخل شدیم اما ادرین از درون داشت منفجر میشد و اینو از دستای مشت شدش میشد فهمید
عمو رو بهم کردو گفت:مبارکه؟سرمو انداختم پایین و لبخندی زدم و صدای کل عمه و دست همه بلند شد اون شب احساس کردم به ارامش رسیدم اما میدونستم لجبازی با ادرین عواقب خودشو داره اما من دلو زده بودم به دریا …..بعد از خوردن شام همه خداحافظی کردن و رفتن ادرین اخرین نفری بود که از در خارج شد و من برای بدرقه ش جلوی در ایستاده بودم سرشو اورد جلو گفت :بد بازیو شروع کردی
لبخندی زدمو گفتم عزیزم خداحافظ
اونم بدون حرفی رفت……
مشغول جمع کردن ظرف های میوه شدم بابا رو کرد بهمو گفت:محیا جون بابا بهتر نبود بیشتر فکر میکردی؟
اومدم حرفی بزنم که نسرین جون به دادم رسید:نه بابا چشه مگه اشنا نیست که هست لیسانسم داره کارم که خدارو شکر داره از پولم که کم نداریم دیگه چی میخواد بعدم محیا دیگه بچه نیست بیخودی چیزیرو قبول نمیکنه
سرمو انداختم پایین و به گفتن شب بخیر کوتاهی اکتفا کردم و به اتاقم رفتم
که نسرین جون گفت :محیا جون عزیزم جمعه عمه اینا میان واسه حرفای اخر ویه صیغه خونده بشه تا راحت تر باشین اگه چیزی لازم داری بخر
_چشم نسرین جون اووووم شب بخیر
به اتاق رفتم گوشیمو از روی تخت برداشتم یه اس ام اس از ادرین اسو باز کردم
_دختر کوچولو فکر نمیکنی بازیه خطر ناکیو شروع کردی؟
براش نوشتم:اقا ادرین کودوم بازی من فقط دو تا شرط گذاشتم
بیشین بینیم بابا حال نداریم راستی مامان به نسرین جون گفت که جمعه مییایم دختر کوچولو
نوشتم :وای وای بابا بزرگ.خودم در جریانم
_شب بخیر بخواب دیگه
_اره صبم دانشگاه دارم
_مثل بچه خوبی سرتو میندازی پایین ها شب بخیر
دیگه حال ج دادن نداشتم و خوابیدم صبح بیدار شدم اوه وای عجب بارونی صبحانه مو خوردم و رفتم سمت جا کفشی کفش اسپرت ابی رنگمو پوشیدم یه سوییشرت قرمزم پوشیدم روی مانتوم و ماشینو روشن کردمو به سمت دانشگاه به راه افتادم بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم تند تند پله هارو دوتا یکی طی کردم و وارد کلاس شدم نگاهی به بچه ها انداختم سارا بهم اشاره کرد که برم پیشش لبخندی زدم و کنارش ساکن شدم
_به سلام عروس خانوم
_خفه شو بابا همه فهمیدن
_گم شو شیرینی هم باید بدی
شروین از پشت سر گفت:به به خبریه خانوم محمدی؟
اخمی کردمو گفتم:شما همیشه عادت دارین به حرفای دیگران گوش کنیین؟
_پوزخندی زدو گفت:هه نه همه کس
_ببند اون دهنتو
_راستی از..
با اومدن استاد حرفشو قطع کرد با سکوتو دقت یاداشت بر میداشتم بعد از اتمام کلاس با سارا از کلاس خارج شدیم از شروین خبری نبود به سمت ماشین رفتم که ادرین یه دفعه جلوم ظاهر شد:پپپپپپپپپپپپپپپپخ سلا م خانوووووم خانومو کش دار
میگفت
_اااااااااا کوفت پسره دیییوونه ترسیدم
_خب توام بداخلاق مامان گفت میخوای لباس بگیری اومدم باهم بریم
_وااااااااااا تو ببینی که مزه ش میره خودم میرفتم؟
_لوس نشو ها اهههه خب راستش خودمم میخوام خرید کنم
_به بابام گفتی؟
_په نه په همینجوری اومدم دخترشو بردارم برم
_ااااااااااااا لوس بیا سوییچ
با یه حرکت رو هوا سوییچو گرفت و سوار شیدیمو به راه افتادیم
_خب دختر اون ضبطو تزیینی خریدی یا عادت داری فقط اهنگا ی منو گوش کنی
_مرض بیتوجه به حرفش اهنگو گذاشتم
امشب میخوام که بشینم از آرزوهام بنویسم امشب میخواد قصه ی مارو تا صبح بنویسه دل بی سر باور کن گریه هامو شادی کن که نمیبینی خنده هامو
گریهامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر آرزوهامو تماشا کن که بی تو در چه حالم گریه هامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر آرزوهامو تماشا کن که بی تو در چه حالم
خیلی وقته نه گفتم و اشک نریختم تقصیر کارم شاید از خودم خوب عصبیم نمیدونم الان باید ول کنم یا اصلا عین بچه ها چشمامو ببندمو بخندمو کیف کنم تا بخوام بشمرم تا هزار چونکه مطمئنم بعدش میاد هه خیلی بچه گونست ولی من عمراً بگم نه نمیخوام من میخوام و بگو نمیزارم که منو به کشتن بدن خستگیام حقیقت همینه یعنی من توی رویامو خوب وضعیت وخیمه رویا برام بسه سوالم با ترسه کجا الان هستش خداوندا بسه من که تو زندگیم آخه چیزی جزعشق نداشتم سخت نیست که اینجوری جزعشق نباشم لابد این یه تنبیه میخرمش به جون بگو آخرش چیه
آرزوت که عروس لحظه هات شم من دلیل لحظه لحظه خندهات شم آرزوم بود کم کم منو ببینی بخدا یه زره خوبیت بسه واسم
گریهامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر آرزوهامو تماشا کن که بی تو در چه حالم گریه هامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر
آرزوهامو تماشا کن که بی تو در چه حالم اهنگ از ۲۵ باند بود سرمو گذاشتم رو شیشه و چشامو بستم با توقف ماشین سرمو بلند کردم و به اطراف نگاه کردم وااای عجب فروشگاهی بود _اهای چی نگاه میکنی بیا پایین دیگه پیاده شدم و با هم داخل شدیم چند تا مغازه رو رد کردیم که یه لباس نظرمو جلب کرد یه کت ابی که یه کم حالت براق داشت یقه ش از سر شونه تا زیر سینه به حالت چین جمع شده بود یه شلوارم از جنس همون پارچه لباسو به ادرین نشون دادم و داخل شدیم فروشنده لباسو اورد و من وارد اتاق پرو شدم مانتومو در اوردم و لباسو تن زدم واای عالی بود دوباره درش اوردم و مانتومو پوشیدم و اومدم بیرون رو به ادرین گفتم:همین خوبه _ااا من که ندیدم _دیگه هیجانش میره_خیلی بدجنسی _دیگه دیگه رو به فروشنده گفتم:خانوم چه قدر میشه؟ ادرین اومد کنار ما پولو حساب کرد بعد رو بهم گفت:یادت باشه دوست ندارم وقتی میایم بیرون واسه من ولخرجی کن ی ok? _خب بابا توام ادرین اصرار کرد که شام بریم بیرون اما من قبول نکردم فعلا درست نبود یه وقت فکر میکرد خبریه منو رسوند جلو در و پیاده شدیم سوییچو داد بهم رو بهش گفتم:اا ادرین تو مگه لباس….. _دختر خوب از مغازه بر میدارم حواست کجاست خب دیگه من برم کاری باری؟ _ادرین؟ _بله ای بله و کوفت درد فک کنم فکرمو خوند چون لبخند مرموذی زد _مرسی که اومدی _نه بابا ایول وظیفه م بود تو دیگه قراره….بای _قراره چی؟ _هیچی بابا بدو تو مغرورررررررررررر _خودتی
وایساد تا داخل شدم و خودش به سمت خونه به راه افتاد..
ووارد خونه شدم سلامم به همگی؟
با دیدن فرناز دهنم بازز موند یا امام
لبخندی زد و با تمسخر گفت:به سلام دختر دایی
_سلام خوش اومدی
_اومد جولو دستمو گرفتو کشید سمت اتاقم بیا بیا این سی دی رو بزار اون اهنگارو واسم بریز خیلی وقته منتظرم و هلم داد تو اتاق
_اووووووووی چته؟
_چمه هان؟
_من نمیفهمم چی میگی؟
_ادرین قرار بود جمعه بیاد خواستگاری من
_خب اینا به من چه
_چی در گوشش خوندی؟هان
_خفه شووو ولم کن
_حالشو میگیرم
_برو بییروون
دیگه نموند از اتاق بیرون رفن صدای خدافظیشو شنیدم و با صدای بسته شدن در از اتاق بیرون اومدم هووووووووووف
نسرین جون رو بهم گفت:چش بود؟
هیچیش ولش نسرین جون بیا لباسمو ببین
با دیدن لباسم لبخند تحسین امیزی زد
لباسو اوییزون کردم و اس دادم به سارا
_سلام سارا جونم
_دردو سارا جونم باز چی میخوای که مهربون شدیئ ؟
_جمعه قراره ادرین اینا بیان میخوام بیای مو هامو فر کنی
_خببب بابا نکبت چه روی داری؟
_گم شو دیگه مزاحمم نشو
_خف بابا فعلا
جمعه فرا رسید با صدای زنگ از جا پریدم به سمت ایفون رفتم با دیدن سارا نفس راحتی کشیدمو درو باز کردم سارا وارد شد با سرعت کشیدمش سمت اتاقم و درو بستم
_اووووووووه چته میزاشتی سلام کنم
_بیخی بابا قلبم داره میاد بیرون
_اخی بمیرم اولین باره میبینیش
_اه سارا
_خب بابا گم شو موهاتو درست کنم باید برم مهمونی
صاف نشستم و سارا مشغول فر کردن موهام شد بعد از نیم ساعت بالاخره تموم شد رو بهم گفت:خب دیگه من برم
از دیدن خودم لذت بردم ووای مرسی جبران میکنم
خب دیگه فعلا
_خداحافظ
تا دم در بدرقه ش کردم اونم خداحافظی کرد و رفت ساعت ۷ بود هر ان منتظر بودم که صدای زنگ بلند شد نسرین جون درو باز کرد و من تو اشپز خونه منتظر بودم
تنها صدایی که میشندم سلامو احوال پرسی بود و فقط منتظر بودم صدام کنن
صدای نسرین جون بلند شد :محیا جون چاییو بیار
اون لباسی که لا ادرین خریدمو پوشیده بودم موهامم باز بود و یه شالم روش
چاییو ریختم و وارد پذیرایی شدم:سلام
_عمه گفت سلام عروس گلم
عمو رضام و عمه مهنازمم بودن رفتم جلو و چاییو از شوهر عمه ماهرخ تعارف کردم تا اخرین نفر که ادرین بود با دیدنم لبخندی زد و زیر لب ممنونی گفت یه نگاه به اطراف کردم که کجا بشینم صدای نسرین جون بلند شد:بیا اینجا عزیزم رفتم کنار نسرین جون و درست روبروی ادرین
حرفا زده میشد تا به مهریه رسید بابا گفت مهریه رو خودم مشخص کنم
نگاهی به ادرین انداختمو گفتم:۱۴ تا سکه به نیت ۱۴ معصوم
همه مونده بودن تا اینکه عمه گفت پس مبارکه
لبخندی زدم و ممنونی گفتم
همون شب یه صیغه محرمیت خونده شد و انگشتر نشونی رو که ادرین خریده بود دستم کردن
ادرین رو به جمع گفت:میشه ما یه چند دقیقه تنها باشیم؟
_بابا گفت:محیا جون ادرینو ببر اتاقت
ناچارا بلند شدم و وارد اتاق شدیم
رو تخت نشستمو نگاش کردم هان؟چته؟
_درش بیار
_چیو؟
_اون شالئو از رو سرت بردار
_خوبی ادرین؟
_اومد جلو تریدم و ناخواگاه پاشدم
با دستاش نگرم داشت و شالو با یه حرکت کشید
_ادرین چی کار میکنی
_هیچی نترس قولم سر جاشه میخواستم ببینم موی فر بهت میاد؟
_تو از کجا فهمیدی؟
_عزیزم موهاتو باز گذاشتی شال زدی خب زده بیرون شال
_اووووه
_بریم بیرون دیگه؟
بلند شدم شالمو سر کردم
_ااا راستی؟
_جانم
هیچی با هم رفتیم بیرون همه بلند شدن و دست زدن با دیدن بچه ها که همه اومده بودن رفتم طرفشون احسان گفت:بیا باز جو گیر شد و سی دی رو روشن کرد یه رقص نیم ساعته بود اما خیلی خوش گذشت ساعت ۱۲ بود همه خدافظی کردن ادرین رو بهم کردو گفت:فردا اماده شو میام که بریم واسه ازمایش
_کلاس دارم
_اخمی کردو گفت بیخیالش فردا ۸ اماده باش
سری تکون دادم و گفت پس فعلا
_خدافظ
همه رفتن و من خسته افتادم رو تخت وای کی فردا بلند شه و به سرعت خوابم برد با صدای نسرین جون از جا پریدم اومد اومد
پاشووووووووو بابا ادرین پایینه
_چی به ساعت نگاه کردم ۸ بود سریع حاضر شد م مانتو پاییزمو پوشیدم به رنگ ابی تیره و شلوا رجینمو با شال ابی فیروزه ای همین طور یه ارایش کردمو باا سرعت رفتم پایین ۸٫۳۰ بود و ادرین عصبی سوار شدم و سلامی کردم
_سلامووووو…
_خواب موندم خب
_اره منم اون خراب شدم خواموش بود خواب میموندم
_چی؟
_گوشیت چرا خاموش بود ؟هاااااااان؟
_یه لحظه چشامو بستم
_یه مدته خرابه بعضی وقتا خاموش میشه خب نفهمیدم
_بدش من
_ادرین؟
_بده من اون بی صاحابو
گوشیو به طرفش گرفتم محکم گوشیو کشید و روشنش کرد یه دور تو گوشی زد و پرتش کرد از پنجره بیرون
_اااا ادرین چیکار کردی؟
_دیگه لازمش نداری
_ادرین
_حرف نباشه پیاده شو
با هم پیاده شدیم و وارد از مایشگاه شدیم بعد از مدت ۳۰دقیقه صدامون کردن پرستار دستمو گرفت و استینمو زد بالا سرنگو در اورد و اماده خون گرفتن شد چشمامو بستم که نبینم وقتی سوزش قطع شد تشکری کردم و بلند شدم از اتاق رفتم بیرون ادرینم منتظرم لود رو بهم گفت:خوبی
_اره
_پس بریم راه افتادم که چشام سیاهی رفت و …..
_با پاشیدن اب روی صورتم چشامو باز کردم تازه داشتم اطرافو میدیم ادرین بود ابمیوه ای گرفت جلو دهنم و من اروم شروع به خوردن کردم یه کم حالم بهتر شد
_چی شدی دختر؟
_نمیدونم ببخشید
_بله دیگه صبونه نخوردی خونم ازت گرفتن فشارت اومد پایین بیا بگیر همشو بخور تا بهتر شی
همه ابمیوه رو خوردم و به کمک ادرین بلند شدمو به راه افتادیم وارد ماشین که شدیم حرکت کرد با اهنگ اروم چشامو گذاشتم رو هم
خیلی وقته دلم میخواد بگم دوستت دارم بگم دوستت دارم…بگم دوستت دارم…
از تو چشمای من بخون که من تورو دارم…فقط تورو دارم بی تو کم میارم…
نبینم غم و اشک و تو چشمات… نبینم داره میلرزه دستات…
نبینم ترسو توی نفس هات… ببین دوستت دارم..
منم مثل تو با خودم تنهام.. منم خسته از تموم دنیام…
منم سخت میگذره همه شب هام… ببین دوستت دارم… ببین دوستت دارم…
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی با من به دردای این دنیا می خندی…
اروم میشم بگی از غمات دل کندی.. بیا به هم بگیم دوستت دارم…
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو… دارم واست میخونم این اهنگ تو…
هر چی میخوای بگو از دل تنگ تو.. بیا به هم بگیم دوستت دارم…
نبینم غم و اشک و تو چشمات… نبینم داره میلرزه دستات…
نبینم ترسو توی نفس هات… ببین دوستت دارم…
منم مثل تو با خودم تنهام.. منم خسته از تموم دنیام…
منم سخت میگذره همه شب هام… ببین دوستت دارم… ببین دوستت دارم…
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی با من به دردای این دنیا می خندی…
اروم میشم بگی از غمات دل کندی.. بیا به هم بگیم دوستت دارم…
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو… دارم واست میخونم این اهنگ تو…
هر چی میخوای بگو از دل تنگ تو.. بیا به هم بگیم دوستت دارم.
با تکونای ادرین چشمامو باز کردم کجاییم طلا فروشی بیا دیگه پیاده شدم دستمو دور بازوش حلقه کردم بدون حرف به سرویسا نگاه میکردیم که بالا خره یکیش چشممونو گرففت با هم داخل شدیم و سروسو خریدیم سرویس قشنگو شیکی بود و از طلا سفیدو طلا زرد بو حلقه ستم داشت
_وای ادرین خسته شدم
بریم یه ناهارم بخوریم بعد بریم خونه حرکت کرد و جلوی یه رستوران شیک نگه داشت پیاده شدیم و داخل رفتیم سر یه میز نشستیم ادرین باقالی پلو سفارش داد با ماهی و منم به تبعیت از اون منتظر غذا بودیم که گفت:اون یکی اتاق خونمو واست اماده کردم
_ممنون
_خیلی غدی دختر
_همینه که هست
نگاهش کشیده شد سمت پسری که داشت منو نگاه میکرد رو بهم کرد و طوری که سع میکرد صداش بالا نره گفت:تو کن اون بی صاحابو
بلند شد رو بهش گفتم:ادرین بشین
_الان میام
_ادرین جونه من جونه من
_اههههه لعنت بهت بیا جای من
_بلند شدم و جامو لا ادرین عوض کردم غذا اورده شد و هر دو در سکوت مشغول خوردن بودی یه دفعه گفت:میخوام ماه بعد عروسی کنیم
_اووووه چته چه خبره
_مشکلی داری؟
_همچین گفت که دیگه حرف نزدم
غذاکم تموم شد رو بهش گفتم بریم؟
_اره برو تو ماشین تا من بیام
سوییچارو ازش گرفتم و رفتم تو ماشین نشستم بعد از ۵ دقیقه اومد ماشینو روشن کرد و به راه افتاد جلوی در خونه که رسیدیم رو بهم کردو گفت:راستی به دوستم گفتم یه تالار گیر بیاره خونه هم که اماده ست فقط لباس عروس میمونه که بزار واسه پس فردا فردا مغازه یه کم کار دارم
_باشه بیا بالا؟
_نه نه مرسی
_باشه خدافظ
وارد خونه شدم هیچ کس نبود لباسامو عوض کردم و خودمو رو مبل رها کردمبا صدای گرم مهسا اروم چشامو باز کردم
_اجی اجی پاشو
_اهههه مهسا بزار بخوابم
_اجی پاشو ادرین اومده
با اسم ادرین از جا پریدم
_کوش؟
_درو وا کردم الان میاد
یه نگاه به خودم کردم یه تاپ صورتی رنگ با یه شلوارک پوشیده بودم ادرین داخل شد و سلامی گرم کردرفتم جلو و سلام کردم
_سلام
_سلام خااااانووووووم
_چی شده ادرین این چیه دستت؟
_اها یادم رفت گوشی نداری دیگه رفتم از فرشاد خریدم
_اووووووه مرسی
_اومد رو کاناپه نشست نسرین جون دو تا شربت اورد و گذاشت رو بروی ادرین
ادرینرو به نسرین جون گفت:مرسی زن دایی جون
-کجایی مهسا خطو بتداز تا خیالم راحت شه
_خب بابا باشه
خطمو انداختم اونم یه میس انداخت
شربتو یه نفس سر کشید و بلند شد
_خب دیگه من برم
_ااا کجا شام بمون دیگه
_نه نه مرسی
دست ادرینو کشیدمو گفتم بیا ادرین
رفتیم تو اتاقم درو بستم
_چیکار میکنی محیا؟چته؟
_ادرین؟
_بله
_ای کوفتو بله هیچی برو
_اااا چته هیچی( و رومو برگردوندم)
سرمو چرخوند و زل زد تو چشام میشنوم؟
با کمی من من گفتم
_فرناز اومده بود
_یه تای ابروش رفت بالا خب؟
_هیچی خیلی شاکی بود
_غلط کرده…
_ااا ادرین؟
باشه باش حرف میزنم تو فکرتو در گیر نکن پس فردا هم اماده باش
_باشه
بعد نگاهی به سر تا پام انداختو اخمی کرد:یه چیزیم تنت کن سرما میخوری
_ااا توام (و اخم کردم)
اومد جلو با یه حرکت منو محکم بغل کرد
_نشنیدم چی گفتی؟
_ای ادرین
_دوباره محکم تر از قبل تکرار کرد:گفتم چی گفتی؟
_هیچی بابا
_از این به بعد فقط چشم فهمیدییی؟
_ااا ولم کن
یه فشار بیشتر داد
_ای فهمیدم چشم
_رهام کرد:اای باریکالله دختر خوب فعلا
_به سلامت و از در خارج شد دنبالش نرفتم فقط عداشو در اوردم یییییییییی ایییییییییی باریک الله لووس
نسرین جون بیا اینارو ببین
نسرین جون داخل شد و با دیدن حلقه و سرویس نگاهی تحسین امیز کرد:مبارکت باشه عزیزم
_ممنونم نسرین جونم
_بیا شام
_نه نه مرسی سیرم
_باشه عزیزم
نسرین جون رفت و من رو تختم به خواب رفتم اخرای اذر بود و نزدیکای ترم اول به سرعت بلند شدم یه صبحونه ی حسابی خوردم و رفتم سمت کمد لباسام یه مانتوی پاییزه کرم پوشیدم با یه شلوار جین و مقنعه حلقه مو دستم کردم و به راه افتادم ساعت ۸ بود که به کلاس رسیدم یه نگاهی به صندلیا کردم فاطمه اومد طرفم عزیزم مبارکه
با تعجب نگاش کردم سوگند رو بهم گفت:هان؟خودتو نزن به اون راه باید شیرینی بدی
_اای بمیری دختر نتونستی جلو دهنتو بگیری
_سارا گفت:خفه بابا استاد اومد
سکوت در کلاس حاکم شد و همه طبق معمول از عربی سر در نمیووردیم اما تا دلت بخواد یادداشت بر میداشتیم
با اتمام کلاس به گوشیم نگاه کردم ادرین اس داده بود که جلو دانشگاست
_یا خدا خودت بخیر کن
از بچه ها خدافظی کردم و به سمت در به راه افتم
_اهای
با صدای شروین برگشتم ولی به راهم ادامه دادم سعی کردم ادرین اونو نبینه کلاسورموکشید:اوی با توام
_اووووی عمه ته گم شو
_نه دیگه باهات حرف دارم
_ببین……….
جلوی در رسیده بودیم داشتم میرفتم سمت ماشین که ادرین متوجه ما شد
رو بهش گفتم:تورو خدا بروووووو
_چه خبره اینجااااااااااا؟
با داده ادرین رفتم جا خوردمجلو تا شاید کاری کنم و از درگیری احتمالی جلو گیری کنم
_هی هیچی بابا اقای کیانی. جزوه میخواستن…نذاشت ادامه بدم وغرید
_برو تو ماشین
_ادرین!
با دادش خفه شدم
_نشنییییییییییدییییییییییی؟
_بدون حرف رفتم تو ماشین
همین که درو وا کردم با دیدن صحنه جیغ کشیدم رفتم جلو ا
_درین ادرین ولش کن ولش کن
_اما ادرین بیخیال نمیشد با اومدن چند نفر از هم جداشون کردن ادرین بی توجه به من داد کشید :وای به حالت یه بار دیگه بهش نزدیک شی خوونتو میریزم
رفتم جلو و بازوشو گرفتم
_ولش کن بیا بیا سوار شو
ادرین سوار شد و درو محکم کوبید یه لحظه چشامو بستم ماشین به سرعت میرفت
_مگه نگفتم باش حرف نمیزنی؟گفتم یا نهههههههههههه؟
_ادرین تورو خدا داد نزن خب من چیکار کنم یه جوری میگی انگار من از عمد میرم میگم تورو خدا بیا با هم…
هنوز حرفم تموم نشده بود که دستم رفت سمت لبم:اییییی
_بار اخرت باشه حالیت شد؟
_بی توجه به حرفش اشک میریختم :ای ای ادرین خون میاد
زد روی ترمز اومد پایین در سمت راستو باز کرد و دستمالو گذاشت رو لبم:فشارش بده ادمو عصبی میکنی دیگه
_من …من…
_هییییییس دیگه دوست ندارم دانشگاه بری
_ادرین؟
_ادرین بی ادرین همین که گفتم
فعلا حرف زدنو جایز ندیدم رو بروی یه مزون نگه داشت با هم پیاده شدیم بعد از کلی دیدن از انواع لباس عروس بالاخره یکیش انتخاب شد واقعاااااااااا قشنگ بود و قتی پوشیدمش ادرین لبخندی زد و گفت همینو بردار لباسو سفارش دادیم برای دو هفته دیگه ش و با هم خارج شدیم همه چیز مثل برقو باد گذشت روز عروسی فرا رسیدو…
همه چش مثل برقو باد گذشت
اههههه ادرین مزینم تو دهنش ها
_اااا غر نزن چند تا عکسه ها
_بابا خسته شدم از صبح تا حالا دارم به سازه این خانوم میرقصم سرتو بزار اینجا دستتو بزار اونجا تکون نخور ملیح بخند……….
ادرین بلند زد زیر خنده
_ای درد کوفت
صدای عکاس بلند شد این اخرین عکسه خانوم بیاین اینجا وایسین اقا شما دستتو بزارین دور کمرش و سرتونو بیارین جلو روی لباشون
وای یا خدا
به اون حالت ایستادیم لبای ادرین روی لبام قرار گرفت نفس نفس میزدم چشامو بستم که به حالم پی نبره عکس گرفته شد و از هم جدا شدیم نفس عمیقی کشیدم
بالاخره به تالار رسیدیم با ورود ما احسان گفت:بابا بزن کف قشنگه رو به افتخار عروسو داماد زیر لب به همه خوش امد میگفتیم و در پایان به سمت جایگاه رفتیم همه وسط مشغول رقصیدن بودن بعد از شام صدای ارکستر بلند شد لطفا وسطو خالی کنین نوبت رقص عروسو داماده نفس تو سینم حبس شد ادرین دسمو گرفت و با هم رو جایگاه قرار گرفتیم دستای من دور گردنش و دستای اون دور کمرم منتظر اهنگ بودیم صدای محمد بلند شد بزن دستو و اهنگ شروع کرد به خوندن
امشب تموم عاشقها با ما می خونن یکصدا میگن تویی عاشقترین عروس دنیا دلمُ بردار و بِبَر کوچه به کوچه، شهر به شهر بگو که نذرِ چشماته ای عروسِ دلبر یه جفت چشم سیاه و یه حلقه طلایی یه فرشِ یاس و الماس دلی که شد فدایی آره من مستِ مستم با این عهدی که بستم پیش اون آینه چشمات وای نپرس از من کی هستم [ای عروس مهتاب ای مستی مِی ناب] امشب با صد تا بوسه دومادُ دریاب [حالا که با تو هستم دنیا رو می پرستم] نگی که یه وقت نگفتم عاشقت هستم [تا کِی؟] تا زنده هستم [امشب شبِ ماست سحر نداره راستی و راستی این عروس رودست نداره] با این همه ستاره کی دیگه خبر نداره ماه شب چهارده امشب پیش تو کم میاره این سرنوشت زیبا ببین چه کرد ه با ما همگی بگین ماشاالله مبارکه ایشاالله [ای عروس مهتاب ای مستی مِی ناب] امشب با صد تا بوسه دومادُ دریاب [حالا که با تو هستم دنیا رو می پرستم] نگی که یه وقت نگفتم عاشقت هستم [تا کِی؟] تا زنده هستم امشب تموم عاشقها با ما می خونن یکصدا میگن تویی عاشقترین عروس دنیا دلمُ بردار و بِبَر کوچه به کوچه، شهر به شهر بگو که نذرِ چشماته ای عروسِ دلبر یه جفت چشم سیاه و یه حلقه طلایی یه فرشِ یاس و الماس دلی که شد فدایی آره من مستِ مستم با این عهدی که بستم پیش اون آینه چشمات وای نپرس از من کی هستم [ای عروس مهتاب ای مستی مِی ناب] امشب با صد تا بوسه دومادُ دریاب [حالا که با تو هستم دنیا رو می پرستم] نگی که یه وقت نگفتم عاشقت هستم
به ابنجا که رسید همه یه صدا خوندن
[تا کِی؟] تا زنده هستم.
سرمو گذاشتم رو شونه ش صدای قلبشو میشنیدم نفساش میخورد تو صورتم که اهنگ عوض شد
جواهر و زمرود و طلا میخوام چیکار کنم
از ادرین جدا شدم و ریتم رقصمو عوض کردم
با تو واسه ی دردای خود دوا میخوام چیکار کنم
با تو ای نور چشام حله همه یمشکلامحله دیگه هرچی بخوام حله با تو ای راحت جانحله آرزوی محال حله بهشت جاودان حله به خدا حله شکر خدا حله بنفشه با لاله گفت خوش به حال شقایق که همیشه عاشقه هرکسی عاشق باشه به بهشت موعود راستی راستی لایقه کنار باغ گلها یه باغ آئینه بود تو دشت پر شقایق یه قلب بی کینه بود با تو ای نور چشام حله همه یمشکلام حله دیگه هرچی بخوام حله با تو ای راحت جان حله آرزوی محال حله
بهشت جاودان حله
به خدا حله شکر خدا حله دل گذری کرد دل گذر مکردبه باغ احساس مست شد از عطر عقاقی یاس به چی تشبیهت کنم که لایق تو باشه بزارپیوسته دل منعاشق تو باشه با تو ای نور چشام حله همه یمشکلام حله دیگه هرچی بخوام حله با تو ای راحت جان حله آرزوی محال حله بهشت جاودان حله به خدا حله شکر خدا حله همه دورمون حلقه شدن و یکی کی میومدن با هامون میرقصیدن بعد از رقص سالن کم کم خالی شد ادرین در ماشینو باز کرد و جلو تر به راه افتاد همه بوق میزدن و دنبالمون بودن یه ساعتی تو خیابونا گشت زدیم یکی یکی از مهمونا کم میشد به خونه رسیدیم نسرین جون وبابارو بوسیدم و همین طور عمه جون ادرینم با بابا رو بوسی کرد و با رفتن اونا داخل اپارتمان شدیم ماشینو پارک کردیم و سوار اسانسور شدیم با ایستادن اسانسور در باز شد و من جلو تر اومدم بیرون ادرین به طرفه واحد رفت واحد ۱۷ درو باز کرد و داخل شدیم وقتی چراغ روشن شد جیغ زدم:وااای ادرین چه خوشگله اینجا
چشمکی زد
_دیگه دیگه
_بدجنس شدم گفتم:من خسته م اتاقم کدومه میخوام بخوابم
اهی کشید و با دست به اتاق تو راهرو سمت چپ اشاره کرد
بلند شدمو گفتم شب خوش رفتم تو اتق و درو بستم
_اخیی بیچاره مشغول در اوردن لبا س شدم نخیر فایده نداره ناچارا بلند شدم و رفتم سمت در
-ادرین میشه یه لحظه بیا
_بله؟
_میشه بندای اینو باز کنی؟وپشتمو کردم بهش
_دستش خورد به تنم یه کم لرزیدم بعد از چند دقیقه که همه بندا باز شدن بالای لباس افتاد روی زمین
لبمو گاز کرفتم و دستمو گرفنم جلوی سینه م ادرین سرشو انداخت پایین و رفت بیرون درو بستم و سریع لباس پوشیدم واای بد شد….
مسخره ست همه چی مسخره ست با فکر های جورواجور به خواب رفتم با صدای گیتار زدن ادرین از خواب بیدار شدم از لای در نگاش کردم رو کاناپه بود و داشت اهنگ بابک جهان بخش رو میزد رفتم از اتاق بیرون و شروع کرد به خوندن
باور کن واسه توئه که بی تابم من. باور کن واسه چشماته بی خوابم من . باور کن که به داشتنت میبالم من باور کن … باور کن … جونمی عمرمی قلبمی نفسی بمون و تنهام نزار تو این بی کسی میدونم میدونی. که عاشق چشماتم .باور کن بدجوری غرق نگاتم . از عشقت دیوونم قدرتو میدونم. پیش تو میمونم .حستو میخونم. از اینکه پیشمی .از خدا ممنونم . باور کن عشق من .با تو میمونم .
سکوت کردم
باور کن .تپش تند تند قلبمو باور کن سردیه دستای خستمو باور کن تا آخرش من پات هستمو باور کن … باور کن . شروع کردم با هاش خوندن صداهامون قاطی شد
جونمی. عمرمی .قلبمی. نفسی . بمون و تنهام نزار. تو این بی کسی .میدونم. میدونی. که عاشق چشماتم.
باور کن بدجوری غرق نگاتم از عشقت دیوونم قدرتو میدونم پیش تو میمونم حستو میخونم از اینکه پیشمی از خدا
ممنونم باور کن عشق من با تو میمونم باور کن تپش تند تند قلبمو باور کن سردیه دستای خستمو باور کن تا
آخرش من پات هستمو باور کن … باور کن … باوررررررررررررررر کن
دست زدم ایوللللللللللللل
_ادرین؟
_جانم؟
_ااااا نه بابا راه افتادی؟
_چه کنیم دیگه
_بده من بزنم؟
_ مگه بلدی؟
_مگه قول ندادی یادم بدییی؟
_الان اخه؟
_لوس نشو دیگههههههههههه
_خب بابا بیا اینجوری باید بگیری
_باشه
به اون حالتی که گفت گرفتم و به مسخره شروع کردم به زدن
_ااااااا وایسا بینم
_نکن دختر خراب میشه ها
_شروع کردم ادا در اوردن وااااااااااااااااای ها هاییییییییییی
_اااا محیا پاشو به جا این حرفا یه دوش بگیر موهاتووو نگاه چسبیه
_خبب بابا
_زود باش بابا
_یییییییییییییی واسش شکلکی در اوردم رفتم سمت حموم اخخخیش موهامو خشک کردم و حاضرشدم یه کم ارایش کردم
_کجاااااااااا؟
_مگه نگفتی میریم بیرون؟
_نه یه مهمون داریم
_مهمون؟
_ارهههه
_کی هست؟
_میاد میفهمی الانه که برسه بالا
با صدای زنگ در به خودم اومدم درو باز کردم و با دیدن مامانم سر جام خشکم زد ادرین رفت جلو و به گرمی
سلام کرد و دعوتش کرد به داخل خونه از شوک اومدم بیرون رو بهش گفتم:واسه چی اومدییی؟
_ادرین اومد سمتم:اروم باش محیا اروم اونم حق…
پریدم وسط حرفش اون هیچ حقی ندارهههههههه
و با هق هق رفتم به سمت اتاق با صدای ادرین و خدافظی کردنش فهمیدم داره میره از رو تختم بلند شدم و
اشکامو پاک کردم ادرین در زد
_بیا تو
_این چه کاری بود مادرته؟
_مادر من ۱۸ سال پیش ولم کرد اون مادر من نیست مادر من نسرین جونه فهمیدیییییییییی داشتم میلرزیدم
دوباره اشکام اومد
_محیا محیا خوبی؟
ههه هههه هههه
_بیا بیا این ابو بخور
و منو در اغوشش کشید اروم شدم همونطور که اب میخوردم با دستش مو هامو نوازش میکرد
_اووووم عجب بوی خوبی میدن موهات سعی کردم بخندم :گگگم شوووو
ااااا لوس خوبی نفسم؟
_جانم؟
نه بابا اینم یه چیزیش بود اره خوبم
لباشو اورد جلو فقط نگاه میکردم هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم لباش رو لبام قفل شد بعد از دو دقیقه هوشیار شدم و پسش زدم
_برووو بیروون
_محیا؟
_نشنیییدی؟
_باشه باشه و دستشو به نشونه ی اروم باش گرفت بالا
و به سرعت رفت بیرون و درو محکم کوبید هنوز قلبم تند میزد واای خدایا خدایاااااااااااااا…..
تا شب از اتاق بیرون نیومدم اما بوسه ی ادرین کار خودشو کرده بود هر لحظه منتظر اعترافش بودم فقط یه اعتراف اما
بی فایده بود ناچارا بلند شدم تاپ صورتی رنگمو تن کردم با یه دامن کوتاه که تا زانو بود درو باز کردم انگار هیچ کس
نبود اروم اومدم بیرون چندبار پشت سر هم صدا کردم:ادرینن؟ادریییین؟
صدایی نیومد کی رفته که من ندیدمش داشتم خودمو نفرین میکردم اههههههه همش تقصیر منه تقصیر منه نشستم
رو کاناپه و سرمو گرفتم بین دو تا دستام ساعت ۹ بود چند دقیقه به همون حالت بودم که صدای چرخیدن کیلید
توی بلند شد سرمو بلند کردم ادرین با دو تا پرس غذا داخل شد
_کجاا بودی؟
_تو که قربونت برم غذا هم بیخیال شدی گفتم یه چیزی بخوریم دیگه بیا بشین تا یخ نکرده
خیلی گرسنه بودم رفتم روی میز و شروع کردم به خوردن روبهش گفتم:ادرین؟
_بله؟
_یه چیزی بگم نه نمیگی؟
_میشنوم
_اووووووووه چته بابا اه درست عین ادم حرف بزن
_تو عین ادم رفتار میکنیی؟
_یادم نمیاد کاری کرده باشم؟
نگاش افتاد روی بالا تنه م یقه یتاپ باز بود و سینه مو مشخص کرده بود سری تکون دادو گفت:ظهرو یادت…
_تو قبول کردی نکردیییییی؟
_ارههه ارهههه
_پس دیگه چی؟
_من میخواستم یه چیزه دیگه بگم
_خب؟
_یه هفته دیگه امتحانای ترمه میخوام برم دانشگاه
_قبلا راجب این موضوع حرف زدیم نزیدم؟
_ولی اخه..
_همین که گفتم
_ادرین؟
قاشوقو پرت کرد رو میز:اهههههه میزاری غذامونو کوفت کنیم یا نه بری که….
دیگه چیزی نگفتم و مشغول خوردن بقیه غذام شدم
بعد از اتمام غذا قاشوقارو شستم و ظرفای یه بار مصرفو انداختم دور از اشپز خونه اومدم بیرون در اتاق ادرین تا
نیمه باز بود سرکی کشیدم پیرهن تنش نبود ولی متوجه من شد
صداش اومد :اون درو ببند
رفتم جلو و درو بستم به سمت اتاق به راه افتادم درو بستم و موهامو باز کردم یه کم ادکلن به خودم زدم و
گوشیمو برداشتم سارا اس داده بود:به سلام خانوم خوشبخت
_اییی درد من اگه خوشبخت بودم کهه
_صدای در بلند شد
_بیا تو ادرین
ادرین با صدای من داخل شد و اوومد لبه تخت نشست بلند شدم و دستامو رو پام روی هم قفل کردم رو بهش
گفتم:چیزی شده؟
صدای اس ام اس بلند شد رو بهم گفت:صدای گوشیت بود
_بیخیال بعدا جواب میدم
_الان جواب بده
_ادرین کارتو بگو
_از فردا میرم سره کار میدونی که
ناخوداگاه گفتم:وای نه
_چی نه؟از کجا پول بیارم میدونی که صبح میرم تا شب
_اوهوم
_خیلی خب جایی خواستی بری زنگ میزنی بهم هر اتفاقی که افتاد فهمیدییییی؟
_سرمو تکون دادم وگفتم:ادرین؟
_برگشت طرفم و چیزی نگفت
_هیچی
_خب دیگه شب بخیر و از اتاق خارج شددد
وای حالا من صبح تا شب چیکار کنم
_ادرییییین؟
اومد تو اتاق بله
_خب تو که صبح تا شب نیستی حداقل بزار برم دانشگاه قول میدم چیزی نشههه
_اووووووف خیلی خب باشه
_واااااااای عاااشقتممم
_شب بخیر
…………
از شوق تا نزدیکای صبح بیدار بودم خوابم نمیبرد بالره بعد از کلی انتظار ساعت ۶ شد بلند شدمو میزه صبونه رو اماده
کردم خودمم یه کم خوردم و حاضر شدم ادرین هنوز خواب بود سعی کردم اروم باشم تا بیدار نشههه دی بود و برف
زمینو سفید کرده بود پالتو یمشکی رنگمو پوشیدم با پوتینای مشکی واز ساختمون خارج شدم با دیدن سارا جلوی در
با ذوق رفتم سمت ماشینش در جلورو باز کردم و سواررر شدم
_سلام بر دانشجویی گرامی
_سلامم عروس خانووم
_هه اره چه عروسی
_جنگه یا اتش بس؟
_فعلا ای ولی خوبه اما …..
_اما چی؟
_گم شو بدو دلم واسه استاد حسینی یکتا تنگ شده
_اوهو چشممم
گازشو گرفت و راه افتادیم با صدای گوشیم به خودم اومدم ادرین بود
_الو
_سلام خانوم کجا رفتی؟
_دانشگاه خواب بودی نخواستم بیدارت کنم
_باشه باشه مرسی واسه صبونه راستی با سارا میایی دیگه؟
_اره میاد تا شب پیشم میمونه
_خیلی خب باشه پس فعلا
_ادرین؟
_جانم
_مواظبه خودت باش
_توام بای
تماس قطع شد و سارا زد زیره خنده
_کوفت چه دردته؟
_ادرین مواظبه خودتت باش
همونطور که با ناز ادای منو در میوورد ماشینو پارک کرد حالا کی با استاد حرف بزنه
_اهان این دیگه کار خودته استاد ادبیات
_اااا سارا اوناش داره میره
با سرعت رفتم سمتش
_استاد استاد
_به به خانوم محمدی
_ببخشید استاد من مبتونم بیام سر کلاس
_خانوم محمدی میدونین چند جلسه غیبت داشتین؟
_استاد قول میدمجبرانش کنم باور کنین مشکل داشتم
_خانوم محمدی
با بغض گفتم:استاد خواهش میکنم
_بسیار خب
با خوشحالی گفتم:وای مرسس استاد
وارد کلاس شدم و رفتم پیشه سارا اینا
بچه با دیدنم صداشون بلند شد
سلااااااااااااااااااام
_ای در چتونه
فاطمه گفت :هیچی فدات شم تا حالا عروس ندیدن
_گم شین بابا
استاد دااخل شد
مریم بهم گفت:اخیی طفلک ببین چه نگاهی میکنه؟
_کی؟
_وااا معشوقتون دیگه و به سمتی که شروین نشسته بود اشاره کرد
_برههه گم شه
با صدای استاد به خودمون اومدیم
_هییییس چه خبره اونجا
سریع گفتم:ببخشید استاد
کلاس تموم شد و با مریمو فاطمه و سارا به سمت خونمون راه افتادیم وقتی رسیدیم مریم سوتیییی کشیدو
گفت:بابا چه کرده شا دوماد
_اوووه چشش نزنین
_خفه شین بابا بیاین پایین دیگه
رفتم سمت در واااااای
سارا گفت چی شد؟
_یادم رفت کیلیدارو از ادرین بگیرم
_مرضض
_بریم مغازه ش
همه سر تکون دادن به مغازه هدرین رسیدیم پیاده شدم و رفتم داخل کیوان با دیدنم گفت:به سلام خانوم اقا ادرین
ادرین اخمی به کیوان کرد و اونم دیگه حرفی نزد
_ادرین اومد طرفم چی شده؟
_کیلید ندارم الانم بچه ها تو ماشین منتظرن
_اخ اخ ببخشید یادم رفت
از تو جیبش کیلادارو در اورد و گرفت سمتم
_مرسی
و دیگه منتظر نموندم و از مغازه خارج شدم و رفتم سمت ماشین مریم گفت چی شد؟
_هیچی پسر شد.ادرینم گفت من پسر دوست ندارم برو خونه بابات
_اههه لوووس
_خب خره گرفتم دیگه بروو سارا
سارا به راه افتاد و بعد از ۲۰ دقیقه به خونه رسیدیم با هم سوار اسانسور شدیم طبقه ی پنجم تو هر طبقه چهار تا واحد بود رفتم سمت در و درو باز کردم هر سه با هیجان ریختن توو
_اهای چه تونه
سارا جلو تر رفت سمت اتاق خوابا اتاق خواب ادرین یه تخت دو نفره داشت عکسی که با هم گرفته بودیم بالای
تخت بود و روی میز کنار تخت عکسی از روز عقد و دورش عکسای کوچیکی که قاب بود
_بههه چه خوش سلیقه
رفت سمت اتاقه من یه تخت تک نفره زیر پنجره یه میزه ارایشی کنار کمدم و یه قفسه پر از کتاب و در اخر
عکسی از خودم که تکی بود
سارا داد زد اوه له له
مریمو فاطمه از تعجب مونده بودن:بابا تو دیگه کی هستیی گناه داره پسر مردم
_گم شین گناهو من دارم که دارم تلف میشم و خودمو حالت غش در اوردم
فاطمه گفتت مرض
مریم سریع گفت راستی قراره بچه ها جمعه خونه اتوسا اینا جمع شن
رو بهش گفتم
_چه خبره
_هیچی مهمونی حال
_شما میرین؟
_پ نه پ مثل تو شوهر کنیم بتمرگیم خونه
_خفهه شو منم میامم
_اووووووووووه اقاتون چی؟
_به تو چه
_فاطمه نگاهی به ساعت کرد اووه دیر شد بچه ها بریم
_کجا بابا تازه شیشه
_مرض بشین یه کم شام واسه شوهرت درست کن خره یه کاری کن راه بیاد باهات
بد فکریم نبود تصمیم گرفتم تحریکش کنم
با رفتن بچه ها لند شدم رفتم سر فیریزر تصمیم گرفتم لوبیا پلو درست کنم به طرز ماهرانه ای اشپزی میکردم
وقتی دمی رو گذاشتم گیتارو گذاشتم کنار صندلیه میز ناهار خوری میزو چیدم ساعت ۸٫۳۰بود رفتم سمت اتاقم
یه پیرهن پوشیدم که یه کم تا زیر زانو بود از سر سینه تا کمر تنگ بود و از کمر تا پایین حالت دامن و گشاد به
رنگ بنفش موهامو باز گذاشتم و اریش ملایمی کردم و رفتم روی صندلیه میز نشستم ساعت ۹٫۳۰بود و خبری
از ادرین نبو د چند بار دور خونه رو راه رفتم ناچارا شمارشو گرفتم ساعت ۱۱ بود اما جواب نمیداد ررفتم روی تخنم
یه کم میترسیدم سعی کردم به چیزی فکر نکنم چشامو گذاشتم رو هم با تکونای یکی از جا پریدم دستمو
گذاشتم رو قلبم و از ته دل جیغ کشیدم
دست ادرین بالا رفت
_ارووم نترس منم
_با دیدنش بغضم ترکید و زدن زیر گریه
_اااا چته گریه نکن عزیزم و منو با یه حرکت کشد تو بغلش هنوزم همون لباس تنم بود بازوهاش دور دست برهنه م
بود و منو محکم فشار میداد منم بیشتر گریه کردم و سرمو روی سینه ش فشار دادم
_اروم دستشو کرد تو موهام و سرشو نزدیک گردنم کرد از ترس بود یا شوک نمیدونم چراغا خاموش بود ولی فقط
یه اباژور کنارمون روشن بود بود نفسام تند شدن تند تند نفس میکشیدم با هر نفسم ادرین منو بیشتر به خودش
فشار میداد و زمزمه میکرد:جووونم جوونم نفس بکش نفس بکش
صورتم خیسه خیسه بود:ادرییینن؟
_جووونم جوونممم اروم باش اینبار سرشو نزدیک موهام کرد لاله ی گوشمو بوسید و سرشو برد عقب
_هنوز بی حرکت بودم نگاش میکردم اونم زل زده بود به لبام
_نفسام بلند شدن ادرین سرشو اورد جلووو تماس چشمیمون یه ذره قطع نمیشد اما وقتی نزدیک شد بی حرکت
موند انگار به کاری که میخواست بکنه شک داشت سرمو ادنداخنم پایین و چشامو بستم دستشو گذاشت
زیر چونه م سرمو بالا گرفت و با یه حرکت سریع لباشو گذاشت روی لبام
نمیدونستم چیکار کنم اما نای هیچ کاریم نداشتم پنج دقیقه گذشت سرشو برد عقب
هردو نفس نفس میزدیم دستش اومد جلو نزدیک یفه م اروم دستشو کرد تو یفه م احساس کردم اگه کاری نکنم
همه چی تمومه با دستام دستشو پس زدم عجزو تو چشاش میدیدم اما این واسم کافی نبود من اعترافشو
میخواستم
_چی شد محیا
_من گشنمه شامم نخوردم
ناچارا دست و رفت سمت در از اتاق خارج شد هنوز تو سوک بودم رفتم سمت دستشویی اب به صورتم زدم
غذارو کشیدم و ادرینو صدا کردم ساعت ۲ بود اومد پشت میز نشست و مشغول خوردن شد با لذت میخورد و
اینو از نگاش میشد فهمید
بعد از خوردن غذا هر دو رو مبل ولو شدیم ادرین اروم شده بود
_ادرین؟
_جوونم
_خوابم نمیاد
_بده من اون گیتارو
_سریع بلند شدم و گیتارو بهش دادم
_برو تو اتاقت؟
_چی؟
_رو تخت دراز بکش تا بیام واست بزنم
رفتم روی تختم اومد و پتورو روم مرتب کرد اما چشاش هنوزم خمار بود روع کرد به زدن
شک می کنم تو چشم تو … گاهی به چشمای خودم گاهی به دنیای تو وو … گاهی به رویای خودم شک می کنم وقتیکه تو امروز و فردا می کنی وقتی که گاهی بی سبب با من مدارا می کنی شک میکنم حتی به عشق با هر تپش با هرنفس شک می کنم به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم وقتی که عادت می کنیم وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم… . شک می کنم حتی به این احساس های مشترک گاهی به تو گاهی خودم گاهی به این احساس شک وقتی که پشت گریه هات لبخند تو بو می کشم وقتی که قلب گیجم و این سو و اون سو میکشم شک میکنم حتی به عشق با هر تپش با هرنفس شک می کنم به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم وقتی که عادت می کنیم
وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم
وای خدایا چشام بسته شد و اروم به خوااب رفت
وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم
سردم بود از سرمای زیاد از خواب بیدار شدم ساعت ۸ بود ادرین توی حال مشغول اماده کردن صبحانه بود رفتم
بیرون و زیر لب سلامی کردم یه نگاه به سر تا پام کرد اما چیزی نگفت رفتم پشت میز نشستم و مشغول خوردن
شدم اونم بدون حرف شروع کرد به خوردن
ادرین؟
_هوم
زیر چشمی نگاهش کردم
_چته خیلی سرد شدی؟
_هه نه خیر چیزی نیست
_ادرین جمعه قراره بچه ها خونه ی اتوسا اینا جمع شن یه مهمونیه منم…
پرید وسط حرفم:تو جایی نمیری
_ادرین؟
_همین که گفتم
بلند شد و بدون حرفی رفت لقمه ی تو دستمو پرت کردم رو مییز اهه
دو روز بود ادرین سرده سرد شده بود صبح میرفت و شب ۱۲ میومد روی کاناپه نشسته بودمو با کانالای تلویزون
ور میرفتم با صدای چرخیدن کلید توی در به در نگاه کردم ادرین داخل شد
_سلام اقااا
_سلام
رفت سمت اشپز خونه در یخچالو باز کرد وششیشه ابوو سر کشید بعدم بدون حرف رفت سمت اتاقش
بلند شدم و رفتم سمت اتاقش در زدم
_خسته م محیا
دیگه طاقت بی محلی نداشتم داد زدم:به درک به جهنم که خسته ای کار منم شده صبح برم دانشگاه عصرم بیام
تو این خراب شده زل بزنم به این دیوارا بعدم تو بیای خسته باشیی حوصله م سر رفتم خستههههه شدم
من فردا میرم تولد حالا میبینی رفتم تو اتاقم و درو کوبیدم یه کم خالی شدم گوشیمو برداشتم و به سارا اس دادم
_سلام چه طوری؟فردا کی میرین؟
_کجا؟
_مرگ تولد دیگه
بچه مریضی ساعتو نگاه کردی؟>
_خفه بابا
_اووه چته ساعت ۷ اماده باش
_باشه بای
_بای
صبح شد از اتاقم بیرون نیومدم تا ادرین بره از صدای در فهمیدم که ادرین رفته جمعه بود و ادرین ساعت ۱۱ میرفت
بوتیک بلند شدم یه ناهارر ساده درست کردم بعد از خوردن ناهار رفتم حموم یه دوش گرفتم و موهامو فر کردم رفتم سمت کمد لباسام لج کرده بودم یه لباس بنفش بلند بالای لباس حالت تاپ و سمت سینه ی لباس حالت دکلته بود از کنار پهلوی راست حالت گل جمع شده بود و پایینه دامنو چین داده بود یه طرفه لباسو پوشیدم و ارایشی ملایم کردم موهامم باز گذاشتم مانتومو پوشیدم روی لباس و شاله حریرمو سر کردم با میسه سارا جلوی در حاضر شدم رفتم سمت ماشین و سوار شدم _سلاام مریم:بهه سلاام چه ناز شدی _پشت چشمی نازک کردم و گفتم:ناز بوودم _خفهه شوووو بابا سارا راه افتاد و بعد از ۳۰ دقیقه جلوی یه خونه نگه داشت همه پیاده شدیم اما دلشوره ی عجیبی داشتم باهم وارد خونه شدیم اتوسا با دیدنم به طرفم اومد ومنو محکم بغل کرد:وااای فدات شم چه ناز شدی لبخندی زدم :مرسیی عزیزم همه بودن شروین و کیوان و کیارش و سامیارر و چند تا از فامیلا ی اتوسا اینا و منو مریمو سارا و ازاده و ایسان و… اهنگک پخش میشد و چند نفر وسط بودن.. این مهمونی با همه مهمونیا فرق داشت یه لحظه از اومدنم پشیمون شدم اما چاره ای نبود مانتومو در اوردم و با بچه ها یه گوشه نشستیم مریم:اوهو چه دمو دستگاهی دارن سارا:من نمیدونم این نکبت چی داره که دعوتش کرده؟ _کی؟ _شروین دیگه دوباره چشمم کشیده شد سمتش خیلی بد نگام میکرد رومو برگردوندم _ولش کنین بابا سارا دست مریمو گرفتو کشید بیاین بابا تا کی بشینیم و رفتن وسط با چشم دنبال فاطمه گشتم داشت با سامیار حرف میزد یه دفعهدسته یکی رو رو شونه م حس کردم با ترس چرخیدم شروین بود بدون حرفی دستشو پس زدم و به سرعت سمت حیاط روانه شدم هیچ کس نبود اما احساس کردم تازه میتونم نفس بکشم با صدای شروین سریع برگشتم _اینجا اومدی چیکار خانوم _اومدم از کنارش رد شم که نذاشت منو برگردوند و تکیه م داد به دیوار دستامو محکم تو دستش گرفته بود حالت نگاهش چندش اور بود سرشو کج کرد ونگاهی به سر تا پام انداخت لباشو با زبون خیس کرد و اروم اروم نزدیک صورتم کرد تقلا فاییده نداشت اون لحظه فقط دعا کردم صدای مریم اومد مریم:محیااااااااا؟ _جیغ زدم:مریمممممممممم سراسیمه به طرفمون اومد و سعی کرد شروینو پس بزنه ولی بی فایده بود ناگهان شروین روی زمین پخش شد با دیدن ادرین هم خوشحال بودم هم ناراحت ادرین روی سینه ی شروین بود و اونو میزد و زیر لب زمزمه میکرد _پست فطرت اشغال گفته بودم دسته کثیفت بهش بخوره زنده ت نمییییییذارم محیا:ادرین ادرین کشتیششش ولش کن با خشم به طرفم برگشت _توووو خفههههههههه شو ادرین ادرین مریم رفت تو و چند تا از پسرا سراسیمه از خونه بیرون اومدن به سختی ادرینو از شروین جدا کردن دستم تو دسته سارا بود و داشتم میلرزیدم ادرین قدم قدم به ما نزدیک میشد رو بروم ایستاد سرم پایین بود صداش رفت بالا:به مننننننن نگااااااه کن از دادش انقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومد سارا دستمو محکم فشاار داد به خودم اومدم و زل زدم تو چشاش یه نگاه به سر تا پام کرد و دستش محکم روی صورتم فرود اومد ناخوداگاه دستمو گرفتم رو صورتم گفتم _اییییی _گوشه ی لبم خون میومد دوباره دستش رفت بالا سارا اومد جلو اقا ادرین تورو خدا دست ادرین تو هوا مشت شد نفس نفس برو حاضر شو تو ماشینم و بدونه حرفی رفت _اتو سا جون شما برین توو _اخهه؟ _فدات شم برین تو ببخشید _سارا برو مانتومو بیار مانتومو پوشیدم و حاضر شدم رو به سارا گفتم:فعلا _خیلی عصبیه مواظبه خودت باش _نترس بابا رفتم سمت ماشین ماشین به سرعت میرفت و با صدای بدی ترمز کرد بی حرف پیاده شدم و راه افتادم جلو سریع خودشو رسوند بهم و با یه حرکت دستمو کشید سوار اسانسورر شدیم طبقه یپنجم هر دو به سمت واحد حرکت کردیم درو باز کرد و منو هل داد تو ساعت ۱۰ بود رفتم سمت اتاقم یا خدا در با صدای وحشتناکی به دیوار خورد سرمو بلند کردم مانتومو در اورده بودم اومد جلو از چشاش مییترسیدم حق داشت یه ماه بود تو خونش بودم اما نذاشتم بهم دست بزنه بعد منو تو بغل یکی دیگه….. یقه ی لباسمو چنگ زد و فریاد زد:این چیهههههههههه؟این چیهههه؟هاان؟ و با یه حرکت لباسو کشید و لباس توی تنم پاره شد پرتم کرد ر و تخت دوباره دادش رفت هوا:میکشمت محیا فکر کردی چون بهت دست نزدم هر غلطی میخوای میتونی بکنی؟کمبود داری خودتم طاقت نداری برات جبرانش میکنم همیین امشب با هر دادش ترس من بیشتر میشد تمام دکمه های پیرهنشو باز کرده بود لباسو از تنش در اورد و اومد جلو رو تخت رفتم عقب اما به دیوار کنار تخت خوردم چشامو بستم که اشکام نیان با یه حرکت منو با خشم کشید تو بغلش و منو گذاشت رو پاهاش با گریه گفتم:ادرییییین؟ _بی تو جه به من پاهامو لای پاهاش قفل کرد یه دستشو گذاشت زیر سرم و با یه دستش دستامو محکم گرفت لباشوو با خشم گذاشت روی لبم احساس میکردم هر لحظه لبام کنده میشه چشم تو چشم هم بودیم همه ی بدنم بی حرکت بود یعنی نمیتونستم حرکت بدم ۱۰ دقیقه گذشت سر ادرین رفت عقب نفس نفس میزدم:هه ههه ههه چشاش خمار بودن زمزمه کردم:ادریین چشام هنوز خیس بود بالای لباسم پاره مچه دستم از فشاراش درد گرفته بود نگاش روی بالا تنه م بود از نگاهش خوندم که میخواد چیکار کنه دستم رها شد هر لحظه دستش به سمت لباس پاره نزدیک تر میشد زمزمه کردم _ادرین؟ادزییین؟جیغ کشیدم:ادرییییییییییییییییین از جیغم جا خورد انگار به خودش اومد ولم کرد و بلند شد تو اتاق قدم زد:میخوای من تسلیمت بشم ارهههههههه؟میخوای ازم اعتراف بگیری؟داغه اعترافو به دلت میزارم محیا هنوز ادرینو نشناختیی از فردا حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیروون حالیییت شددددددددددد؟ فقط گریه میکردم و سر تکون میدادم _جااییی میخوای بری با ادرین میری .دانشگاهم بی دانشگاه رفت بیرون و در اتاقو محکم کوبید هنوز میلرزیدم با گریه رفتم سمت لباسام و لباسی تنم کردم صدای گیتار زدن ادرین بلند شد همیشه با گیتار زدن اروم میشد رفتم پشت در اتاق تا صداشو بشنوم آهای تو که عشق منی به فکر من باش یه کمی به فکر من که عاشقم ولی تو بیخیالمی به فکر من که بعد تو خسته و بی طاقت شدم آهای به فکرتم هنوز به فکر من باش یه کمی آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم آهای تموم زندگیم رو به غروبه زندگیم آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه میکشیم آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم آهای تموم زندگیم رو به غروبه زندگیم آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه میکشیم آهای تو که عشق منی به فکر من باش یه کمی به فکر من که عاشقم ولی تو بیخیالمی به فکر من که بعد تو خسته و بی طاقت شدم آهای به فکرتم هنوز به فکر من باش یه کمی آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم آهای تموم زندگیم رو به غروبه زندگیم آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه میکشیم آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم آهای تموم زندگیم رو به غروبه زندگیم آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه میکشیم دو روز از اون شب وحشتناک و تلخ گذشت و من هر روز توی خونه تنها خوب میدونستم که بهتره به حرفش گوش کنم تا او ضاع اروم شه گوشیه مو بایلو برداشتم و شماره ی احسانو گرفتم با سومین بوق برداشت:الو _به به سلام پسر عموم _اااا تویی عروس خانوم _پپ نه په ادرینه _اووهو خب توام _چه خبرا چی کارا میکنی زن من خبری نیست _گم شو فک کردی همه مثل خودت هولن _احسااان _من غلط کردم ببخشید _مرض میگم…. _بگو یه استاد میخوام واسم جور کنی بهم گیتار یاد بده _که چی بشه؟ _اهه احسان میتونی یا نه؟ _اره اره خب چرا به ادری… پریدم وسط حرفش:لابد دلیل دارم توام جلوی اون دهنتو بگیر چون میخوام سوپرایزش کنم _اووکی خبرشو بهت میدم _راستی؟ _بله؟ _خانوم باشه بهتره _باشههه بابا کاری باری؟ _فدات جم بای _بای صدای ایفون بلند شد رفتم سمت ایفون با دیدن اریا خوشحال شدم داشتم میمردم از تنهایی _بیاین تو ودرو زدم رفتم سمت اتاق و یه روسری سر کردم یه تونیکه استین سه رب با یه دامن بلند با زنگ در رفتم سمت در و درو باز کردم:سلاام داداش ااریام _سلام بی معرفت _سلام ازاده جون بفرمایین بیاین تو هر دو داخل شدن در اتاقمو قفل کردم که مبادا ازاده چیزی بفهمه _بشینین من الان میام اریا:ادرین کو؟ _صبح رفت سره کار _عجب من که بهش گفتم ما میایم _حتما کار داره میاد شربتو گرفتم سمتش:بفرمایین _مرسی _بفرما ازاده جون خیلی خوب شد داشتم میپوسیدم _ووااه خب از بس تو خونه ای با باز شدن در حواسا به سمت ادرین جمع شد _سلام خانومم بیا اینارو بگیر رفتم سمتش و میوه هارو گرفتم _به داداش سلام چه طوری؟ _خسته کوفته داداش سلام زن داداش _سلام اقا ادرین خوبین؟ _شکر محیا:بیا ادرینن ادرین شربتو گرفت و رفت اونور تر تا منم پیشش بشینم ناچارا پیشش نشستم دستشو انداخت دور کردنم اریا:اوووی اووی چه زن دوست بابا خانواده اینجا نشسته ها ادرین:خانواده چشم دیدن نداره و حلقه ی دستش تنگ تر شد _گمم شو بابا ازاده:راستش محیا جون این عکسو اوردم بی زحمت سیاه قلمشو بکشی اندازه اون مقوایءه که تو اتاقت بوود _اهان اهان ببینمش؟ عکسو داد بهم عکس یه زن بود _این کیه؟ _زن داداشمه _ااا ماشالله باشه حتما فقط تا کی میخواد _تا عید اگه میشه _باشه _ازاده عزیزم بریم؟ محیا:ااا کجا بابا بمونید حالا _نه نه خونه مامان ازاده دعوتیم واسه شام _باشه پس حتما یه روز بیاین ها _باشه بابا به احترامشون بلند شدیم و برای بدرقشون تا دمه در رفتیم با رفتنشون ادرین درو بست سرمو انداختم پایین و مشغول جمع کردن لیوانا شدم ادرین رفت سمت اتاقش بعد از مدتی با لباس راحتی اومد و روی کانا په نشست _اگه کاری داری انجام بده شام میریم بیرون؟ _وااااااای _چته دیوونه جیغ نکش ان قدر خوشحال بودم که حد نداشت _ادرین؟ _بله _خریدم بریم؟ _حالا تو حاضرر شو _وااای مرسی به سرعت به سمت اتاق رفتم بهمن بود و هوا سرد یه پالتوی سرمه ای پوشیدم با شلوار جین و یه شاله ابی رنگ مخالف پالتو چتریامو یه طرفه ریختم بیرون و یه رژلب صورتی کشیدم با ریمل و خط چشم کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون همزمان با من ادرینم از اتاق اومد بیرون اتاقا کنار هم بود یه نگاهی به سر تا پام کردو گفت:حاضری؟ _اوهوم بریم هر دو با هم سوار اسانسور شدیم و هر دو خیره به چشمای هم با صدای:طبقه ی همکف به خودمون اومدیم به سمت ماشین رفتیم درو واسم باز کرد و من سوار شدم به سرعت رانندگی میکرد جلوی یه پاساژ بزرگ نگه داشت پیاده شدم اومد کنارم دستمو دور دستش حلقه کردم و داخل پاساژ شدیم بعد از گشت تو طبقه ی اول توی طبقه ی دوم روی یه لباس خیره شدم یه لباس شب سبز رنگ متوجه نگاهم شد با صداش به طرفش بر گشتم _اگه دوسش داری برش دار _اخه _وااا برش دار نترس _داخل مغازه شدیم و لباسو خریدیم کمی جلو تر دستشو ول کردم و رفتم سمت یه پالتو فروشی:ادرین این چه طوره؟ _باید بپوشیش _با هم داخل شدیم رو به فروشنده گفت:خانوم لطفا از این مدل سایز خانوم من بیارین فروشنده نگاهی بهم کرد و پالتورو به طرفم گرفت رفتم سمت پرو و پالتو رو تن کردم با حالت خاصی اومدم بیروم و جلوی ادرین چرخی زدم:چه طوره؟ _سوتی کشید :عالیهه حقا که خانوم خودمی رو به فروشنده گفت:همینو بر میداریم رفتم سمت پرو و حاضر شدم و پالتورو دادم به ادرین ادرین پوله پالتو رو حساب کرد و با هم از مغازه خارج شدیم _منگشنمه ادرین _دیگه چیزی نمیخوای ؟ _نه نه مرسی در ماشینو زد و سوار شدم دست بردم سمت ضبطو روشنش کردم صدای مرتضی پاشایی به چه زیبایی توی ماشین پخش شد چشات منو داده به دستای باد ، دلم عشقتو از کی بخواد دل تو با دلم به سادگی راه نمیاد ببین دل من درو روو همه بست ، تو دلم کی به جز تو نشست آخه عاشقتم تو به عاشقی میگی هوس همش هوس تورو داره دلم ، بدون تو چاره نداره دلم به تو دلو بسته دوباره دلم ، عشق تو کار ِ دلم نفس نفسم تورو داد میزنه ، نفس توی سینه صدات میزنه نگاه تو مثله جواب منه ، تعبیر خواب منه دلم دیگه درگیر عاشقیه ، تو قلب تو آخه کیه که بهم نمیگی ما دو تا دلمون یکیه نزار دیگه سر به سر دل من ، مگه در به دره دل من ولی جای توئه دیگه تو دل غافل من آره هوس تورو داره دلم ، دیوونته چاره نداره دلم به تو دلو بسته دوباره دلم ، عشق تو کار ِ دلم نگاه تو مثله جواب منه ، تعبیر خواب منه نفس نفسم تورو داد میزنه ، نفس توی سینه صدات میزنه با ترمز ماشین به اطراف نگاه کردیم جلوی یه رستوران شیک نگه داشت با هم داخل شدیم و یه گوشه رو انتخاب کردیم هر دو سفارش باقالی پلو دادیم با ماهیچه .نگاهی بهم کرد _لبت بهتر شده _سرمو انداختم پایین و با حلقه م بازی کردم _منو نگاه کن ناچارا سرمو اوردم بالا و زل زدم به چشمای عسلیش _من نمیخواستم دست روت بلند کنم اما خودت باید درک میکردی حالمو _ادرین من.. با اومدن گاسون حرفمو قطع کردم بعد از رفتنش رو بهم گفت:تو چی؟ _هیچی مشغول خوردن غذا شدیم _ازش شکایت کردم _چیییییییی؟ -همین که شنیدی _ادرین! _ادرین چی؟انتظار داشتی برم یه ماچشم کنم _ولی.. پرید وسط حرفم :هییییییس دیگه نمیخوام چیزی بشنوم غرق در اهنگی که پسر جوون با گیتار میزد و میخوند شدم خیلی ماهرانه و قشنگ نمیدونی، ولی آروم / همش از نازه چشمای تو میخوندم هستیمو دنیامو، پای تو میزارم / این بهترین دلخوشیمه که تورو دارم قسم خوردم ، برای عشقه پاکت/ بشم اونی که میبینی تو خوابت فقط میخوام تو باشی / تو این دنیا کنارم این بهترین ،دلخوشیمه / که تورو دارم تو میدونی ، چه حالیم / از اینکه توی این دنیا تورو دارم تا وقتی که ، نفس دارم/واست چیزی از این عشق، کم نمیزارم یه لحظه هم سخته/ بدون تو بودن این بهترین دلخوشیمه / که تو رودارم قسم خوردم ، برای عشقه پاکت/ بشم اونی که میبینی تو خوابت فقط میخوام تو باشی / تو این دنیا کنارم این بهترین ،دلخوشیمه / که تورو دارم دوست داشتم ادرین بفهمه اینم حرفه دله منه اما….. صدای ادرین منو از فکر در اورد:اگه خوردی بریم اره اره مرسی خیلی خوشمزه بود _خواهش میکنم خانومم غمو تو چشاش دیدم فکر کنم او نم حاله منو داشت از رستوران خارج شدیم سرمو گذاشتم رو شیشه ی ماشین و چشامو رو هم گذاشتم با تکونای ادرین چشماتمو باز کردم. ااا رسیدیم؟ _اره پاشو تنبل برو تو جات بخواب از ماشین پیاده شدیم و وارد سختمون شدیم به محض رسیدن به خونه به سمت اتاق رفتم و یه لباس خواب صورتی بنفش پوشیدم و خودمو رو تخت رها کردم و چشامو رو هم گذاشتم با صدای موبایل از خواب پریدم ساعت ۹ صبح بود گوشیو برداشتم با دیدن شماره ی احسان سریع جواب دادم _الو _به به دختر عمو سلام _سلام خوبی؟ _خواب بودی؟ _په نه په منتظر بودم تو زنگ بزنی _تو دیییییییووووونه ای _زنگ زدی اول صبحی اینو بگی؟ _نه بابا زنگ زدم بگم یه خانومه هست حدودا ۲۹ ساله میاد واسه گیتار یاد دادن _اااااااااا کی؟ _حدودا یه ساعت دیگه اونجاست _اهان باشه باشه خداحافظ _خواهش میکنم وظیفه م بود کاری نکیدم و بعد خندید _اخ ببخشید دستت درد نکنه _برووو دختر فعلا _بای بلند شدم یه لباس درست حسابی پوشیدمو یه دستیم به خونه کشیدم گیتار ادرینو از اتاقش اوردم و منتظر شدم با صدای زنگ در از جا پریدم رفتم سمت ایفون :بله؟ _واسه ی اموزش.. _بله بله بفرمایین طبقه ۵ درو زدم و منتظر جلوی در وایسادم دو دقیقه طول کشید زنی حدودا ۲۹ ساله از اسانسور خارج شد رو به من گفت:خانوم محمدی؟ _بله بله بفرمایین خوش اومدین _ممنونم میتونین مانتوتونو در بیارین کسی نیست زن از خدا خواسته مانتوشو در اورد و روی مبل نشست نگاش افتاد به عکس منو ادرین _وااای بهتون نمیاد ازدواج کرده باشین _بفرمایین چاییتون سرد شد ۵ دقیقه طول کشید تا چاییش تموم شد و منم منتظر نگاش میکردم استکانشو گذاشت روی میز و گیتارشو در اورد و رو به من گفت گیتارتو بگیر دستت گیتارو اونجور که ادرین یادم داده بود گرفتم _پس بلدی چه جوری بگیری؟ _همسرم یادم داده _خیلی خب پس گوش کن از سیما شروع کرد به گفتن:سه سیم اول_مایلونی.تربیل سیم یک می سیم دو سی سیم سه سل متوجه شدی؟ _بله استاد _خیلی خب:سه سیم فلزی _باس سیم چهارم ر سیم پنجم لا سیم ششم می سری تکون دادم برای اینکه نتهای موسیقی را بتونیم به خط موسیقی بنویسیم خطوطیهست که حامل میگیم. حامل در ساده ترین و معمولی ترین کار برد خود از پنج خط موازی با فاصله های مساوی . حامل پنج خطی دارای یازده محل برای جا دادن نت های موسیقیه . پنج محل روی خط ها – چهار محل بین خطها – یک محل پایین و یک محل بالای حامل _بله استاد شکل قرار گیری این نتها به این شکله ر دو سی لا سل فا می ر دو تمامی فاصله بین این ۲ نت ۱ پرده هست به جز فواصل بین(می) تا (فا) و (سی) تا (دو).و………….. ۱ ساعت گذشت رو بهم کرد و گفت:خیلی خب برای امروز کافیه _ببخشید استاد _بفرمایین _هزینه ش چه قدر میشه؟ _ماهی حدودا ۱۱۰ تومان _استاد من میخوام یه اهنگو تا ۶ ماه دیگه بتونم بزنم _اون به استعدادتون بستگی داره سری تکون دادم _خب دیگه با اجازتون _ببخشید فامیلیتون؟ _سوگند مهرانی _ممنونم زحمت کشیدین با رفتن استاد و حرفاش یه جوری شدم به یادگیریش علاقه مند شدم ساعت ۱۲ بود صدای موبایلم بلند شد گوشیو برداشتم _جانم ادرین _جانت بی بلا کجایی؟ _خونه مگه میتونم جای دیگه باشم؟ _الان حاظر میشی میری خونه مامانت اینا _وااا چرا؟ _لابد کار دارم دیگه سریع هااا تا عصرم که نیومدم دنبالت خونه نمیای _اخه _خب دیگه فعلا تماس قطع شد شونه مو انداختم بالا و حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه ی مامان اینا……… صدای مهسا بلند شد کیه؟ _باز کن درو که ابجی جونت اومده در باز شد ومن وارد ساختمون شدم _بهه سلام بر کانون گرم خانواده رفتم سمت بابا و بوسش کردم بعدم سمت نسرین جون:اووم چهئ بو هاییی چه کردی نسرین جونم _خودتو لوس نکن چه عجب یادت افتاد یه سری به ما بزنی؟ _اخ من فداتون بشم نسرین جونم _ادرین زنگ زد گفت که میای اینجا _اره با چند تا از دوستاش خونه کار داشتن _اهان خب دیگه من برم طرح نقاشیه داداشه ازاده رو بزنم گفتم میام اینجا حوصله م سر میره _اااا وایسا ناهار بخور بعد شونه هامو بالا انداختم و مثل همیشه اولین نفر نشستم سر میز _اوم مرسی نسرین جونم بابا:چه خبرا؟از زندگیت راضی هستی؟ با تعجب بابا رو نگاه کردم و بعد با صدای بلند خندیدم همه با تعجب نگاه میکردن _وااا چته بابا؟ _په نه پ از زندگیم راضی نیستم الانم واسه قهر اومدم نسرین جون:خجالت بکش دختر مثلا شوهر کردی _وااا نسرین جون چمه مگه؟مرسییییییییی من میرم اتاق مهسا رفتم توی اتاق و مقوارو گذاشتم روی تخته شاسی و شروع کردم به طرح زدن بعد از نیم ساعت رو تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم با تکونای دست ادرین چشامو باز کردم _به خانوم بالا خره بیدار شدی؟ _په نه پ خوابم _خبب توام کم کمک حاضر شو بریم _باشه باشه این مقوارو لوله کن ببر منم میام ادرین رفت و من حاضر شدم از اتاق اومدم بیرون رو بهش گفتم:من حاضرم _نسرین جون:میموندین اقا ادرین؟ _نه نه ممنون مهسا:بریم؟ محیا:ااا تو کجا؟ ادرین بزارش بیاد دیگه _بریم خدافظ همگی سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم حدود ۲۰ دقیقه طول کشید ساعت ۷ غروب بود با هم از ماشین پیاده شدیم و به سمت اسانسور به راه افتادیم با صدای ضبط شده به خودمون اومدیم :طبقه ی پنجم ادرین جلو رفت و درو باز کرد وارد خونه که شدم صدای ترکیدن چیزی مثل بادکنک اومد و بعد چراغا روشن شد و همه خوندن:توووولدتتتتتتتتتتت مباااااااا رررررررررک از ذوق زبونم بند اومد وای خدااا همه بودن احسان سمحمد حسین ازاده اریا محمد ماریا فرناز و محنااا و سارا و مریمو فاطمه وو……….. _چته عشقم برو لباستو عوض کن بیا عزیزم………….. به سرعت به سمت اتاقم رفتم یه دامن مشکی با جنس حریر پوشیدم و بلند با یه لباس بنفش و سورمه ای که قاطیش بود و استین سه رب از کنار پهلو به طرز عجیبی دکمه میخورد و لباسو جذب میکرد به سرعت ارایش کردم و صندل هامو پوشیدمو از اتاق بیرون اومدم با ورودم طبق معمول نمک شدن احسان شروع شد:یبابا بزن دستو به حالت خاصی کناره های دامنمو گرفتم و پای چپمو بردم بالا و تعظیم کردم و به ادرین چشمکی زدم _بیا خانومم بیا پشت میز احسان:ای درد تو جونت محمد مردی چی شد پ این اهنگ؟ _محمد:خب چی بزارم؟ _سیاوش قمیشی _هاااااااااان؟ احسان زد تو سرش:خب خره تولده هان شاد دیگه محمد اهنگو پلی کرد صدای همه بلند شد هوووووووووووووی اخ چقد دوست دارم عزیز تر از جونم میدونی تا زنده ام من با تو میمونم من از تو میخونم قدرتو میدونم من بی تو داغونم شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی دنیا رو گشتم تا من تو رو پیدا کردم روزی صد بار عشقم من دورت بگردم بی تو پر دردم دورت بگردم دنیا رو گشتم تا من تو رو پیدا کردم شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی اخ چقد دوست دارم عزیز تر از جونم میدونی تا زنده ام من با تو میمونم من از تو میخونم قدرتو میدونم من بی تو داغونم شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی دنیا رو گشتم تا من تو رو پیدا کردم روزی صد بار عشقم من دورت بگردم بی تو پر دردم دورت بگردم دنیا رو گشتم من تا تو رو پیدا کردم همه با صدای بلند شروع کردن خوندن و دور ازاده و اریا حلقه بستن شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی شیطون بلایی خوشگل خوشگلایی میدونی دوست دارم عاشقتم خدایی هووووووووووووووووووووووووووووووی صدای سروش بلند شد نو بتی هم که باشه نوبت رقص عروس داماده بزن دستوو منو ادرین هر دو رو بروی هم قرار گرفتیم اما من نمیدونستم با کدوم اهنگ قرار ه برقصم احسان:اههههه بزار دیگه اون اهنگو خشک شدن اهنگ زده شد دوست دارم شب تا سحر دور سرت بگردم میدونم تو انتخابت اشتباه نکردم دوست دارم همینجوری بگم برات میمیرم بگم عاشقت منم تویی عزیزترینم واسه ی من شیرین حرفات کاش تو دستام بمونه دستات واسه ی من تو بهترینی کاش همیشه تو قلب من بشینی وای عجب اهنگی همه با هم خوندن خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو . دلم آرومم تویی با هیجان بچه ها سرعت رقصمو بیشتر کردم تویی یکدونه سر زمین قلب تنهام تو همون هستی که بودی تویه آرزوهام وقتی چشماتو می بینم دل من میلرزه بیا خانومی بکن نزار دلم رو تنها خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو . دلم آرومم تویی هووووووووووووووی صدای ادرین بلند شد حالا نوبت کادو هاست همه به ذوق اومدن کادو ها پس از دیگری باز میشد نوبت کادوی ادرین رسید صدای بچه ها بلند شد:محیا بازش کن یالا یالا یالا بازش کن یالا بازش کننننن جعبه ی کوچکی که ادرین سمتم گرفته بودو باز کردم واااااااااای چه زنجیر قشنگی ادرین زنجیرو بست دور گردنم صدای ازاده بلند شد:محیا محیا محیااااا؟ _بله _ادرینو ببوس _ادرینو ببو س یالا ادرینووو ببووس دستمو انداختم دور گردن ادرین و گونه شو بوسیدم زیر لب گفت:مرسییی عشقم فرناز که مشغول بریدن کیک بود کیکارو با کمک ازاده پخش کرد و نشست ادرین گیتارشو دست گرفت _اینم دومین کادوم تقدیم یبه عزیز ترین کس زندگیم گیتارو دست گرفت و شروع کرد به زدن دوست دارم ولی چرا نمیتونم ثابت کنم لالایی میخونم ولی نمیتونم خوابت کنم دوست داشتن منو چرا نمیتونی باور کنی آتیش این عشقو شاید دوس داری خاکستر کنی شاید میخوای این همه عشق بمونه تو دل خودم دلت میخواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم کاش توی چشمام میدیدی کاشکی اینو میفهمیدی بگو چطور ثابت کنم که تو بهم نفس میدی یه راهی پیش روم بذار یه کم بهم فرصت بده برای عاشق تر شدن خودت بهم جرات بده یه کاری کردی عاشقت هر لحظه بی تابت بشه من جونمو بهت میدم شاید بهت ثابت بشه طاقت بیار اینا همش یه خواهش برای داشتن تو یه کمی طاقت بیار دوست دارم میدونم میرسه یه روزی که تو منو بخوای بیا یه گوشه از دلت برام یه جایی بزار واسه همین یه بار یه کمی طاقت بیار یه راهی پیش روم بذار یه کم بهم فرصت بده برای عاشق تر شدن خودت بهم جرات بده یه کاری کردی عاشقت هر لحظه بی تابت بشه من جونمو بهت میدم شاید بهت ثابت بشه زل زده بودم بهش چشاش گویای خیلی حرفا بود با تموم شدن اهنگ نگام کرد و زمزمه کرد شاید بهت ثابت بشه صدای جیغ بلند شد احسان رو کرد به بچه ها :عزیزان همگی خسته نباشید ساعت ۱۲ هستش و این بنده ی حقیر صبح زود باید بیدار شوم شما هم کم کم رفع زحمت کنین این دو گل برنامه ها دارن امشب رو بهششش گفتممم:ااااااااااا درد لوووس همه زدن زیر خنده اما به تبعیت از احسان کم کم خونه خلوت شد و همه رفتند به سمت اتاق خوابم رفتم ولباسمو عوض کردم در اتاقو بستم و روی تخت دراز کشیدم عجب شبی بوود ادرین میپرستمت با سرعت از جا بلند شدم ساعت ۷٫۳۰ بود سریع صبونه رو اماده کردم و رفتم سمت اتاق ادرین درو باز کردم پیرهن تنشش نبود و روی تخت دو نفره تهنا به خواب رفته بود با دست تکونش دادم ادرین؟ادرییین؟ _هووم؟ _پاااشو تنبل خان پاششو چشاشو اروم بز کرد و زل زد بهم _چه عجب شما هوس کردی شویت را از خواب یدار کنی بانو؟ _ااااا پاشو خودتو لوس نکن ببین خونه چه وضعیه _اهان اینو بگو.مشترک مورد نظررر………. پریدم وسط حرفش و داد زدم:ادرررررررررررررررررررین! دستاشو برد بالا خیلی خب توام اعصاب نداری ها الان میام از اتاق رفتم بیرون و پشت میز نشستم با اومدن ادرین بلند شدم و براش چایی ریختنم اومد روبه روم نشست _خب چه عجب؟ _ادرینن؟ _جانم _خسته شدم _چته ؟ _هییچییی _صبونه تو بخور _سیر شدم برم یه جارو بکشم بلند شدم و مشغول کشیدن جارو شدم امروز استاد گیتار میومد و جلسه س دوم ب گزار میشد ادرین حاضر شد و خدافظی کرد برگشت سمتم:راستی؟ _جانم _شب خونه ی ازاده اینا دعوتیم _باشه باشه _خدافظ _خدافظ ادرین رفت هر لحظه منتظر اومدن استاد شدم صدای زنگ در بلند شد با دیدنش درو باز کردم و تو راه پله ها منتظر شدم _سلام استاد _سلام _بفرمایید استاد داخل شد و روی کاناپه نشست گیتیرو اوردم وچییزاایی که اون روز گفته بودو بهش توضیح دادم استاد لبخندی زد و ادامه داد وقتی به سیمهای گیتار به صورت متوالی ضربه می زنی متوجه میشی که صدای سیمها از نظر زیر و بمی فرق میکنه پس هر کدوم از سیمها روی یک نت کوک شده. کوک سیمهای گیتار به ترتیب از سیم ۶ به ۱(از بالا به پایین) ٫ می٫لا٫ر٫سل٫سی٫می هست. *هر فرت رو روی گیتار طوری طراحی شده که صداش با فرت بعد یا قبلش ۵/۰ پرده فرق میکنه. بنا بر این وقتی ما به سیم آزاد ۶ ضربه میزنیم صدای (می) میده و وقتی انگشتمون رو روی فرت اول میذاریم صدا ۵/۰ پرده از نت می زیر تر میشه یعنی میشه نت (فا) چون نت بعدیه می فا هست که از می ۵/۰ پرده زیر تره. حالا میخواهیم نت بعدیمون یعنی نت سل رو بزنیم٫ چون نت سل ۱ پرده از فا زیر تره و هر فرت ۵/۰ پرده صدا رو تغییر میده پس باید ۲ تا فرت از فا بیایم جلوتر( یعنی فرت ۳ صدای سل میده) ٫ نت بعدی لا هست که ۱ پرده با سل اختلاف داره پس ۲ تا فرت جلو مایم(فرت ۵)٫ نت بعدی سی که ۱ پرده فاصله داره باز ۲ فرت جلو میاییم٫(فرت ۷) نت بعدی دو که با سی ۵/۰ پرده فاصله داره پس این بار ۱ فرت جلو میاییم(فرت ۸) ٫ نت بعدی ر که ۱ پرده فاصله داره باز ۲ فرت جلو میاییم(فرت۱۰) و نت بعدی می که پ پرده فاصله داره و ۲ فرت جلو میاییم( فرت ۱۲). دستمو کشیدم رو تارای گیتار که داش در اومد استاد:اااااا ز نت می سی ۶ دوباره شروع به زدن می کنیم که سیم آزاد میشه و نت بعدی فا میشه که با انگشت ۱ میزنیمش٫ نت بعدی سل که روی فرت ۳ قرار داره و با انگشت ۳ میزنیمش٫ نت بعدی لا هست که روی فرت ۵ قرار داره و انگشت ما به تون نمیرسه ٫احتاج نیست دستمون رو به سمت جلو حرکت بدیم چون دقیقاً سیم آزاد پایینی یعنی سیم ۵ رو هم صدا با همین لا کوک کردن٫ یعنی به صدا در آوردن نت لا بجای اینکه فرت ۵ سیم۶ رو بزنیم سیم آزاد ۵ رو میزنیم. حالا نت بعدی یعنی سی رو از سیم ۵ میزنیم٫ چون سی با لا ۱ پرده اختلاف داره پس باید ۲ فرت جلو بیاییم یعنی فرت ۲ به همین صورت نت ها رو ادامه میدیم٫ دو فرت ۳ ٫ ر فرت ۵ که باز با سیم آزاد پایین هم صداست ٫ و باز ادامهء نت ها روی سیم پایین و الی آخر…و………….. _بله استاد _خیلی خب اینلا درسای اولیه ست خوب به خاطر داشته باش از جلسه ی بعدی زدنو شروع میکنیم _خسته نباشید استاد شربت روی میزو سر کشید و برای رفتن حاضر شد _ممنونم لطف کردید _خواهش میکنم خدافظ و رفت. اواخر اسفند ماه بود و کم کم به سال نو نزدیک میشدیم با صدای زنگ در به خودم اومدم خرد کردن پیازارو رها کردم و دستامو شستمو به سمت ایفون رفتم .با دیدن تصویرشاهین به خودم اومدم.این کی از المان اومده؟ایفونو برداشتم _بله؟ _باز کن دختر عمو مونده بودم چیکار کنم هر موقع ممکن بود ادرین برسه و اگه مارو ببینه چه فکری میکنه؟ با دو دلی درو زدم و به سمت اتاقم به راه افتادم یه لباس پوشونده تنم کردم و یه شال روی سرم انداختم با زنگ در به سمت در رفتم و درو باز کردم و دوتا دستامو کناره های در گذاشتم _سلام _لبخندی زورکی زدم و گفتم:سلام _نمیخوای تعارفم کنی؟ _از جلو در رفتم کنار و داخل شد قلبم تند میزد خودشو رو مبل رها کرد و پوزخندی زد:هه خونه قشنگی واست ساخته؟ _بس کن شاهین _جونم انگار خیلی بهت خوش گذشته عشششششششقم _خفه شو خفه شو شاهیننن میدونی اگه ادرین بفهمه اومدی اینجا چیکار میکنه؟ _اون موقع دیگه کار از کار گذشته عشششقم؟چرا عروسیت دعوتم نکردیییییی؟داد زد و با یه حرکت بلند شد:اشغااااااااااال تولد تنها عشششقمم نمیتونم بیام؟ با نزدیک شدنش یه قدم رفتم عقب چشاش خمار بود و بوی گند الکل میداد نزدیک تر میشد ومن عقب تر نگاش مثل اون وقتی بود که ادرین از زیر دستاش نجاتم داد یه نگاه به ساعت کردم ۹٫۳۰ شب بود برگشتم وبا دو به سمت در اتاقم رفتم اما بی فایده بود شالمو کشید و شالم رها شد موهامو تو چنگش گرفت صدام بند شد:ایی اییی موهام ولم کنن _ولت کنم چی یمیگی تو بهم خیانت کردی من دوست داشتم حالش خوب نبود هولم داد تو اتاق افتادم زمین با یه خیز اومد سمتم و موهامو دوباره کشید اینبار میخواست بلندم کنه ناچارا بلند شدم و با اشک التماسش کردم _شروین نکن نکن تورو خدا بس کن داد کشد:خفههه شو و پرتم کرد پهلوم خرد به تخت:اییییییییییی دستمو گرفتم به پهلوم بیتوجه پیرهنشو در اورد داشت میومد طرفم رفتم عقب ولی به دیوار تخت کنار پنجره خوردم از پنجره نگاه کردم ماشین ادرین بود باید یه کاری میکردم دستمو بردم سمت گلدون اما قبل از اینکه دستم به گلدون برسه بازوم کشیده شد ناخود اگاه از ترس جییغ بلندی کشیدم طوری که حس کردم حنجره م پاره شد چشمامو خمار کردم سعی کردم عادی باشم من هنوز پاکم یه طور خاصی به لبام نگاه کرد لبخندی زدم که دستمو ول کرد گلدونو برداشتم و کوبیدمش تو شیشه ی پنجره که تیکه تیکه شد صدای در اومد یا خدایی گفتم هنوز داشت نازم میکرد دستش تو موهام بود صدای ادرین بلند شد:محیاا؟ با تمام وجود داد زدم:ادریییییییییین؟ زد تو دهنم طعم شوریه خونو حس کردم و چشامو بستم دسته ی در بالا پایین شد اما قفل بود بی توجه به همه چی نالیدم:ادرین ادرین نیااا توو _در محکم به دیوار خورد با چشای به خون نشسته ی ادرین جون گرفتم شروین به گوشه ای پرت شد و ادرین روش میزد میزدو فش میداد اشغاال حرومزاده کثااااافت نمیدونم چه قدر گذشت که به خودم اومدم صدای شروین بود:لباش ماله منه ماله من تو چیکارشی _ادرین طوفان شد چنان زد تو دهنش که یه لحظه چشامو بستم اما اگه کاری نمیکردم مرده بود رفتم جلو بازوی ادرینو گرفتم:ادری تو…. دست ادرین خورد تو دهنم و افتادم زمین بی توجه به حالم رفتم بازوشو سفت چسبیدم:ادرین ادرین نکن جون من ارواح خاک اقا جون…و کشیدمش کنار نفس نفس میزد ولی نگاش رو شروین بود از حال رفته بود با خشم برگشت سمت من هنوز نوبت من نشده بود _با ترس به حرف اومدم:اد…ادریی….ن دادش باعث شد ساکت شم:بببنننند اووون دهن کثیفتوو تا پرخونش نکردددم غرید:گوشییت؟ _نگاش کردم _گگفتتمم گوشیتو بده مننننن گوشیمو به سمتش گرفتم قفلو باز کرد دیدم ۵ تا اس و ۱۰ تا میس کال بود _ایناااا چین؟هااااااان؟ لال شده بودم یه دفعه موهامو گرفت تو چنگشش:جوااااااااب بده _اییی ایی ادرین نکش نکش موهام تو رو خدا اس… اس ام اس خب؟ _اییی به خدا داشتم غذا درست میکردم نشنیدم _اشششغال این چرا رو سایلنته؟ _واااای خدا شبا که میخوابیدم میذاشتم رو سایلنت که با کرم ریختن بچه ها بیدار نشم _به خدا دیشب گذاشتم…ایییییییی _تووو غلط کردی شروین تکونی خورد و ادرین سمتش برگشت بلندش کرد و پرتش کرد بیرون و لباسشو پرت کرد تو صورتش درو بست و به میثم ز زد _الو/ _سلام داش میثم خوبی؟ ……… _میتونی بیای اینجا (صداش عصبی بود) …… باش داش منتظرم بای منظر نگاش کردم لبم پاره بود هم شروین زده بود هم ادرین _برو لباستو عوض کن به قیافتم برس رفتم سمت اتاقم صورتمو شستم و یه لباس پوشیدم زخم کنار لبمو هر کار کردم نشد بپوشونم صدای ایفون بلند شد بلند شدم که بازش کنم ادرین غرید:بتمرگ سر جات درو باز کرد بعد از دقایقی میثم با نگرانی اومد تو یه نگاه به من کرد و یه نگاه به ادرین ادرین کلافه دستی به موهاش کشی:میخوای تا صبح زل بزنی بهش؟ _چش شده ببینمت محیا سرتو بگیر بالا _وللللش کن شروین اومده بود مگه رسیده؟ _تو میدونستی _اره قرار بود ۱۲ پرواز داشته باشه _اومده اینجاو….به من نگاه کرد و به طرفم حمله کرد جیغ کشیدم میثم سریع اومد جلو و مانع شد ولشش کن به این بدبخت چیکاار داری؟ _چرااا دروووووو باز کردیی واسش هااان؟ _میثم به خدا…هق هقم بلند شد میثم ادرینو کشید سمت کاناپه:هیییس بشین داداش الان عصبیی میدونی که اون چه ااشغالیهه… _یادت نییست چند سال پیشم اییین(به من اشاره کرد)زیر دستش بود _میدونی که اون مست بود من نمیدونم ولی میثم به ولای علی یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینمش خون به پا میکنم پاشو بریم _میثم با تعجب گفت:کجاا؟ _کلانتری با ترس نگاش کردم نمیشد اینا فامیل بودن صدام در اومد:ادرین ادرین نهکن.. برگشت طرفمم:تووو خفهه رفت سمت در و ذو به میثم گفت بیا میثم دستشو به نشونه ی اینکه من هچی نگم بالا برد و دنبالش رفتدر کوبیده شد صدای زنگ موبایلم منوبه خودم اورد _الو ادرین: _در خونه رو قفل کن تا بیام صدای بوق نشون از قطع شدن گوشی داد درو قفل کردم و کنار در سرمو رو زانو هام گذاشتم و زدم زیر گریه……. .ساعت ۱۰ صبح بود که اروم چشامو باز کردم چشام از شدت گریه پف کرده بود با دیدن خودم تو اتاق ادرین پاشدم نشستم رو تخت دو نفره ی اتاقش چی شده؟من که دیشب اینجا نبودم.کار ادرین بوده.لبخندی نشست گوشه ی لبم در اتاق باز شد و ادرین توی چارچوب در نمایان شد _بلند شو صورتتو بشور تا کیی میخوای بخوابی؟ _ادرین؟ _پاشو باهات حرف دارم _فهمیدم طوفان تو راهه از از اتاق رفتم بیرون تا برم سمت اتاقم در اتاقمو باز کردم بادیدن اتاق بدون تخت و کمد خالی صدای زنگ خطرو حس کردم عقب گرد کردم و رفتم روی کاناپه کنار ادرین نشستم وداد زدم:این کارا یعنییییی چیییی؟ _صداتو واسه من نبر بالا محیا خانوم تا الانم لطف کردم باهات راه اومدم الانم ضمن اطلاعتون میگم زنمی باید تو اتاقم بخوابی لباساتم اویزونه تو کمد تو اتاقم قفل درم صبح عوض کردم در ضمن از این به بعد وظیفه ته در حقم شوهر داری کنی شیسر فهم شددددد؟ _ادرین؟ _دیگه باید برم رفت و درو کوبید و صدای فقل شدن در تو خونه پیچید مجبور بودم صبر کنم صبر اما خدااا تا کی _بلند شدم و سبزیه قرمه رو در اوردم تا اب شه حال خوردن ناهارو نداشتم رفتم سمت اتاقم و مقوای بزرگ سفیدی برداشتم تخته شاسیمو گذاشتم تو راه رو و مقوارو بهش وصل کردم یکی از عکسای البومو انتخاب کردم ادرین رو صندلی نشسته بوئد و من رو زمین و سرمو گذاشته بودم رو پاهاش و اون دستش تو موهام با ذوق نگاش کردم و اشک تو چشام حلقه شد یاد حرفش افتادم:بد بازیو شروع کردی سری تکون دادم تا افکار از ذهنم دور شه قلمو برداشتم و شروع کردم به طرح زدن طرحو زدم ورو چشای ادرین با سیاه قلم کار کردم ساعت ۳ بود خیلی خسته بودم رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم حوله رو دورم پیچیدم و رفتم سمت کمد یه دامن مشکی تا روی زانو و یه لباس تیره ی ابی استین سه رب موهامو طبق عادت خشک نکردم و بستم تا خشک شن در کمد ادرینو برداشتم و گیتارو برداشتم سعی کردم اهنگی رو که میخواستم یاد بگیرمو ماهرانه تر بزنم گیتارو گرفتم دستم و شروع کردم به نواختم و خوندن با اهنگ تو هر نفس که میخوام بگم که خیلی تنهام
تو قطره های اشکام چشام تو رو می بینه
تو اوج عشق و احساس دلم که خیلی تنهاس
وقتی که یادت اینجاست چشام تو رو می بینه
چشام تو رو می بینه
هر طرف که میرم چشام تو رو می بینه
از دلم شنیدم عاشق شدن همینه
وای اگه نباشی بدون تو می میرم
من دوباره میخوام که از تو جون بگیرم
تو اون چشای مهربون کنار خاطراتمون
هر جا دلم میگه بمون چشام تو رو می بینه
یاد تو همراه منه این خود عاشق شدنه
هر شب که بارون میزنه چشام تو رو می بینه
چشام تو رو می بینه
زمزمه کردم چشام تورو میبینه ۴ بار این اهنگو خوندم گوشیو برداشتم و شماره ی احسانو گرفتم بعد از پنجمین بوق صداش تو گوشی پیچید:الو عروس خانوم _سلام چه طوری داداش؟ _مرسی چه خبر؟ _هیچی سلامتی به اتین خانوم مهرانی یه زنگ بزن دیگه نیاد؟ _چرا ؟ _نمیخواد دیگه مرسی پول ماه پیششو دادم _اوکیی کاری؟ _نه فدات بای _بای مکالمه قطع شد رفتم سمت اشپز خونه و شروع کردم به درست کردن قرمه سبزی دمیه برنجو گذاشتم و منتظر ادرین موندم ۱۰ دقیقه گذشت که در باز شد بلند شدم رفتم طرفش:سلام خسته نباشی بیا شام _اومد سر میز شام شروع کرد به کشیدن یه قاشق گذاشت دهنش:این چه وضعشهههه؟ _اب دهنمو قورت دادم چشه؟ _ بشقابو حهل داد جمع کن اینارو و رفت سمت اتاق برنجش ریخته بود رو میز میدونم که هیچ ایرادی نداشت این کارو واسه زجر دادن من میکرد اشپز خونه رو تمیز کردم و رفتم سمت اتاققش بسم اللهی گفتم و داخل شدم بلند شد نشست.زل زدم بهش _بیا اینجا بخواب لباس راحتی پوشیدم و رفتم سمت تخت ناگهان ادرینبلند شد و پیرهنشو در اورد و با ژس خاصی نگام کرد اومد سمتم و بلندم کردم تو دلم غوغایی بود موهامو باز کرد و دستشو گذاشت اشاره کرد که رو دستش بخوابم نفسمو با صدا بیرون دادم فعلا دور دور اون بود خوابیدم دستش دورم حلقه شد و سرش روی موهام قرار گرفتو. سرشو گذاشت رو موهام اونو نمیدونم ولی من با ارامش چشامو بستم از درد پاهامو تو دلم جمع کردم زانوم تیر میکشید و دلو کمرم به شدت درد میکرد از درد بلند شدم رو تخت نشستم موهامو چنگ انداختم نمیخواستم ادرینو بیدار کنم اما هر کار کردم نشد صدای ناله م بلند شد رنگم پریده بود همیشه وقتی عادت بودم فشارم میوفتاد _اد…ادرینن؟تورو خدا پاشو ایی ادرین چشاشو باز کرد و با دیدن حال من سریع نشست:چته؟محیاا؟
دستامو گرفت تو دستش و سعی کرد بلندم کنه با کمک ارین بلند شدم اما چشام سیاهی رفت و تو بغلش از
حال رفتم
با دیدن سرم تو دستم و دیدن ادرین لخند کمرنگی زدم
_خوبی محیا؟هنوزم درد داری؟
_سرمو تکون دادم:بهترم
خیلی خب میرم یه چیزی بگیرم بخوری
ادرین رفت و سرم اخرش با اومدن پرستار و نگاش رو سرم سلامی کردم پرستار بهم لبخند زد و سرمو کشید
ادرین با یه شیر موز و کیک برگشت شیر موزو باز کرد و نی شو گذاشت جلوی دهنم بخور جون بگیری دختر
همه ی شبر موزو خوردم حالم بهتر بود با هم به سمت ماشین راه افتادیم در خونه رو باز کرد و هر دو داخل
شدیم.
_من همیشه مهربون نیستم محیا خانوم امروزم استثنا بود
اهه بمیری که همیشه گند میزنی به حالم ساعت حدود ۱۱ صبح بود رو بهم گفت من دارم میرم بیرون چیزی
واسه فردا میخوای بگو بخرم(عید بود))
_ادرین؟
زل زد تو چام:هوم؟
_من…من… دلو زدم به دریا بریم خرید؟
یه کم نگام کرد و یه تای ابروشو داد بالا تو خوبی؟
_ارهه خوب شدم دیگه
_مطمئن؟
_ارهههههه
_خیلی خب ساعت پنج حاضر باش در ضمن یه ناهار مقوی هم بخور
با ذوق دستامو کوبیدم به هم:واااای مرسی
لبخندی زد ولی زود جمعش کرد این یعنی اینکه هنوز طوفانم کفشای ورنی شو پوشید و درو بست و طبق معمول
قفل شدمن موندم و انتار کشیدنماکارانی خوشمزه ای درست کردم ادرین دوست نداشت اما من همه شو تا اخر
خوردم با صدای تلفن به سمت تلفن هجوم بردم:الو
_الو سلام دخترم
_وااااای سلام عمه جون(مامان ادرین)خوبی خانوم سر نمیزنی
-ما که همیشه مزاحمیم
_این چه حرفیه محیا جون به ادرین زنگ زدم گفتم به تو هم زنگ بزنم فردا قبل از سال تحویل بیاین اینجا همه
هستن
باشه عمه جون چشم مزاحم میشیم
_الهی فداتون بشم پس فعلا
_لطف کردین خداحافظ
تلفنو قطع کردم به سمت تخته شاسیم رفتم و صورت ادرینو با سیاه قلم کامل کردم لبخندش با سیاه قلم پر رنگ
شد ناخوداگاه لبخندی زدم و تو دلم قربون صدقه ش رفتم.رفتم تو اتاق ادرین یه ارایش ملایم کردم و به سمت کمد
لباسام رفتم یه شلوار جین ابی روشن راسته با یه مانتو سبز…یه سبز خاص پوشیدم شال سبز تیره مو که
مخالف رنگ مانتو بود سر کردم و کیف سنتی که به تیپم میومدو برداشتم چتریامو درست کردم و ادکلن زدم
با صدای قفل در به خودم اومدم.ادرین داخل شد نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد رفتم طرفش:سلااام
_سلام تا من یه دوش میگیرم اون رنگم که زدی رو لبتو کم کن
بعد از ده دقیقه زل زدن به در حموم ادرین اومد بیرون چه قدر دوسش داشتم همین طور که حاضر میشد گفتم
_راستی مامانت زنگ زد
_میدونم به منم زنگ زد
_میریم؟
_اره
موهاشو خشک کرد و رو بهم گفت بریم
کفشای اسپرتمو پوشیدم و سوار اسانسور دیم زل زده بودیم به هم نگامون یه لحظه از هم جدا نمیشد با صدای
ضبط شده به خودمون اومدیم:طبقه ی هم کف
سوار ماشین شدیم دست ادرین اومد جلو وچتریامو یه کم تو کرد و به راه افتاد اهنگی که پخش میشدو عوض
کردم و اهنگی که همیشه تمرین میکردمو گذاشتم و باهاش خوندم
توو هر نفس که میخوام بگم که خیلی تنهام توو قطره های اشکام چشام تو رو میبینه توو اوج عشق و احساس دلم که خیلی تنهاس وقتی که یادت اینجاس چشام تو رو میبینه هر طرف که میرم چشام تو رو میبینه از دلم شنیدم عاشق شدن مینه وای اگه نباشی بدون تو میمیرم من دوباره میخوام که از تو جون بگیرم توو اون چشای مهربون کنار خاطراتمون هر جا دلم میگه بمون چشام تو رو میبینه یاد تو همراه منه این خود عاشق شدنه هر شب که بارون میزنه چشام تو رو میبینه
به خودم اومدم ادرین سوتی زد :بابا اییول
جلوی یه پاساژ نگه داشت مغازه هارو یکی یکی نگاه میکردیم واسه فردا لباس میخواستم یه دامن مشکی بلند
با یه لباس استین دار بنفش خریدم با یه شال داشتیم از مغازه میومدیم بیرون که یه تاپ چشمو گرفت
یه تاپ اسپرت توسی پشت گردنی رو به ادرین گفتم:این چه طوره؟
_میخوایش؟
_اوهوم
فروشنده تاپو اورد و داخل مشما گذاشت ادرین پولشو حساب کرد و خارج شدیم با دیدن چند تا پسر که
از رو به رو میومدن ادرین بهم چسبید و من دستامو دور بازوش حلقه کردم
جلو ی یه لباس فروشی مردونه وایسادم:وایسا وایسا
_چته دختر چرا داد میزنی؟
تی شرت لیمویی رنگی چشمو گرفته بود رو بهش گفتم:ادرین اینو بخر
نگاهی به لباس انداخت و بعد اخمی کرد:هیچ خوشم نیومد ها!
_ااا چشه مگه به این قشنگی
خندید و بینیمو کشید:اخه دختر خوب خب من که بوتیک دارم از اینجا خرید کنم
با لحن خاصی گفتم:خواااهش مرگ من
_ااااا نگاهش کن بار اخرت باشه ها از دست تو برو تو ببینم
لباسو خریدیم و اومدیم بیرون
_محیا؟
_بله
_بریم یه چیزی بخوریم
_وااای نه خسته م بگیریم ببریم خونه
ادرین موافقت کرد و دو تا پیتزا گرفت ماشین جلو ی در متوقف شد با دیدن عمو جلو ی بلوک با نگرانی به ادرین
نگاه کردم(بابای شروین)
ادرین غرید:این چی میگه دیگه
رو بهش گفتم:ادرین خواهش میکنم اروم
پیاده شدیم عمو با دیدنم لبخند زد و اومد سمتمون دستشو فشردم سلام عمو جون از این ورا
_والا راستش گفتم یه سر بزنم و با اقا ادرینم یه اختلاتی کنیم
ادرین درو باز کرد:بفرمایید
هر سه داخل شدیم
صدای ادرین بلند شد:داییی جون بفرمایید محیا واسه دایی جون شربت بیار..
شربتو گذاشتم جلو عمو و روی کاناپه کنار ادرین نشسته م
صدای عمو در اومد:ادرین جون شروین من الان تو کلانتریه اومدم خواهش کنم مردونگی کنی…
ادرین پرید وسط حرف عمو:دایی جون انگار بچه خودتونو نمیشناسین نه متاسفم
_ادرین جون اون فردا شب پروا داره بزار بره بیا و رضایت بده
_با خواهش به ادرین نگاه میکردم
_عمو جون تا فردا به من وقت بدین
عمو ب ی حرفی بلند شد رو بهش گفتم:اااا کجا عمو جون شربتتون؟
_مرسی دیر وقت پس ادرین جون من امیدم به توءه خدا حافظ
ادرین تا جلو در همراهیش کرد و درو بست
شامو خوردیم سر سفره بودیم با بغض گفتم:ادرین
_چیه؟
ترس توی وجودم بود یه کم من من کردم که دادش بلند شد:میگییی یا نه؟
_ادرین عمو راست میگه رضایت بده…
صدای دادش نذاشت ادامه بدم از ترس چشامو یه لحظه بستم:توووو چییییکاره ی اووووون حیوووونیی؟منووو نگاه کن
_اشکام جاری شدن:ادرییین؟
_چیههههه دوباره روی خوبمو دیدی ارهههه؟فک کردی یادم رفته تو بغل اون اشغال دیدمت؟
دیگه نمیتونستم به تهمتاش گوش کنم با خشم بلند شدم صداش اومد:بتمرگ سر جات حرفم تموم نشده
صدامو بردم بالا:تو حق نداری به من تو هین کنی رفتم سمت اتاق و لباسامو جمع کردم ادرین با دیدن ساک
نعره کشید :دارییییی چههه غلطیییی میکنیییییییی؟
_میخوام برم خونه ی با…
_زد تو دهنم صداش بلند شد:اینو زدم که یادت باشه دیگه به زبون نیاری موهامو گرفت تو چنگش و اضافه کرد:
حالیییت شددددد؟
_اییی ولم کن وحشی ارهههه
رهام کرد و چمودونو پرت کرد پایین اومد سمتم و با خشم لباشو گذاشت رو لبام یه لحظه حس کردم دهنم شور شد
اشکام رو گونه م ریخت نمیدونم چه قدر گذشت که ادرین رفت عقب دستش از زیر لباس روی کمرم بالا پایین شد
_این کارو کردم تا بهت بفهمونم هر وقت اراده کنم کاری میکنم که مال من شی زنم شی بعد غرید فهمیدیی:زنننننننننننننم
_حالا برو بتمرگ سر جات
روی تخت دراز کشیدم و گریه کردم تا اروم شم صدای هق هقمو با گاز گرفتن بالش خفه کردم
_پاشوو پاشو حاضر شو مثل اینکه دعوت داریم ها
_با صدای ادرین چشامو باز کردم بلند شدم و جلو اینه وایسادم تا موهامو شونه کنم با دیدن لبم وحشت کردمش
صدای ادرین منو به خودم اورد:چیه چرا وایسادی؟
برگشتم سمتش و حلقه ی اشک چشامو گرفت
اومد جلو تا بغلم کنه صدام بلند شد:به من دست نزن
بی توجه به من منو کشید تو بغلش و موهامو اروم نوازش کرد:گل نازم میخوام امشب خوب باشیم
_خیلی پستی خیلی
_بس کن دیگه خودتم میدونی تقصیر من نبود در ضمن امشب نامزدیه احسانو فرنازه بپوش این لباسو ببینم توتنت
چه طوره؟
تازه متوجه لباس زرو تخت شدم رفتم سمتش رو به ادرین گفتم:برو بیرون تا بپوشم
_ببخشید من کیتم؟
_برو بی… ر…وون
ادرین رفت بیرون لباسو تن زدم واقعا محشر و اندازه یه لباس نباتی رنگ بلند بالاش تاپ مانند ولی روش یه کت
قرار میگرفت لبخندی زدم و اومدم بیرون رو کاناپه نشسته بود با حالت مانکنا راه رفتم و رفتم جلوش چرخی زد:چه
طوره؟
_عالیه
اخمامو کردم تو هم توچرا زود تر چیزی به من نگفتیی؟
زیاد حرف نزن برو حاضر شو سریع یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و با کیلیپس بالای سرم جمع کردم مانتو اسپرت مشکی مو پوشیدم با شلوار جین و شال قرمز رو به ادرین گفتم:بریم کفشای پاشنه دارمو پوشیدم و وارد اسانسور شدیم با رسیدن به پارکینگ هر دو سوار ماشین شدیم ادرین به سرعت به راه افتاد و جلوی خونه ی عمه نگه داشت هر دو پیاده شدیم و زنگو فشرد با باز شدن در داخل شدیم وایی چه خوشگل کردن _سلام عمه جووون _سلام عروس گلم ادرینم سلام کرد همه جمع شده بودن با دیدن ما بچه ها به طرفمون اومدن اما به صدای کل کشیدن میثم همه موندیم بعد از اینکه به خودمون اومدیم زدیم زیر خنده احسانو فرناز اومدن جلو:بفرمایید منور کردین رو بهش گفتم:احسااااان بالاخره رفتی تو مرغا!!!!! همه خندیدن _هان کوفت تو جونتون چه دردتونه؟ شروین رو کرد بهم:دختر عمو:قاطیه مرغا نه تو مرغا با دیدن شروین که از ته سالن میومد خشکم زد ادرین دستمو محکم فشرد که با عث شد لبمو بجویم با هم نشستیم طبق معمول جووونا یه ور با هم حال میکردن یواش در گوش ادرین گفتم:تو کی…. _صبح که خواب بودی دعا کن به خیر بگذره _ادرین -هییییییس احسان اهنگو زد و رو به همه:گفته باشم تا اخر شب بزن برقصه هااا _رو به من گفت:هووووی خانومم ارایشگاه نمیره بپر موهاشو درست کن پاشو دیگه _اوهووو کوفت بزار ناهار کوفت کنیم _ااا اوپس په پاشو بیا وسط ادرین با اخم نگاش کرد:لازم نکرده احسان:اوهووو بابا غیرت قاپشو دزدیدی صاحابم شدی _ما بعدا میایم داش _اهان داش پس موضوع عشقیه با همی؟داش الان ردیفش میکنم و دو تا ترک عوض کرد دیوونه چشاتم از دلم نمیری دل به تو بستم واسه اینکه بی نظیری حسی که بهت دارم در حد جنونه تا آخرش این دل عاشقت میمونه اسمت شد ورد زیونم ای نیازم من به دو چشمای تو دنیامو میبازم خاطرتو خیلی میخوام واسم عزیزی جونمو میدم که یه لحظه اشک نریزی فکر نمیکردمکه بشی دار و ندارم تا تو رو دارم من کمنمیارم یه لحظه فکر کن که چقدر عاشقت هستم حتی یه لحظه ازت چشم برنمیدارم رو به احسان گفتم:با با فطش کن بعد از ناهار در خدمتیم بیاین یه دست پانتومین بزنیم همه موافقت کردن احسان گفت به شرطی که من اول باشم همه گی قبول کردیم همه یه جا نشستیم و اون شروع کرد همه سعی میکردیم بگیم چهار تا کلمه ست سر تکون داد بعد انگشت انگشت چهارمو نشون داد همه گفتن:چشم؟چشما؟ پریدم وسط چشمات تایید کرد انگشت اولشو نشون داد:اشاره کرد به فرناز همه گفتن:فرناااز؟ تایید کرد میثم گفت:فرناز بیا باهام برقص؟ همه زدیدم زیر خنده ااااا میثم _خب بابا چه تونه رفت تو کلمه ی دوم چی؟ گفت نه چه طووووووووووور دستشو چرخوند یعنی ادامه بده چه؟ یر تکون داد بلند شدم:فرناز چه قشنگه چشمات دست زد و نوبت من شد رفتم جلو همه گفتن ۷ تا کلمه تایید کردم کلمه ی اخر رنگ طلایی لوسترو نشون دادم همه گفتن:لوستر؟چراغ سرتکون دادم بهشون فهموندم رنگه زرد؟نارنجی؟النگومو نشون دادم احسان جو گیر شد:طلایی طلایی تایید کردم کلمه ی اول همه گفتن یک رفتم سر کلمه ی دوم انگشتامو به هم نزدیک کردم _انگشت؟ سری به نشونه ی من تکون دادم خودمو ادرینو نشون دادم _زنو شوهر؟ سری به علامت نه نشون دادم جورابامو در اوردم و کنار هم گرفتم شاهین داد زد:جفت تایید کردم ولی زو رومو گرفتم کلمه ی ششم:حلقه مو در اودرم _حلقه؟تایید کردم احسان خوند و بقیه ادام ه ش دادن:یه جفت چشم سیاهو یه حلقه ی طلایییی دست زدیم صدای عمه ماهرخ همه رو به ناهار دعوت کرد کنار ادرین و روبه روی شروین نشستم مشغول خوردن ناهار شدیم صدای شاهین بلند شد:دختر عمو اون سالادو میدی؟ اومدم سالادو بردارم که ادرین کشیدش و به سمتش گرفت لبخندش جمع شد وزیر لب مرسی گفت صدای عمه ماهرخ بلند شد:من ارزومه نوه هامو ببینم غذا پرید تو گلوم و افتادم به سرفه کردن ادرین دوتا زد پشتم و خندید:چته بابا بهم نمیاد بابا شم _زدم رو سی نه ش مرض لووس بشقابمو که خالی شده بود برداشتم و گفتم:دستت همگی درد نکنه رفتم سمت اشپز خونه و ظرفو گذاشتم تو ماشین اومدم بیرون فرناز جون بیا بالا تا موهاتو درست کنم رفتم بالا تو اتاق وفرناز دنبالم موهاشو با بابلیس فر کردم و اون مدل که گفت درست کردم همه دخترا تو اتاق بودن جز مهرنوش همیشه ازش میترسیدم با اون عشوه هاش به بهونه ی اب رفتم پایین دیدم کنار ادرین نشسته وطبق معمولل باشه ادرین جانخودت خواستی برگشتم تو اتاق ارایش ملایم فرنازو که به لباسش میومدو انجام دادم و همه دنبالش رفتن پایین لباسمو تن کردم و ارایشمو کامل کردم موهامو باز گذاشتم و رفتم به سمت پله ها که شاهین نمایان شد لبخندی زدم از کنارش رد شدم اومد کنارم وایسا تا منم بیام میخواستم حرص ادرینو در بیارم وایسادم با کتو شلوار اومد سمتم اما صدای ادرین میخکوبم کرد سعی میکرد صداشو کنترل کنه:کجایی تو؟ _اقا شاهین ازم خواهش کردن با هم بریم یه نگاه به شروین کرد و دستش مشت شد یا خودا دستمو کشید و فشار محکمی بهش داد:ایی چته _نزار امشبو بهت زهر مار کنم _دستمو ول کن _اقا شاهین ارههه صبر کن بریم خونه با صدای اهنگ همه ریختن وسط و من رو ی مبل نشستم مهرنوش اومد و دست ادرینو گرفت:پاشو ادرین بیا یه دور _خسته م _اااا پاشو دیگه _من بخوام برقصم محیا هست _محیا جون خیلی روشن فکره نیست؟ پوزخندی زدم بی توجه به من دست ادرینو گرفت و کشید وسط دست خودم نبود زنی یه کم حسودن باشه بچرخ تا بچرخیم با سر دنبال شاهین گشتم اومد طرفم:پاشو بابا مثل این پیره زنا نشستی؟افتخار میدی یه نگاه به ادرین کردم و بلند شدم داشتم میرقصیدم که اهنگ اروم شد و دست شاهین دور کمرم حلقه نا خوداگاه رفتم عقب خوردم به ادرین برگشتیم همو نگاه کردیم تو چشاش اتیش بود خدایا غلط کردم ادرین رفت کنار احسان و در گوشش چیزی گفت احسان رفت سمت ضبط و اهنگو عوض کرد شاد شد و من از شاهین فا صله گرفتم و نشستم شروین رفت سمت اتاق چشم به ادرین افتاد که دنبالش بود واای رفتم سمت میثم و کشیدمش :بیاا میثم تو راه رو:چتههه اااا میثم تورو خدا یه کاری کن الان شاهینو میکشه کی به سمت اتاق اشاره کردم میثم درو باز کرد و رفتیم تو با دیدن ادرین که شاهینو چسبونده به دیوار ناله کردم:ادرین صدای نعره ش بلند شد:به چه حقی رفتی سمت زن من؟ _میثم _داش ولش کن ادرین ولش کن _به تو چه اخه تو داشتی بهش حال میدادی؟ مشت ادرین نثار شاهین شد رفتم جلو و بازو شو کشیدم:ادرین الان وقتش نیست تورو خدا با خشم برگشت طرفم بعد ولش کرد میثم:شماها برین پایین من با این(اشاره به شاهین)میام رفتیم پایین شروین با ساکش اومد پرواز داشت خداحافظی کرد و رفت ساعت نزدیکای ۱۱ بود صدای تلویزیون بلند شد:اغاز سال ۱۳۹۲ همه دست زدن و رو ی همو بوسیدن بعد از گرفتن عیدی از بزرگتر ها ادرین رو بهم گفت:بپوش بریم _اخه… _همین الان حاضر شدیم و با همه خداحافظی کردیم احسان دستشو زد به کمر ادرین:داش فدات شم مرسی _خواهش فعلا سوار ماشین شدیم و ماشین به سرعت حرکت کرد اما طوفان توی خونه رو خدا به خیر کنه…………….. از ماشین پیاده شدم و به سمت اسانسور به راه افتادم دستمو کشید:اوووی کجا؟ اومد تو وطبقه ی پنجمو فرشد دستاش مشت بود با صدای ضبط شده از اسانسور اومدیم بیرون(طبقه ی پنجم) در خونه رو باز کرد و داخل دیم رفتم سمت اتاق و رو تخت نشستم در با شدت باز شد از ترس بلند شدم _اااا چتهه؟ _چمه؟الان بهت میگم صبر کن لباسشو در اورد رو بهم گفت:در بیار با بهت نگاش کردم صدای دادش بلند شد بهت میگم اون مانتورو در بیار مانتورو در اوردم زیرش یه تاپ گلبه ای پوشیده بودم نگام افتاد به بالا تنه ی لختش دستش رفت سمت کمربندش نالیدم:چیکار میکنی ادرین؟ _چیکار میکنم؟میخوام سزای خیانت یه زن به شوهرشو یاد ببدم اومد جلو از ترس یه قدم رفتم عقب صدام در اومد _من…منننن…. زد تو دهنم دهنتو ببند چون بیشتر عصبی میشم دستشو برد بالا و محکم زد تو صورتم پخش زمین شدم درد وحشتناکی تو پام حس کردم:ادرین تمومش کن بس کنننن کمربندو انداخت گوشه ی اتاق دستشو به طرفم دراز کرد:پاشووووووووو ناچارا بلند شدم _برو رو تخت رفتم روی تخت دراز کشیدم و پتورو کشیدم روم چشامو بستم سمتم خیز برداشت و پتورو زد کنار چشامو باز کردم قبل از اینکه فرصت پیدا کنم حرف بزنم خیمه زد روم وبا لباش لبامو دوخت و…… اون شب از دنیای دختر بودنم خارج شدم و به یه دنیای جدید پا گذاشتم اما این اون چیزی نبود که من میخواستم چشامو باز کردم ادرین کنارم نبود با دیدن لباسام که کنار تحت بود یاد دیشب افتادم واااای خدایا لباسامو تنم کردم و رفتم بیرون رفتم سمت میز ناهار خوری با دیدن ادرین اخمی کردم . سرمو انداختم زیر درد شدیدی توی دلم پیچید:ایییییییییییی _چی شد؟محیاا؟خوووبی _ارهه خوب….درد زد به کمرم _اییییییییییی ادرین بلندم کرد و منو برد سمت اتاق روی تخت خوابوند واسم لقمه گرفت نگاش نمیکردم یه کم بهتر شدم بلند شدم -کجاا؟ _حموم؟ _حالت خوبه مطمئنی؟ _ارهههه از تو مطمئن ترم رفتم حموم و یه دوش گرفتم یه کم زیر دلم درد میکرد اما بهتر بودم اومدم بیرون و رفتم تو اتاق لباسامو برداشتم و داشتمئ میرفتم بیرون _همینجا عوض کن بعد لبخندی زد:تو مال منی زنمییییییییییی _با غم نگاش کردم :نمیخوام _انگار باید در اتاقم قفل کنم؟ _لباسامو عوض کردم اما تمام وقت سعی میکردم حوله دورم باشه کیلیدی گرفت سمتم:بیا خانومم اینم کیلید قفل در خوشحال شدم و خندیدم _دیدی ؟دیدی خندیدی ۱۴ ماه تولدش بود و من باید کیلیدو به دست میاوردم کیلیدو گرفتم:ممنونم _خب دیگه ما اینیم یه هفته هم خونه م رفتم سمت تابلو نقاشی و سیاه قلم صورت خودمو کامل کردم دستام از ذغال سیاه بود یه دفعه یکی از پشت گفت:این خانوم خوشگله کیه رو پا من برگشتم سمتش و دستم خورد تو صورتش سیاه شد _از ته دل خندیدم:حقته خب ترسیدم دستشو به حالت قلقلک رو هوا چرخوند:بله؟بله؟چی کار کردی ؟الان نشونت میدم مثل بچه ها جیغ میکشیدم و فرار میکردم اونم دنبالم یه دفعه دستمو گرفتم رو دلمم:ای ای ای ادرین ترسید و اومد بغلم کرد چی شدی؟محیا _هر کاری کردم نتونستم خنده مو کنترل کنم _منو سر کار میزاری ارههه شروع کرد به قلقلک دادنم _ایی ای ادرین غلط کردم بسهه واییی………… بوسه ای زد رو موهام :من قربونت برم -اااا خدا نکنه رو بهش گفتم:ادرین _جانم با تعجب نگاش کردم این اولین بار بود که اینجوری جوابمو میداد گففتم:واسم گیتار میزنی؟ یه کم نگام کرد:باشه برو بیارش رفتم سمت اتاق و گیتارو برداشتم روی کاناپه نشسته بود گیتارو گرفتم طرفش چی بخونم؟ _هرچی دوست داری؟ یه نگام کرد و بعد شروع کرد به نواختن نا خوداگاه زل زدم بهش شروع کرد به خوندن کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری اصلا فکرشو نمیکردم که این اهنگو بخونه اهنگ تموم شد نمیدونم چه قدر زل زدم بهش که دستشو گرفت جلو صورتم تکون داد:محیااا؟محیاا _هان چیه؟ چه طور بود؟ _عالی _بزار منم بزنم _چییی؟ _نترس بلدم/ -شوخی میکنی؟ _ااااا باشه بیا گیتارو دست گرفتم دیگه میتونستم صداشو در بیارم با دقت شروع کردم به زدن چشات منو داده به دستای باد دلم عشقت و از کی بخواد دل تو با دلم به سادگی را نمیاد ببین دل من در و رو همه بست تو دلم کی به جز تو نشست اخه عاشقتم تو به عاشقی میگی هوس همش هوس تو رو داره دلم دیوونتو و چاره نداره دلم به تو دل و بسته دوباره دلم عشق تو کار دلم نفس نفسم تو رو داد میزنه نفس توی سینه صدات میزنه نگاه تو مثل جواب منه تعبیر خواب منه من نخوندم به یه کمشو که خوندم اون همراهیم کرد و صدا ها با هم یکی شد اهنگ تموم شد که لباشو گذاشت رو لبام هر دو نفس نفس میزدیم اروم همراهیش کردم اما اشکم سرازیر شد رفت عقب بدون حرفی بلند شدم و رفتم تو اتاق درو بستم……. رفتم تو اتاق خدای من چشای ادرین عوض شده خدایا!!!هنوز تو حرکتش مونده بودم نشستم رو تخت کیلیپسمو باز کردم و چنگی تو موهام زدم خیلی حالم بد بود پا شدم و سریع اماده شدم و از اتاق اومدم بیرون ادرین نگاهی بهم انداخت:کجا خانوووم؟ _میرم کافی شاپ _با کی؟ _با بچه ها فاطمه .سارا خیلی وقته ندیدمشون _باشه پس زود برگرد _چشم راه افتادم سمت در که صدام زد:محیاااا/ -جانم بیا این سوئیچو بگیر _مرسی اوووم بوووس _بروووو زبون نریز _واااای زانتیا نشستم پشت رل شیشه رو کشیدم پایین ضبطو رو شن کردم به بچه ها ز زدم حاضر شن اهنگ تو ماشین پخش شد و من با ارامش رانندگی میکردم همه ی رفتارای ادرینو تو ذهنم مرور کردم اپشت چراغ قرمز ترمز کردم و کوبیدم رو فرمون ادریییییین پسره تو ماشین بغلی از شیشه سرشو اورد بیرون:چته دیووونههه _حیف که امروز شادم بچه پررووووووو همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه بچه هارو سر چهار راه سوار کردم با دیدنم سارا جیغ کشید:محیاااا خودتی چشامو ریز کردم پ نه پ ادرینه گفته تو ادم نمیشی میرم با دوستات رو به فاطی گفتم:چه طوری فاطی سارا پرید وسط:نامزد کرده _نهههههه!!۱؟ _اره بابا با اقای رادمهر _درووووغ؟ _گم شو جلوی کافی شاپ نگه داشتم پسره با سارا دوست بود سارا رو بش گفت:بالا خالیه؟ _اره بابا بفرمایید هر سه رفتیم بالا و سفارش بستنی دادیم شروع کردم به صحبت کردن خب بچه های گلم غرض از مزاحمت اینکه ۱۴ تولد اقامونه سارا زد تو بازوم:تولد اقامون اییی اییش _گم شو خب نمیدونم چی بخرم هر چند که کادوی ویژ ش اماده ست که صدامه هر دو گفتن:نههههه _چرااااا _خببب ساعت چه طوره؟ _نه بابا میخوام یه چیزه خاص باشه فهمیدم من یکی از عکسامونو کشیدم سیاه قلم هر چند که دیده اما قابش میکنم یا میتونم از خودش یه عکس بکشم _اره اره عالیه _ساعت چنده سارا _۷٫۳۰ _واااای باید برم بدویین سوار شین هر دورو تا خونه رسوندم ساعت ۸ بو گاز دادم و توی پارکینگ متوقف شدم رفتم سمت اسانسور(طبقه ی پنجم) پیاده شدم و کیلیدو انداختم رو در _سلاااام صدایی نیومد اروم رفتم سمت اتاق:ادرین؟ از پشت یکی گفت:پخخخخخخخخخخخ _واااای ادرین بمیری خانومم در نیار لباساتو میریم شام بیرون میخوام باهات حرف بزنم _چه حرفی؟ _راجبه اون شب پیرار سال شاهین _ادرین… _من رفتم حاضر شم رفت و بعد از یه ربع اومد بریم جلوی یه رستوران شیک نگه داشت هر دو داخل شدیم و یه جای دنجو انتخاب کردیم من جوجه سفارش دادم و ادرین برگ _خب میشنوم؟ _اخه چی میخوای بدونی؟ _همه چی _اون شب همه رفته بودن خونه ی عمه مریم من موندم تا شب بیام زنگ درو زدن درو باز کردم وشاهین اومد تو با دیدنم لبخندی زد خودتم میدونی اون یه ادم هوس بازه… منتظر بودم تا تو بیای دنبالم شروع کرد به حرف زدن اما اخر سر گفت که با هاش ازدواج کنم با اومدن گارسون ساکت شدم وقتی رفت ادرین گفت:خب _منم بهش گفتم ازش بدم میاد علا قه ای بهش ندارم و…. _و….؟ _اینکه تو رو دوست دارم مست بود خنده ی مستانه ای کرد و اومد جلو با حالت چندش اور ی گفت:کاری میکنم که واسه همیشه مال من شی … بعدم که زد تو گوشمو لباشووو…. صدای عصبیه ادرین بلند شد:بسه دیگهه خفه شوووو منتظر یه حرف بودم و اشکام جاری شد اومد پیشم و سرمو گرفت تو سی نه ش هییسس هییس اروم باشش ارووم ببخشید نمیخواستم داد بزنم بعدش که من اومدمو مثل سگ زدمش خنده م گرفت _افرین بخند بخند گل نازم حالا غذاتو بخور غذامو خوردم و با هم به سمت خونه به راه افتادیم خیلی خسته بودیم لباسامونو عوض کردیم و روی تخت دراز کشیدیم دست ادرین دورم حلقه شد و اروم با موهام بازی کرد تا بخواب رفتم. وقتی چشم باز کردم ادرین کنارم نبود ساعت روی میزو نگاه کردم اووووه چه قدر خوابیدم ساعت ۱۱ شد بلند شدم و موهامو بافتم صورتمو شستم وبدون خوردن صبونه رفتم توی اتاقم مقوای فابریانوی بزرگی رو انتخاب کردم و عکس کوچیکه ادرین که روی چوب بود و روی میزو برداشتم مقوارو اویزوون کدم و تند تند شروع کردم به کشیدن اگه یه سره میکشیدم ۴ ساعته تموم بود یه لباس تنش بود دو تا از دکمه های روی سینه ش باز بود سرشو بالا گرفته بود و استیناشو تا ساعد بالا زده بود تا حالا همچین نقاشی نکشیده بودم یه کم دقت لازم داشت ساعت حدود ۲ بود رفتم عقب و نقاشیرو برانداز کردم :خداااایااااااااا محشره اما یه چیزی کمه خوب نگاش کردم اهان نور چشاش گواش سفیدو برداشتم و اندازه ی یه نقطه توی مردمک چشم گذاشتم نقاشیرو لوله کردم رفتم سمت دستشویی دستامو شستم و حاضر شدم شماره ی ادرینو گرفتم _جانم؟ _الو ادرین _جانم خانومم بگو _دارم میرم خونه ی عمو رضا _چه خبره با احسان کار دارم میام زود _با احسان چیکار داری؟ _ااااا ادرین؟ _خیلی خب زود برگرد من ساعت ۶ خونه م _باااشه بوووس _بووس رو صداشو یواش کرد لبات عشششششششقم رفتم سر خیابون و سوار تاکسی شدم:عظیمیه لطفا جلوی خونه ی عمو نگه داشت پولو حساب کردم و رفتم زنگو زدم احسان با دیدنم گفت:به به دختر عمو بیا تو ودرو زد داخل شدم و سلامی کردم عمو به گرمی دستمو فشرد رو به احسان گفتم بیا احسان _ای ب چشم بله تولد ادرینه _چیه دختر عمو باز باید چیکار کنم اولا به بچه ها بگو ۱۴ از ظهر خونه ما باشن بعدم اینو قابش کن و کادو اون روز بیارش مقوارو باز کرد _وااااااااااااااای خودت کشیدی؟ _پ نه پ عمه م کشیده حسین داخل شد :به به اینجا چه خبره _سلااام خسته نباشی اون یکی پسر عمو احسان بهت توضیح میده اهان راستی احسان کیکو غذا هم باتو بیا این ۳۰۰ داشته باش کم اومد حساب میکنیم _گم شووو بابا _اااا بگیر دیگه لوس نشو خب کی منو میبره خونه احسان:وایسا الان حاضر میشم سوار ماشین شدم و منو تا خونه رسوند _مرسی پسر عمو افتادی تو زحمت راستی ادرین نفهمه _نه بابا نمیفهمه _باشه نمیای بالا _نه قربونت فعلا گاز داد و رفت رفتم خونه با اس سارا و فاطمه رو دعوت کردم با صدای زنگ در به خودم اومدم هنوز لباسامو در نیوورده بودم _بله بفرمایید کاری دارین؟ _محیا مامان درو باز کن _مامان؟کدوم مامان _باز کن درو میخوام ببینمت _با اکراه درو باز کردم مانتومو در اوردم و درو باز کردم _سلام زل زدم بهش و اشکام جاری شدن _سلام بفرمایید به پسری که کنارش بود اشاره کردم یه پسره ۱۴ ساله _این محمده پسرم بفرمایید تو شربت تعارف کردم خوبی مامان؟ _اره میبینین که _با من سرد حرف نزن _این چیزیه که خودتون خواستین پاکتی به سمتم گرفت بیا عزیزم این عیدیته _لطف کردین راضی نبودم اما…. _بگیرش زود باید برم _بغلش کردم و بوسیدمش ممنونم _رو به محمد گفت :بریم دیگه مامان هر دو بلند شدن و منم بدرقه شون کردم سرم خیلی سنگین شده بود همیشه همین بود کیلید تو قفل چرخید ادرین بود اومد تو اتاق سلامممم _با سردی جوابشو دادم سلام _خب چه خبر/ _هیچی _چی شده؟ _هیییچییی تنهااام بزار عصبانیتمو سرش خالی کردم _احسان چیزی گفته؟ _نه نه نههه مامان اینجا بووود خوووب شد/ _خیلی خب اروم ارومم چته اومد سمتم و منو در اغوش کشید دستشو رو کمرم حرکت داد :نبینم غم خانوممو بغضم ترکید و اشکام روی سینه ی ادرین ریخت _اروم باش اروم گل نازم اووم چه بویی میدی ارومم سرش اومد جلو اومد جلوتر و لبشو گذاشت رو لبام اومد پایینزسمتت گردنم دستش از زیر لباسم بالا و پایین میشد و…….. روز تولد ادرین فرا رسید همه خونه جمع شدن رو به بچه ها گفتم:خب دیگه سفارش نکنم ها من زود میام همه سر تکون دادن و مشغول کارا شدن رفتم ارایشگاه زیر مو هامو فر کردم و روی شو نه ی راستم رها کردم چتری های سمت چپمو تو صورتم ریختم ارایشی کردم و ابرو هامو ممدل دادم در واحدو باز کردم و سلامی گفتم جواب سلاممو شنیدم:چی شد احسان زنگ نزد؟ _نه بابا چته گفت ۸ خونه ست نفس عمیقی کشیدم رو به دوستم سارا گفتم:بیا سارا جون رفت تو اتاق میثم اومد طرفم:محیا _جان _دوستت خیلی خانومه _میثم؟!! _اااا چته _بعدا میحرفیم رفتم تو اتاق و لباس شب سبز رنگمو در اوردمو گرفتم روبه روش:چه طوووره؟ _عالیه لباسو پوشیدم و پشتمو کردم بهش:زیپشو ببند بی زحمت زیپ لباسو بست و با هم خارج شدیم یکی یکی نگاه ها روم زوووم شد _ااااااااااااا بابا چتونه اینجوری نگاه کنیین ادرین میکشتم هاااا اریا بحثو عوض کرد وگفتکخببب دیگه اینم کادوها و رو به من گفت:کادوت کو احسان قابو اورد و گذاشت کنار بقیه اینم مال محیا جون البته یه کادوی ویژه دیگه هم داره ساعت ۷٫۳۰ بود چراغا خاموش شد و همه منتظر بودیم کیلید توی در چر خید همین که در باز شد چراغا روشن شد و همه خوندن:تووولدت مباااااارک رفتم سمتش و گونه شو بوسیدم:تولدت مبارک ععششقم صدای بچه ها بلند شد:اوووووووووووووووه احسان:گم شین بابا خانواده اینجاست ها ادرین رفت تا لباسشو عوض کنه اهنگ شادی از ضبط پخش میشد دیوونه بازی کن و نازی کن و بیا باز دلو راضی کن و برو موهاتو افشون کن و بیا باز دلو پریشون کن و برو شیدا شو و غوغا کن و بیا آتیشو بر پا کن و برو نمون اینجا برو نمون اینجا نمون اینجا برو نمون اینجا این یه حس موندگار نیس برو به این عشقا اعتبار نیس برو نه گناه منه نه تقصیر تو این زمونه سازگار نیس برو نمون اینجا برو نمون اینجا نمون اینجا برو نمون اینجا ادرین وارد شد و همه هوووووووووو کشیدن _به چه طوری داشش؟ -ادرین زد پشت احساان گممشو ادرین که انگار تازه منو دید یه کم زل زد بهم اما زود نگاشو گرفت میثم خب بابا بسهئ پاشین یه دور رقص دو نفره رو بدین بریم سراغ کادو ها ادرین بلند شد و سارا چرا غارو خامئوش کرد همه یه شمع رو شن دستشون بود و دورمون بودن اهنگ زده شد سردی نگاهو بشکن فاصله سزای ما نیست توبمون واسه همیشه این جدایی حق ما نیست بودن تو آرزومه حتی واسه ی یه لحظه میمیرم بی تو خوندن من یه بهانست یه سرود عاشقانست من برات ترانه میگم تا بدونی که باهاتم تو خود دلیل بودنم بی تو شب سحر نمیشه میمیرم بی تو من عشقت رو به همه دنیا نمیدم حتی یادت رو به کوهو دریا نمیدم با تو میمونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد منو تو تنها بمونیم واست ممیرم جواب دنیا رو میدم با تو میمونم واسه همیشه من عشقت رو به همه دنیا نمیدم حتی یادت رو به کوهو دریا نمیدم با تو میمونم واسه همیشه خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک میکنم توی تنهاییام فقط به تو فکر میکنم با تو میمونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد منو تو تنها بمونیم واست ممیرم جواب دنیا رو میدم با تو میمونم واسه همیشه خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک میکنم توی تنهاییام فقط به تو فکر میکنم با تو میمونم واسه همیشه هر دو نفس نفس میزدیم چشاش یه برق خاصی داشت چراغا روشن شد وهمه نشستن نوبت کادو ها شد یکی پس از دیگری کادو ها باز مشد نوبت کادوی من رسید رو به محنا که باز میکرد گفتم صبر کن صبر کن کادوی من یه پیش مقدمه داره رفتم و گیتارو اوردم و نشستم رو ی کاناپه رو به همه گفتم:حاضریین؟ _همه گفتن:نهههههههههههه!!! _درد و گفتم ساااکت اروم شروع کردم به نواختن و اهنگی که ۱ ماه بود تمرینش میکردم
تو هر نفس که میخوام بگم که خیلی تنهام
تو قطره های اشکام چشام تو رو می بینه
تو اوج عشق و احساس دلم که خیلی تنهاس
وقتی که یادت اینجاست چشام تو رو می بینه
چشام تو رو می بینه
هر طرف که میرم چشام تو رو می بینه
از دلم شنیدم عاشق شدن همینه
وای اگه نباشی بدون تو می میرم
من دوباره میخوام که از تو جون بگیرم
تو اون چشای مهربون کنار خاطراتمون
هر جا دلم میگه بمون چشام تو رو می بینه
یاد تو همراه منه این خود عاشق شدنه
هر شب که بارون میزنه چشام تو رو می بینه
چشام تو رو می بینه
زل زدم بهش
چشااام تو روو میبینه
نمیدونم حال بچه ها چی بود اما ادرین حسابی جا خورده بود دو دقیقه به همون حالت گذشت که صدای دستا بلند شد کادومو گرفتم سمتش و گونه شو بوسیدم و نشستم کنارش تا بازش کنه وقتی کادورو باز کرد یه نگاه به نقاشی کرد و بعد دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و زل زد تو چشام نگاش اومد روی لبام سینهم بالا پایین میشد تو یه حرکت لبای ادرین لبامو دوخت ولی زود جدا کرد در حد یه بوسه اما بعد از کاری که کرد پشیمون شد و این از نگاش معلوم بود برای عوض کردن بحث گفتم:خب دیگه نوبت کیکه کیک بریده شد ساعت از نیمه شب گذشته بود همه رفتن و من با ادرین تنها ی تنهاا داشتم میرفتم جمعو جور کنم رو بهم گفت:بیا تو اتاق صداش تحکم داش یا خدایی گفتم و رفتم تو کنار پنجره وایساده بود رفتم جلو پشتش بهم بود _کارم داشتی؟ _برگشت طرفم و یه طرف گو نهم سوخت مونده بودم دلیل کارش چیه ؟ از نگام فهمید:باررر اخرت بود بااار اخرت بود صداتو واسه همه به نمایش میزاریی حالللیییت شد؟ _یه نگاه به بازوم که داشت فشارش میداد کردم و چشامو بستم _صدای فریادش بلند شد :منوو نگاههه کن _چشامو باز کردم و اشکام جاری شد با خشم لبامو کشید تو دهنش و از پشت زیپ لباسمو باز کرد تمام خشمشو روی لبام خالی کرد انگار اروم میشد هر از گاهی لبامو با خشم گاز میگرفت نفسام اروم شد و …. توی بغل ادرین به خواب رفتم توی بغل ادرین به خواب رفتم من …من ….فقط میخواستم خوشحالش کنم یک ماه از اون شب میگذشت مشغول سرخ کردن کباب شامی بودم ادرین درو باز کرد و با حال اشفته داخل شدرفتم طرفش _سلام خسته نباشی _بپوش بریم _چی شده ادرین؟ _بدو محیا نپرس باید بریم خونه ی خانوم جون(مادر بابام) رنگم پرید اتفاقی افتاده؟ارههه؟ _محیاااا برو حاضر شوو خیلی سعی میکرد اشکاش نیان _رفتم که حاضر شم اومد تو اتاق:لباس مشکی تنت کن برگشتم سمتش:چیی؟چییمگییی _اومد طرفم و بغلم کرد:خانوم جون رفتت اروووم خوابیده _نه نه نهههه داری دروغ میگی مشت میکوبیدم تو سینه ش خانوم جون من زنده ست دروغ میگیییی نمیدونم چه قدر مشت زدم بی حرکت بود:ارووم ارومم باش محیا بیا بپوش مانتوی مشکی رو گرفت طرفم با اشک مانتورو پوشیدم و به سمت خونه ی خانوم جون به راه افتادیم جلوی خو نه ی خانوم جون نگه داشت هنوز باور نداشتم تمام خاطرات کودکیم جلوی چشمم ظاهر شد پاهام نای حرکت نداشت با کمک ادرین داخل خونه شدیم چند تا از مردا داشتن خانوم جونو میبردنو زیر جنازه رو گرفته بودن دویدم سمت جنازه:خانوم جون خانوم جون من تورووو خدا پاشیین پاشووو خانوم جون از ته حنجره فریاد میزدم نه نه نبریدش لباس اریارو چنگ زدم :اریا تو روووو خدا بگو نبرنششش تورو خدا اااا داداشییی برای اروم کردنم جنازه رو گذاشتن زمین و رفتن کنار خودمو انداختم رو سینه ی خانوم جون:تورووو خدا چشاتو باز کن پاشوووو خانوم جون پاااشوووو محیااا قربونتون برههه گلوم میسوخت انقدر گریه کردم تا از حال رفتم چشامو باز کردم سرم توی دستم بود دیگه اخراش بود سرمو چرخوندم:ادرین _چشاش غم دار بود و قرمز:جانم _ادرین خانوم جون… _یه بار پلک زد:خاکش کردن اروم باش محیا اگه قول بدی اروم باشی میبرمت سر خاکش هان؟خوبههه؟ _سری به نشو نه ی تایید تکون دادم با تموم شدن سرم یبه خونه ی عمو رفتیم همه اونجا جمع بودن با دیدنم نگاه ها به طرفم چرخید عمه به طرفم اومد:خوبی عمه جونن؟بیا بیا یه چیزی بخور جون بگیری برام غذا اوردن پسش زدم:بابا نمیخواام نمییخورم عمه:باید بخوری جون بگیری وگرنه از حال میری ادیرن اومد جلو:برین کنار من بهش میدم بهش با التماس نگاه کردم:ادرین میخوام برم سر خاک _باشه خانومم باشه اما باید اینو بخوری _نمیتونم ادرین لباسشو گرفتم تورو خدااااااا _باشههه باشهه تو اروم باش رفتیم سمت در ادرین رو به همه گفت:من با محیا میریم سر خاک عمو:ولی ادرین جان… _چیزی نیست دایی جان هواسم هست وقتی به بهشت زهرا رسیدیم سرقبر خانوم جو پاهام از حرکت ایستاد زانو زدم گلارو پر پر کردم _خانوم جون همین کافی بود بغضم بترکه خاکارو بغلم کردم و انقدر ناله و گریه کردم تا ادرین اومد جلو و بلندم کرد -نه نهه ادرین ولم کن ولم کن خانومم جون ادرین محکم تکونم داد:بسه دیگه محیاااا بسهه بسههه با تکونایی که بهم داد اروم شدم سوم و هفتم خانوم جون مثل برقو باد گذشت قاشقی از غذارو توی دهنم گذاشتم احساس کردم تمام محتویات معده م میخواد بیاد بالا سریع به سمت دستشویی رفتم چندتا مشت اب زدم به صورتم با اومدنم از دستشویی همه نگاه ها رو من بود ادرین اومد طرفم:خووبیی؟ _اره خوبم چیزی نیست که اشتها نداشتم دو سه بار دیگه هم این حال تکرار شد ی دفعه یادم اومد یه ماهه عادت نشدم دستمو گذاشتم رو شکمم:واااااای خدایااا در خو نه رو قفل کردم و به سمت ازمایشگاه رفتم _خانوم محمدی؟ _بله؟ برگه رو گرفت طرفم تبریک میگم مثبته _چیی؟ _مثبته خانوم با خوشحالی به سمت خونه به راه افتادم یه جعبه شیرینی گرفتم و توی یخچال گذاشتم وبرگه ی ازمایشو روی میز یه نگاه به میز کردم :اووووووووووم نه اینجا خوب نیست پاکتو گذاشتم لای در ورودی که درو باز کرد ببینتش رفتم توی اتاق و یه ارایش مختصر کردم موهامم باز گذاشتم یه تاپو دامن ابی رنگ پوشیدم و در اتاقو بستم صدای در خبر از اومدنش میداد قلبم تند تند میزد حدودا ۵ دقیقه گذشت که صداش از پذیرایی بلند شد _محیاااااااااا؟محیاااااااااا؟ _سریع اومدم بیرون سعی کردم عادی باشم:چیهههه بابا خونه رو گذاشتی رو سرت؟ _یه نگاه به سر تا پام کرد:تو….تووو بارداری؟ _از حالتش نتونستم جلوی خنده مو بگیرم وزدم زیر خنده نشستم رو زیمینو دلمو گرفتم یه دفعه از روی زمین کنده شدم منو بغل کرده بود و میچرخید _ااااااااااا نکن دییووونه منو بزار زمین گذاشتم رو کاناپه وسرشو گذاشت رو شکمم نفس عمیقی کشید و رفت عقب من قربونش بشم _بسهه بابایی نمک نریز برو شیرینی رو از تو یخچال بیار بخوریم رفت سمت یخچال و شیرینیرو اورد و بهم تعارف کرد یه دونه برداشتم و گذاشتم دهنم دیدم زل زده بهم _هااااااااان؟چیه خوشگل ندیدی؟ _خوشگل که دیدم مامان کوچولوو ندیدم _گممم شو خودت کوچولوییی چه فکری تو سرته؟ _هلم داد و خوابیدم رو کاناپه اروم اومد جلو و چشامو بوسید _چیکار میکنی ادرین؟ _هیییییییس لباشو گذاشت رو لبام دستم دوش حلقه شد بعد از ۵ دقیقه ازم فاصله گرفت :من میرم یه دوش بگیرم سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم نفهمیدم چی شد که به خواب رفتم وقتی چشم باز کردم تو بغل ادرین بودم دستاش دورم حلقه بود و پاهامو با پاهاش قفل کرده بود _ادرین ادرین پاشو؟ حرکتی نکرد دستشو گذاشتم روی لبم و بوسیدم _مثل جن زده ها یهو چشم باز کرد:اهااای داشتی چی کار میکردی خوبه منم بخورمت؟ _ااا لوس نشوو دیگه پاشو منو ببر خونه مامانم _چراااا؟ _لوووس خوب خبر بدم دیگه _اهاان باشههه به سرعت حاضر شدم دو تا لقمه خامه عسل گرفتم یکی به ادرین دادم یکیم خودم جلوی در خونه بابا نگه داشتیم هر دو پیاده شدیم زنگو فشردم صدای مهسا بلند شد:بیا تو اجی با هم داخل شدیم داد زدم:سلام بر کانون گرم خانواده _سلام چه طورین خوبین؟ _ممنونم نسرین جون بابا کجاست _الان میاد بابا از اتاق اومد بیرون هنوز لباس مشکی تنش بود کادورو گرفتم سمتش:دیگه وقتشه اسیاهتونو درارین یکی هم گرفتم سمت نسرین جون _مرسی دخترم این چه کاری بود _خواهش میکنم نسرینن جونم حالا سیاتونو در بیارین تا یه خبر خوب بدم _چیی شده بابا؟ _تا در نیارین نمیگم بابا جون بپوش ببینم اندازه ته _بابا با اکراه لباسو پوشد نسرین جونم روسری رو سر کرد دستامو کوبیدم به هم و رو بهشون گفتم:اا ااا…. ادرین تو بگو _ادرین که تا اون لحظه ساکتت بود گفتتت:چیزی نشده پدر جون دارین نوه دار میشین نسرین جون اومد بغلم کرد و گونه مو بوسید مبارکهه مبارکهه -ممنونم _ادرین:محیا خانومی بریم خونه مامانم باید بریم ها _اها باشه فداتون شم نسرین جون ما دیگه بریم خونه عمه خدافظی کردیم و به سمت خونه ی عمه به راه افتادیم ادرین زنگو فشرد و در باز شد با دیدن اریا جییغ کشیدم _وااای داداش سلام _سلام ابجی کوچیکه رو به ازاده گفتم:به زن داداش گلم -فدات شم محیا جون با عمه ماهرخم سلام کردم بعد ادرین بدون مقدمه گفت:خب مادر من غرض از مزاحمت که….رو بهم گفت اینجا نوبت توئه _ایی یبدجنس _چشم عمه جون دارین مادر بزرگ میشین عمه به سمتم اومد و منو محکم بغل کرد ادرین:اااا مادر من مواظب بچه ش باش _وااا مادر این که تازه دو ماهشه _خبب حالا به هر حال کادو هارو گرفتم سمت عمه:عمه جون شماهم دیگه لباس مشکیتونو در ارین نا قابله _اریا زد پشت ادرین:به بابا پیش فعالی ها بعد از خوردن شربت به سمت خونه به راه افتادیم ادرین منو رسوند و خودش رفت مغازه کم کم شکمم بزرگتر شد ۵ ماهم بود ادرین زود اومد خونه دستشو گذاشت روی شکمم:سلاام بابایی _خیلی لوسی اول شد سلام بابایی؟ _گونه مو بوسید خب چشم اینم مال خانومم حاضری باید بریم سونو گرافی به سمت مطب به راه افتادیم _میشنوی ادرین صدای قلبشو _لبخندی زد _خانوم دکتر بچه م چیه؟ _یه دختر ناز مثل خودتون از روی تخت بلند شدم و مانتومو پوشیدم ادرین ماشینو زد و با هم سوار شدیم … صدای موبایل ادرین بلند شد الووو…. ……. لعنتیی نه نه ………. صبر کن الوو الووو با بهت به ادرین نگاه کردم:کی بود؟ -هیشگی خانومم _ادرین نگرانم میکنی _یهو داد زد:گفتم که هیچیی نیست دستشو کشید تو موهاش کلافه بود میخواست چیزی بگه:محیااا؟ فقط نگاش کردم _تو تو باید یه قولی بدی قول بدی مواظب خودتو بچه مون باشی _ادرییییییییییین حرف بزن _هییس هییس خانومم از فردا هرجا خواستی بری من هستم هیچوقت تنها نری باشه نگرانی تو چشاش بیداد میکرد یه حسی بهم میگفت یه مشکلی هست یکی میخواد خوشیه زندگیمونه بگیره رسیدیم خونه روی کاناپه ولو شدم وسطای تابستون بود هنوزم ترسو دهره و نگرانی روزها از پی هم میگذشت ۱۰ مرداد بود صدای گوشیم بلند شد شماره ناشناس بود اول گفتم جواب ندم اما حدود ۴ بار دیگه زنگ خورد با کلافگی گوشیو برداشتم:بلهه بلههه _به به مادر نمونه صداش اشنا بود داشتم فکر میکردم کیه _شناختیی؟ _شماا کی هستی _واااااای محیا انقدر زود عشق قدیمیتو فراموش کردی؟ _شاهییییییییین؟ _افرینن محیاا.. _خفههه شووو اسم منو تو دهن کثیفت نیاااار _اوووه حرص نخور خانوم کوچولو واسه بچه ت سمه _گم شو چیی از جونم میخواییی؟ _هیچی فقط خوشیتو اشک تو چشام جمع شد _شروع کرد :بی انصافی نیست من غمگین باشم و تو شاد _اشغااااال چی میخوای _بچه تو دستم رفت سمت شکمم درد توی تموم وجودم پیچید تماسو قطغ کردم خیلی درد داشتم خیلی زنگ زدم به ادرین در دسترس نبود باید بهش خبر میدادم بلند شدم و حاضر شدم اما برای رفتن مردد بودم چند بار ققدم زدم تا مسلط شدم اما پشیمون شدم و نشستم تا ادرین بیاد ساعت از نیمه شب گذشته بود اما خبری از ادرین نبود داشتم کلافه میشدم که در خونه باز شد با سرعت رفتم سمت ادرین:خوبی؟چت شده؟ادریییییییییین؟ دستشو به نشونه ی اینگکه خوبم اورد بالا _تو خوبی؟نفس نفس میزد _با بغض گفتم ادرین؟ _جانم جاااانم _شاهین اومده؟ چشاش رنگ تعجب گرفت ادامه دادم:امروز زنگ زد بهم دستاش مشت شدیه دفعه داد زد:حرومزاده ی عوضیی بالا خره کار خودشو کرد _ادرین من میترسم _نترس خانومم نترس -ای ای… _چی شد محیا؟ _چیزی نیست بچه ی توئه دیگه بخوابیم خانومم؟ _میترسم میخوای مثل اون شب واست گیتار بزنم بخوابی؟ سرمو به نشو نه یتایید تکون دادم رو تخت دراز کشیدم و شروع کرد به نواختن چشامو بستم سعی کردم به چیزی فکر نکنم دو سه روزه که مات و بی اراده ام یه چیزی فکرمو مشغول کرده همین عشقی که درگیر هواشم منو نسبت به تو مسئوول کرده از اون رابطه معمولی ما چه عشقی سر گرفت تو روزگارم دو سه روزه که بعد از این همه سال واسه تو ادعای عشق دارم نمی بینی دارم جون میدم این جا نمی دونی به تو محتاجم این جا چقد راحت منو وابسته کردی دارم دیوونه می شم کم کم اینجا میخام مثه قدیما مثه سابق یه وقتایی یکی با من بخنده یکی باشه که دستامو بگیره یکی باشه که زخمامو ببنده نمی بینی دارم جون میدم این جا نمی دونی به تو محتاجم این جا چقد راحت منو وابسته کردی دارم دیوونه می شم کم کم اینجا(اعتراف احسان خواجه امیری) با صدای زنگ موبایل گوشی رو برداشتم _الووو الووو _اوووه چته خااانوم با شنیدن صدای شاهین هوشیار شدم _شااهییییین؟ _جانم خانومم _خفه شوو چی میخوای _میخوام ببینمت خانومم من که نمیخوام اذیتت کنم _من نمیخوام ببینمت حالیت شد؟ _پس با ادرین جونت خداحافظی کن _صبر کن الوو الوو بوووووق سرمو گرفتم بین دستام خدایا خدایا باید میدیدمش حاضر شدم و به سمت در خروجی به راه افتادم یه نگاه به ساعت انداختم ۱ بود باید فقط ادرینو پیدا میکردم سوار اسانسور شدم و رفتم پایین درو باز کردم و بیرون سرک کشیدم کسی نبود تصمیم گرفتم تا سر خیابون برم و ماشین بگیرم حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه اما هر لحظه که بر میگشتم کسی نبود رسیدم سر خیابون یه کم رفتم جلو برای گرفتن تاکسی دست تکون دادم باصدای ادرین سر چرخوندم:محیا مواظب باش ماشین به سرعت رد شد و روی زمین ولو شدم ادرین:محیااا محیاا پاشوو مردم جمع شدن داد زدم:یکی امبولانس خبر کنه محیا محیاا خانومم طاقت بیار مرگ ادرین با رفتن محیا به اتاق عمل تمام راه رورو قدم زدم مادر جون اینا همه اومدن به سرعت اومدن سمتم :دایی گریه میکرد کاره کیه؟ _اون اشغال دستمو مشت کردم میکشمشششش میکشمششش احسان دستشو گذاشت رو شو نه م ارومم باش پسر چیزیش نمیشه _چی میگی احسان محیا بار دار بود هااا ای خدااااااااا صدای موبایلم بلند شد شماره ی شاهین بود:کثااافت اگه یه تار مو ازش کم شه میکشمتتت به ولای علییی _هییش اروم باش پسر عمه ارووم دیدیش داشت میومد مواظب تو باشه _خفههه شووو حیووون بوووق با اومدن دکتر از اتاق عمل هجوم بردم سمتش:چی شد دکتر حرف بزنین؟ عینکشو در اورد متاسفانه بچه فوت شد _خانومم خانومم چییی؟ _سری تکون داد باید منتظر باشین تا بهوش بیان دستامو مشت کردم و از بیمارستان زدم بیرون بی هدف تو خیابونا میچ بعد زا دو سه ساعت پرسه زدن تو خیابونا راه بیمارستانئ در پیش گرفتم خدایااااا من محیامو از تو میخوام از ماشین پیاده شدم و در ماشینو محکم به هم کوبیدم به سمت احسان رفتم:حا…حالش چه طوره؟ سری تکون داد:هنوز تغیری نکرده رو به پرستار گفتم:میخوام خانوممو ببینم _متاسم دکتر اجازه ی ملاقات نداده _دستمو مشت کردم و کوبیدم رو میزش:گفتممم باید خانوممو ببینم _چه خبرتونه اقا اینجا بیمارستان با اومدن دکتر هر دو ساکت شدیم _چیزی شده _این اقا میخوان برن خانومشون ببینن هر چی هم که بهشون میگم انگار نه انگار دکتر نگاه ی به حالم کرد رو به پرستار گفت:موردی نداره اما فقط ایشون لباس مخصوصو تنم کردم و رفتم بالای سر محیا:محیاااا محیااا جونم پاشو خانومم پاشوو دیگه نگاه کن صبونه نخوردم ها نمیخوای دعوام کنیی؟ یادته اون موقع که اومدم خواستگاریت چه ازم خواستی؟حالا حالا اومدم اعتراف کنم محیای من.من کم اودرم در برابر وجودت کم میارم پاشو طاقت ندارم دیگه نمیتوونممم میفهمییی هوای اتاق واسم عذاب اور بود به سرعت از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت دستشویی سرمو گرفتم زیر اب سرد تا حالم بهتر شه گوشیم زنگ زد _الو احسان؟ _ادرین ادرین بیا محیا بهوش اومد با سرعت برقو باد خودمو رسوندم بهش:کوش؟ _دکتر رفته بالا سرش اروم باش مرد رخیدم… با اومدن دکتر بهسمتش هجوم بردم:حالش چه طوره دکتر؟ زیر چشمی نگام کرد شما همسرشونید؟ _بله چه طور چند لحظه بیاین اتاق من پشت سر دکتر به راه افتادم توی اتاق رو به روی دکتر نشستم:چیزی شده دکتر؟ _راستش…خب چه جوری بگم خانومتون خوبن فقط یه مشکلی هست _چی..چی دکتر دیگه نمیتونن بچه دار شن یه کم طول کشد تا حرف دکترو تحلیل کردم:چییی؟وای خدایا بدون توجه به حرفای دکتر رو بهش گفتم:کی مرخص میشهه؟ _فردا میتونین ببرینش _میتونم ببینمش؟ _بله به سمت اتاق محیا رفتم درو باز کردم همه دورش بودن با دیدنم تنهامون گذاشتن رفتم کنارش و دستشو گرفتم تو دستم:خانومم؟ _روش اونور بود _محیااا به من نگاه کن میخوام چشاتو ببینم اروم سرشو برگردوندم اشکاش صورتشو خیس کرده بودن نالید:ادرین بچه …م چشامو گذاشتم رو هم و پیشونیشو بوسیدم:فکرشم نکن نفسم _من نتونستم بچه تو به دنیا بیارم من متاسفم _خدارو شکر خودت خوبی خوب _ادرین؟ _جانم جانم جان دل ادرین کار شاهین بود؟ سرمو انداختم پایین اگه زودتر رسیده بودم… _نه نه من نباید از خونه میومدم بیرون برای اینکه بحثو عوض کنم نگاش کردم:محیاا؟ زل زد بهم میخوام یه اعترافی کنم همون که میخواستی با گیجی نگام کرد _من…من تسلیمم من دوست دارم در برابرت کم میارم.. لبخند کجی نشست کنار لبش _ارهههه بخند بخندخانومم بخند کنارش بودم به خواب رفت رفتم بیرون رو به مامان گفتم:دکتر گفت مرخص میشه فقط… نسرین جون اومد جلو فقط چی؟ دیگه…دیگه نمیتونه باردار شه چه جوری بهش بگم چه جوری؟ ازاده اومد جلو :من باهاش صحبت میکنم سری تکون دادم چشام قرمز بود همه رفتند و من موندم تا صبح بشه و محیارو ببرم… با ازاده و محیا به خونه رفتیم نمیتونستم هرگز نمیتونستم اشکو تو چشای محیا ببینم در خونه رو باز کردم تاریک تاریک بود چراغو زدم محیا رفت سمت اتاق بچه ای که با هم اماده کرده بودیم رفتم جلو اما ازاده مانعم شد:بزار یه کم تنها باشه _با غم نگاش کردم رفت تو اتاق ودرو پشت سرش بست طولی نکشید که صدای هق هقش بلند شد نمیدونم چه قدر گذشت که با چشای قرمز از اتاق خارج شد رو کاناپه نشسته بودم و سرم بین دستام بود با اومدنش سر بلند کردم و زل زدم تو چشاش گویاای غمش بود رو به ازاده گفت:چیزی میخواستی بهم بگی ازاد جون؟ _خب… خببب ارهه یعنییی ازاده نگاهی بهم کرد با سر به معنی اینکه مرددم بهش اشاره کردم محیا ادامه داد:دکتر چیزی گفتهخ؟چیزی شده:؟حرررف بزنین رفتم سمتش و در اغوش کشیدمش هیییییییش اروم _بهم بگین چیه که نگاه هاتون دوباره رنگ ترحمم گرفته؟چیه که با چشم و ابرو به دکتر اشاره کردین ساکت شههههههه؟ همینطور که داد میزد اشک میریخت _باشه باشه تا وقتی که بهم نگین میریم میرمو نمیام رفت سمت اتاق و چمدونو در اورد داشت لباساشو میذاشت توش چمدونو کشیدم:چی کار میکنی محیا؟ _بهم میگی یا نه؟ _ارهه. ارههه اروم باش _من ارومم بگوو _تو… محیا توو…سرمو انداختم پایین ما دیگه نمیتونیم بچه دار شییم محیا:دنیا دور سرم چرخید :چ…چییییی گف…تیی _ببین محیااااا _نمیخوام چیزی بشنوم دروغههههههههه _بس کن دیگه اروم باش با هم از اتاق رفتیم بیرون ازاده نبود رفته بود نشوندمش رو کاناپه روی پام میدونی چند وقته لمست نکردم؟ _با اشک گفت:من من دیگه مادر نمیشممم؟خدایااا خدااااااااااایاااااااااااااااااا سرشو محکم روی سینه م فشار دادم محکم تا اروم شد اومد عقب دو طرف صورتشو گرفتم ولبامو محکم گذاشتم رو لباااااش زمزمه میکردم:توو….تووو تا اخر عمر ر زن منیییییییی زن مننن اون اشغالم پیداش میکنم میکشمششششششش همراهیم میکرد ۱۰ دقیقه گذشت که ازش جدا شدم زل زدم بهش یه کم ارومتر شده بود اما اون بیتوجه به من دوباره سرشو گذاشت رو سینه م و بخواب رففت بلندش کردم و بردمش روی تخت کنارشدراز کشیدم و با موهاش مشغول بازی کردن شدم هیچ وقت نمیذاشتم موهاشو کوتاه کنه رو دستم بلند شدم و به اجزای صورتش دقیق شدمم خیلی دوسش داشتم خیلیییییییییی…… با دیدن روش دلم نیومد بیدارش کنم چشای محیامو بوسیدم و برای رفتن به مغازه حاضر شدم داشتم میرفتم که صدام کرد:ادرین؟ برگشتم سمتش :جانم؟ هیچی مواظب خودت باش لبخندی بهش زدم و رفتم وقتی ادرین رفت تصمیمو گرفتم اون حق داره حق داره پدر بشه نباید نباید این فرصتو ازش بگیرم لباسامو سریع جمع کردم و رفتم خو نه ی بابا اینا زنگو فشردم در باز شد و داخل شدم نسرین جون با دیدنم به طرفم دوید خودمو ا نداختم تو بغلش برای اولین بار مادر صداش زدم مامان مامان نمیتونم نمیتونم من بدون ادرین میمیرم _چی کار کردی دختر چیزی شد؟دعواتون شد فقط سری به نشونه ی نه تکون دادم _مهسا یه لیوان اب بیار مهسا به سرعت لیوان ابی برام اورد ابو خوردم و ارومتر شدم توی ناله حرف میزدم:مامان من نمیخوام ادرین به خاطر من از عشقی که تو وجود هر مردی هست بگذره نمیخوااام دیگه نمیخوااام به زور منو بخواد دستشو روی کمرم تکون میداد:این چه حرفیه اون عاشقتهه _شاید به زبون نگه اما مگه میشهه هااان؟ _بروو برو یه کم استراحت کن رفتم تو اتقی که قبلا مال منبود دراز کشیدم انگار سرم سنگین بود هندسفری رو گذاشتم توی گوشم و به خواب رفتم
در خونه رو باز کرد خونه تاریک بود کسی نبود چراغارو زد و محیارو صدا زد جوابی نشنید کلافه و عصبی بود
یعنی کجاا رفته؟
شماره موبایلشو گرفت اما جوابی نیومد شماره ی خونه ی دایی شو گرفت با دومین بوق نسرین جون تلفنو
برداشت:الوو؟
-الووو س…سلام زندایی محیا اونجاسست؟
_اره ادرین جان ظهر اومد حالش خیلی بد بود
تو حین صحبت بود که چشش افتاد به کمد لباسای محیا که باز بود سعی کرد داد نزنه:دارم میام اونجا
با سرعت نووور رانندگی میکرد جلوی خونه ی دایی با صدای وحشتناکی صدای لاستیکاش بلند شد
دستشو گذاشته بود روی زنگو و قصد برداشتن نداشت در باز شد و به سرعت داخل شد
نسرین جون اومد جلو بی توجه بهش داد زد:محیااا؟محیااااااااااا؟
_اروم ادرین جان
_چه طور اروم باشم داییییییی کجاست؟
_به سمت اتاقش اشاره کردن به سرعت رفتم و درو باز کردم
در با صدای وحشتناکی به دیوار خورد از رو ی تخت پاشدم با دیدن ادرین اشک دوباره تو چشام حلقه زد اومد جلو
_ادرین…
_حاضر شو بریم داشت میرفت سمت در
_من… من نمیام
_با خشم اومد طرفم چییی گفتی؟
_ادرین بروو برووووو
_کجاا برم لعنتیی زنم اومده اینجااا بزارم برم
_ادرین یه چیزی میگم مرگ محیا نه نگو؟
داشت نگام میکرد از حرفی که میخواستم بزنم وحشت داشتم چشاش مثل دوتا کاسه خون بود
_باررر اخرت باشه جونتو قسمم میدییییی؟فشار دستش رو بازوم بیشتر شد
_ایییی
_ادرین قول بده
-من قولی نمیدم……….
_طلاقم بده
مثل جن زده ها شد محکم کوبید تو دهنم دستمو گرفتم جلو دهنم ادرین تورو خدا دوباره دستش رفت بالا برای
دفاع از صورتم دستمو گرفتم جلو یصورتم دستش تو هوا مشت شد
_حاضرر شو برین
بازوشو گرفتم ادرین ادرین طلاقم بده تو حق داری پدر شی ادرین بروو بروو بزار تنها بمیرم ادرین بهت اجازه میدم
مرگ محیااا
صدای دادش میخکوبم کرد:بسهههههههههه دیگه چراااا خفههه نمیشی؟
دایی نسرین جون سراسیمه اومدن تو دای منو از اتاق برد بیرون هنوز صدای گریه ی محیا میومد
رو به دایی جون گفتم:بگین فردا اماده باشه این چرتوو پرتا هم تحویل من نده از در زدم بیرون و درو محکم کوبیدم
دختره ی روانی هه طلاق میخواد دستمو با مشت کوبیدم رو فرمون لعنتییییی لعنت بهت کیلیدو انداختم و درو باز کردم
خونه سوتو کور و تارییک دروغ نمیگفت من بچه میخواستم اما نه به قیمت از دست دادن محیااا گیتارو برداشتم و
شروع کردم به زدن یه کم که گذشت سیگاری برداشتم سیگار اول تموم شد سیگاری بعدی رو روشن کردم صدای
ایفون بلند شد با دیدین اریا درو باز کردم
۳ دقیقه طول کشید تا اومد بالا سعی کرد جو و عوض کنه:بهه سلام داش ادیه خودم
بی حرفی از جلوی در رفتم کنار اریا اومد تو و روی کاناپه ولو شد با دیدن سیگارا گفت:چیکار داری میکنی با خودت پسر؟
_اریا تو دیگه نطق نکن
_رفتی خونه ی دایی محیا رو بیاریی؟
تو از کجا فهمیدی
-حالا.پسر چه وضع دست بلند کردن رو زنه تو که میخواستی بزنی اروم…
پریدم وسط حرفش:د اخه چرت میگه دختره رواننننننیه
_اروومتر چته بزار یه کم اروم شه بهش فرصت بده
_ارههه بهش فرصت دادم تا فردا که میرم دنبالش
_لج نکن داداش من
_ول کن جون مامان اریااا اه
_بهتر نیست اون وسایلو ببریم خونه ی مامان به اتاق بچه اشاره کرد
_نه واسش برنامه دارم قفلش میکنم
_میخوای پیششت بمونم؟
_نه نه برو ازاده هم تنهاست
باشه پس با اجازه ت داداش
اریا رفت و من موندم شروع کردم ه خوندن
کنارت چقدر حال من بهتره —- از اون حالی که این روزا میشه داشت
اگه دنیا هرچی که داشتم گرفت —- ولی دست تو توی دستم گذاشت
بگو تا کجا میشه همدست بود —- تو راهی که بی راه هم پای ماست
تو صبحی که تاریک تر از شبه —– تو این شب که کابوس رویای ماست
با چشمات پر کن نگاه منو —- که یه عمر از وهم خالی تره
حقیقی ترین لحظه هامو ببین —– که از آرزو هم خیالی تره
بگو تا کجا میشه همدست بود —- تو راهی که بی راه هم پای ماست
تو صبحی که تاریک تر از شبه —– تو این شب که کابوس رویای ماست
محیاا محیااا روی تخت دراز کشیدم انقدر غلط زدم تا سپیده زد بلند شدم و میز صبونه رو چیدم چاییو دم کردم
و راه افتادم ساعت حدودا ۸ بود زنگ و فشردم و در باز شد زندایی اینا خواب بودن فقط مهسلا بیدار بود رو
بهش گفتم:کوشش؟
_تو اتاقه
رفتم تو اتاق محیا رو تخت نشسته بود با ملایمت داخل شدم:سلام
نگام کرد وسری تکون داد گوشه ی لبش زخم بود
_حاضری؟
_من که گفتم…
دستشو گرفتم و شالشو سرش انداختم مانتوشو اوردم و به زور تنش کردم بازوشو گرفتم و بردمش سمت
ماشین رو به مهسا گفتم:از مامان اینا خدافظی کن درو ماشینو باز کردم ومحیارو پرت کردم تو ماشین و تا خونه
گاز دادم با هم سوار اسانسور شدیم دستمو بردم سمت گونه ش که پسم زد کلاقفه دستو تو موهام کشیدم
در واحدو باز کردم و داخل شدیم داشت میرفت سمت اتاق که گفتم:کجاا؟صبونه و به میز اشاره کردم
_نمیخورم
_میخوری چون من میگم فهمیدی حاالا هم لباستو عوض میکنی میای
دیگه چیزی نگفنت ۱۰ دقیقه طول کشید که اومد واسش لقمه میگرفتم و اون میخورد رو بهم گفت:دیگه جا ندارم
_خیلی خب تشکر کن و بلند شد
-با حرص گفت:دستتون درد نکنه
بعد اضافه کرد:میگم ادرین..
نزاشتم ادامه بده و گفتم من دیشب تا صبح نخوابیدم تو هم بگیر بخواب که میخوام فردا همه رو دعوت کنی
_چرااا؟
_دلیلشو فردا میفهمی و رفتم تو اتاق
نفهمیدم اون شب چه جوری گذشت تا صبح به تصمیمی که گرفته بودم فکر کردم یعنی محیا قبول میکنه؟
با صدای تق و توق از خواب بیدار شدم رفتم توی پذیرایی محیا رو دیدم از پایین تا بالا بر اندازش کردم خیلی
میخواستمش.رو بهش گفتم:سللام بر بانوی نمونه اوم چه بویی میاد
_بهشون گفتی؟
_به کیا؟
_مگه نگفتی همه دعوت اند؟
_اره بابا الان به همه زنگ میزنم
_یه کم خرید لازم داشتم زنگ زدم سوپری محل بیاره
_باشه
اومد جلو دستشو انداخت دور گردنم فقط نگاش کردم :اخه پدر سوخته اینجوری نگاه میکنی که من ضعف میکنم
_فعلا بیا تا یه چیزی بخوریم تا شب
_باشه خانومم
سر میز نشسته بودیم رو بهم گفت:ادرین؟
_جان
_بیا بیا از هم جدا…
_ای بابا باز شروع کردی بس کن دیگه اه رفتم تو اتاق درو کوبیدم شماره ی مامان اینا اریا و… گرفتم
رفتم سمت حموم زیر دوش همش به عکس العمل محیا فکر میکردم صداش زدم:محیااا
اومد جلو در حموم با سردی گفت:بله
_اون حو له رو بده
حوله رو ازش گرفتم و پیچیدم دورم اومدم بیرون
محیا مشغول تدارک برای شام بود ساعت حدود ۶ بود که زنگ در به صدا در اومد با دیدن احسان و فرناز درو زدم
با هم وارد شدن
_به داشش احسان سلام
_سلام داش
رو به فرناز گفتم:دختر خاله ی ما چه طوره
_گم شووو لوس
_محیا که تو اتاق بود بیرون اومد و فرنازو در اغوش فشرد هر دو نشستند طولی نکشید که کم کم همه اومدند
محیا به کمک دختر ها سفره ای انداختند و غذا هارو چیدن حالا بگذریم که همه از دست پخت محیا تعریف
میکردند با خوردن و تموم شدن غذا همه به کناری رفتن و محیا منتظر بود تا چایی دم بیاد رو به همه گفتم
همه گوش کنین امشب میخوام یه اهنگ به افتخار خانومم بزنم به محیا زل زدم و گیتارو کوک کرردم و شروع
کردم
اون دو تا مست چشات
منو خوابم می کنه
ذره ذره اون نگات
داره آبم می کنه
داره می میره دلم
واسه مخمل نگات
همه رنگی رو شناختم ،
من با اون رنگ چشات
مثل یک رویای خوش
پا گرفتی تو شبام
از یه دنیای دیگه
قصه ها گفتی برام
هنوز از هرم تنت
داره می سوزه تنم
از تو سبزه زار شده
خاک خشک بدنم
دستای عاشق تو
منو از نو تازه ساخت
دل ناباور من
جز تو عشقی نشناخت
داره می میره دلم
واسه مخمل نگات
همه رنگی رو شناختم ،
من با اون رنگ چشات
همه واسم دست زدن و محیا فقط اشک تو چشاش حلقه زد رو به همه گفتم:با اجازه ی همه میخوام تصمیمی
که گرفتمو اعلام کنم محیا ترسیده بود رو به همه گفتم:منو محیا میخوایم یه بچه بیاریمو بزرگ کنیم همه تو شک
بودن دایی جون گفت:تو مطمونی ادرین جان؟
_بله دایی جون
محیا:ولی ادرین…
پریدم وسط حرفش ما دیشب راجب این موضوع حرف زدیم محیا جان
احسان
:بابا به افتخار پدر مادر اینده بزن دستووو
در خونه رو بستم و به محیا نگاهی کردم روی کاناپه نشسته و عصبی بود با رففتن مهمونا دادش بلند شد:این
چه تصمیمی بود ادرین؟تو کی دیشب با من حرف زدی هااان؟
_اروم باش محیاا بس کن
_نمیتونم ادرین نمیتونم میفهمییی؟من نمیخوااام بچه ی یکی دیگه رو بزرگ کنم نمیخوااام
ادرین از کوره در فت:چیه فکر کردی واسه من راحته ارههه ارههه منم دوست دارم پدر شم اما به خاطر تووو که نمیتونی….
_با بهت نگاش میکردم هر لحظه ممکن بود با حرفش بمیرم با نگام ساکت شد انگار فهمید زیاده روی کرده
داد زدم:چیهه چیهه ساکت شدی ی بگووو؟تقصیر منه تقصییر منه احمقه که نمیتوونم نمیییتونم شادت کنم
_دستی کشید تو موهاش:بس بس کن محیا در ضمن الانم واسه ما زود ه که بچه دا رشیم میفهمی؟
در جوابش فقط اشک میریختم
دیگه حرفی نزدیم دو روز بود که باهم سر سنگینن بودیم نه ادرین حرف میزد نه من
صدای زنگ تلفن بلند شد به سمت گوشی هجوم بردم با عصبانیت گفتم:بله بلهههههه
صدای شاهین از پشت خط رسید:بهه محیاا خانوم شنیدم مرخص شدیی؟
_چی از جونم میخواااای لعنتی
-گفتم که خوشیتوو
_کدوم گوری هستی
_پیش ادرین جونت
با شنیدن اسم ادرین زیر ور رو شدم به ساعت نگاه کردم ۱۰ صبح بود
_چه بلایی سرش اوردی لعنتیییی
_اوووووووه شلوغش نکن خانوم سخت اروم گرفت ولی شوهری داری واسه خودت
-ولش کن میفهمی
-اره میفههممم باید بیا یببینیش
کجاااااااااااا؟
ادرسی که گفتو یادداشت کردم شماره ی احسانو گرفتم و منتظرش شدم جلوی در بودم که احسان جلوی پام
ترمز کرد وقتی حال نگرانمو دید رو بهم گفت :چی شده
_بشین بشین بهت میگم
تو راه همه چیو براش تعریف کردم جلوی یه خونه ویلایی بزرگ نگه داشت:مطمونی من نیام؟
_اره اگه تا سه ساعت دیگه نیومدم زنگ بزن به پلیس
در باز بود با ترس وارد شدم داد زدم ادریییییییییین
از پشت چیزی جلوی بینیم قرار گرفت و بیهوش شدم اروم چشامو باز کردم دستو پام بسته بود و روی یه صندلی
بودم کنار ادرین شاهین با دیدنم اومد روبروم وجلوم زانو زد:به به ببین کی اینجاست
نگاش کردم:خیلی پستیییی
خندید بلند بلند نگاهیی به ادرین انداختم صورتش خونی بود:لعنتیی چیکار کردی باهاش؟
-اوووووووه اروم خانوم
_دستامو باز کن میگم دستامو باز کن بی پدر مادر …
زد تو دهنم یه لحظه چشامو بستم ادرین صداش در اومد:یه بار دیگه دستت بهش بخورهه زنده ت نمیزارم
دست ادرین از پشت صندلی بالا پایین میرفت تا شاید باز شه
شاهین اشاره کرد دستمو باز کنن دستم باز شد به سرعت رفتم کنار ادرین با لبهی شالم خونای صوتشو
پاک کردم
موهام کشیده شد و ناچارا بلند شدم:ای ایی
ادرین غرید:ولششششش کن لعنتییییی
شاهین چسبوندم به دیوار دستامو چسبوند به دیوار و رو به ادرین گفت:میدونیی میدونییییییییییی چیه ارزو به دل
بودم لمسش کنم اما تو ازم گرفتیش
-خفهههههشووووووووووووووو
هنوز محکم گرفته بودم نالیدم:ادرین
چشاشو بست
شاهین ادامه داد حالا جلوی چشای خودت لمسش میکنم چه طوره؟
ادرین چشاشو باز کرد:دستت بهشش بخورهههههههههه زنده ت نمیذارم حیووون
محکم پرتم کرد زمین رفت سمت شیشیه های مشروب روی میز لیوانیی ریخت و لاجرعه سر کشید
باا چشا یخمار میومد طرفم ومن روی زمین عقب عقب میرفتم لباسشو در اورد اومد موهامو گرفت و بلندم کرد
جیییییییغ کشیدم دستامو گرفت و لبشو اروم اروم اورد جلو اما انگار پشیمون شد رفت عقب اه عمیقی کشیدم
ادرین در تلاش بود تا دستاشو باز کنه
دست شاهین اومد سمت دکمه های مانتوم مست بود رو به ادرین کرد:ببیینن خوبب نگاه کن
تمام دکمه ها پاره شد با یه حرکت مانتورو از تنم در اورد هر کاری میکردم بی فایده بود در برابرش زوری نداشتم
سرشو کرد تو موهام بعد رفت عقب داد زدم:ادررررررررررین
دستاشو باز کرد و با سرعت به طرفمون اومد چشام بسته بود و لبای شاهین نزدیک لبام به عقب کشیده شد
ادرین روش نشسته بود داشت میزدش
حدود دو دققه گذشت جیغ زدمم:ادرییین کشتییشش
بی فایده بود رفتم جلو :ادریین بسه از حال رفته ولشش کن
کشیدمش عقب :شاهین رو زمین بیهوش بود
منو در اغوش گرفت:خوبیی؟
_دستمو دورش حلقه کردم و بغلش کردم
مانتومو تنم کردم
در سالن به شدت باز شد:پلیس
هر دو جریانو تعریف کردیم بعد از دست گیریه ادرین همه اروم بودیم زندگی به حالت عادی میگذشت
_همه ی مدارکو برداشتی ادرین؟
_اره بابا
-من میگم اون پسره
_نه نه اون دختره
ای بابا هر دوتاش داشتیم از در خروجی میرفتیم بیرون که دستمو گرفتم ججلو دهنم و به سمت دستشوویی رفتم
وقتی اومدم بیرون ادرین اومد طرفم:تو خوبیییییییی؟
_نمیدونم
_بریم دکتر
-نه نه
_میگم بریم وقتی رفتیم دکتر جواب ازمایشو نشونش دادم:مبارکه مثبته
هردو با هم گفتیم:چییییییی؟
_خانومتون بارداره
_ولیی….
_دیگه ولیی نداره
ممنونم خانوم دکتر خدایا شکرتتت
همه از شنیدن خبر بارداریم خوشحال بودن
ای ای ادریننننن بدو بدوو وقتشههه
_چته
_ایییییییی اد….
__وایسا وایسا مانتومو تنم کرد و با هم به بیمارستان رفتیم
_ادرین اگه مردم….
_ااااااااا ساکت باش
اروم چشامو باز کردم با دیدن ادرین کنارم که لبخند میزد گفت:پسرمو الان واست میارن
پرستار داخل شد با دیدن بچه بهه صورتش دقیق شدم گفتم:وااااااااااای چه قدر شبیه منه
_ادرین اخم کرد:نخیرم شبیه منه
_منه
_نه منه و……………..
پایان
خیلی عالی بود