در فرهنگ یونان قدیم از «پدران آسمانی» (هفت سیارهی معروف) و «مادر زمین» سخن رفته است که نتیجهی ازدواج آن دو فرزندان سهگانه یعنی جماد، نبات و حیوان بوده است. از همینجا دانسته میشود که یکی از اموری که اندیشهی بشر را از آغاز تا آن زمان به خود مشغول میداشته است، بازیابی ارتباط میان این جرمهای آسمانی و نقش آنها در سرنوشت انسانها بوده است. در همان فرهنگ یونانی و منسوب به ارستو است که به قول مولانا:
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق مینوازندش به طنبور و به حلق
دستاورد علم نجوم حاصل این توجه و نوشتهها و نظرات بسیاری که در آن وجود دارد، نمودار این عنایت است. قدما از دیرباز و به روایتی از عصر بابل قدیم (که در آن نخستین دانشمندان قائل به حرکت اجرام آسمانی و ابداعکننده گاهشماری و غیره در فرهنگ قدیم بودهاند) با مشاهدهی این کرات آسمانی و گردش آنان، ضمن اعتقاد به تأثیراتشان در زندگی انسانهای زمینی، مطابق با برداشتهایی که از این جهات داشتند، قصّه و افسانههای فراوانی درباره آنان ساخته، حتا گاه چون خدایان مورد پرستش قرار میدادند. چنانکه آیینهای قدیمی مهرپرستی و زروانیسم در ایران باستان شاهدی هستند بر این مدعا. این اعتقادات هنوز نیز کمابیش در ملل و اقوامی که با تمدن فاصله بیشتری دارند، به چشم میخورد که خود مقولهایست جدا.
ادبیات هر جامعه، چون ریشه در فرهنگ و باورهای آن جامعه دارد، آیینهی تمامنمای اندیشهها و عقاید و به بیان دیگر باورهای آن جامعه است. ادبیات فارسی نیز از این قاعده مستثنا نبوده و جای پای این اعتقادها را بهروشنی در آن میتوان دید. شاعران فارسیگو با برخورداری از اطلاعات نجومی و ستارهشناسی مطابق زمان خود اقدام به بیان و توصیف این اعتقادها و داستانها در باور همگان نمودهاند.
آنچه در استورههای ایرانی مورد اشارهی این شاعران قرار گرفته، در درجهی اول سعد و نحسبودن هر یک از سیارهها و تقارن آنان با صورتهای فلکی دیگر بوده است که رابطهای نزدیک با نجوم قدیم، یعنی با علم پیشگویی حوادث آینده، داشته و همچنین گرفتن سمبلهایی چون جنگآوری (مریخ) خنیاگری و زیبایی (زهره) و اهل فکر و قلم بودن (عطارد).
سیارههای نمودار سعد و نحس بودن طالع افراد و وقایع
که روی هم چهار سیاره را شامل میشده است: سعد اکبر و سعد اصغر، نحس اکبر و نحس اصغر.
١- سعد اکبر (مشتری)
که نام دیگرش برجیس و از بزرگترین سیارههای منظومهی شمسی است. این بزرگی، درخشندگی و مرئیبودن از زمین (که بنابر علم نجوم قدیم مرکز منظومهی شمسی در نظر گرفته میشد) از علل گزینش عنوان سعد اکبر برای آن بوده است. به نقل فرهنگ نظام (ذیل واژهی مشتری): «مشتری نام یکی از هفت ستارهی سیار در علم هیئت قدیم که در دوری از زمین ششمین است و نام فارسی اش برجیس و در علم نجوم سعد اکبر است…» و در فرهنگ معین: «… مشتری یکی از بزرگترین سیارههای منظومهی شمسی است که پس از زهره درخشانترین سیارهها است و دارای ١٢ مقر (نقطه طلوع) است که نامهای دیگری مانند اورمزد و برجیس دارد..» (ذیل واژهی مشتری).
ناگفته نماند که دربارهی این سیاره و جهات و جنبههای تأثیر آن روایتها و داستانهای گوناگونی در دیگر ملل و فرهنگها یافت میشود که بیتاثیر در تلقی شاعران فارسی زبان از آن نبوده است.» از جمله: «در فرهنگ باستانی دیگر ملتهای شرق مشتری نموداری از خدای خدایان آسمانی بوده است که بر پایهی استورههای این ملتها پدرخود، یعنی زحل (مریخ، خدای جنگاوری) را از فرمانروایی جهان خلع و خود بدون رقیب بر تمام آسمانها برتری یافت. آنگاه یکی از برادران خود به نام نپتون را به فرمانروایی دریاها و برادر دیگرش پلوتون را به حکمرانی دوزخ گماشت. و باز این نکته هم قابلیادآوری است که آریاییان، دستکم تا پیش از مهاجرت معروفشان به جنوب، مشتری را به عنوان ربالنوع درخشندگی و روشنایی و با نام اورمزد میپرستیدند، بهطوری که اعتقاد به اهورمزدا که یکی از خدایان آیین زرتشتی و مرادف با اهورمزد است ادامهی همان اعتقادی است که ذکر شد… (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل مشتری).
بر پایهی همین اعتقاد بوده است که شاعران فارسی زبان غالبن لقبهایی چون حاکم ایوان ششم، قاضی صدر ششم، خواجهی اختران، خواجهی هفت اختر، خواجه اجرام و… برای آن قایل شدهاند. و به دلیل سعددانستن آن را با لقبهایی چون سعد اکبر، سعد فلک، سعد آسمان، سعد گردون، سعدالسعود، کوکب سعد، کوکب سعادت… و عنوانهای دیگر مورد خطاب قرار دادهاند. برای نمونه چند بیتی از این شعرها نقل میشود:
گرم به گوشهی چشمی شکستهوار ببینی فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت «سعدی»
این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا سعدالسعود و اشرف اندر قرانی است «خاقانی»
مشتریرویی و هر دل مشتری روی تو را مشتری رخسارگان و کم نیاید مشتری «لامعی»
چو آگه شد که شاه مشتریبخت رسانید از زمین بر آسمان تخت
سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهره پیوست «نظامی»
او سمنسینه و نوشینلب و شیرینسخن است مشتریعارض و خورشیدرخ و زهرهلقاست «فرخی»
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند مشتری پاشیده دینار و درم «لامعی»
فروزنده چون مشتری بر سپـهر همه جای شادی و آرام و مهــــر
بیامد شهنشاه ازین سان به دشت همه تاجش از مشتری برگذشت «فردوسی»
به تو آورد سعد گردون روی روی زی درگه خداوند آر «انوری»
٢- سعد اصغر (زهره)
چنانکه از نجوم قدما دریافت میشود، سیارهی زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر را داشته است. که به دلیل زیبایی رنگ سرخی که داشته است برازندهی او مینموده. چنانکه پس از این
خواهیم گفت زهره را درعینحال نشانهی شادی و طرب، رقص و پایکوبی و … هم میشناختهاند. درمجموع، زهره سیارهای خوشیمن و خوشنما بوده و «فرهنگ نظام» آن را اینگونه معرفی نموده است: « … زهره نام ستارهی سوم از سیارهای است که نام فارسیاش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهی شاعران فارسی شده است» (جلد سوم ذیل واژهی زهره)
در لغتنامهی دهخدا در توصیف همین سیاره آمده است: «زهره که ادبا آن را مطربه فلک و اعراب آن را ناهید مینامند، ستاره ایست در فلک سوم که به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است. مدارش بین زمین و عطارد، و بعد از خورشید نزدیکترین جرم آسمانی به زمین است. زهرهی صبحگاهی را کوکب صباحی و زهرهی شامگاهی را زهرهی مسایی نامند.» (ذیل واژهی زهره)
بر پایهی همین اعتقاد و باور از جانب قدما بوده است که زهره به اتفاق دو فرشتهی تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهی اغواگری، فریبندگی و حتا جادوگری هستند. عشرتطلبی بیحد، بههمراه زیبایی و نیز چنانکه اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیشتر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخرنگ درخشان است. لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقبهایی چون ارغنونزن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنونزن، بربطنواز، زنی بربطنواز و خلاصه خنیاگر و مطربهی فلک برای زهره قایل شدهاند. از باب نمونه به شعرهای زیر استناد میکنیم که:
در آسمان نه عجب گر به گقتهی حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرهی چنگی و مریخ سلحشورش
به جهان تکیه مکن ور قدحی میداری شادی زهرهجبینان خور و شیریندهنان
یارب آن شاهوش ماهرخ زهرهجبین دُر یکتای که و گوهر یکدانه کیست؟ «حافظ»
اشاره شد که نام زهره در جاهایی با نام دو فرشتهی رانده شده از آسمان، یعنی هاروت و ماروت همراهست، لازم مینماید پیش از ادامهی شعرها در این باب مختصری از داستان این دو فرشتهی مطرود گفته شود.
«در روایات مذهبی آمده است که هاروت وماروت دو تن از فرشتگان الاهی بودند که در زمان ادریس پیامبر و منجم در سرزمین بابل فرود آمدند تا به مردم سحر و جادو بیاموزند. اما در این سرزمین با زنی مطربه به نام زهره برخوردند، عاشق او شدند و با او گناهان زیاد در زمین مرتکب شدند تا سرانجام مورد غضب خداوندی قرار گرفتند و عقوبتشان این شد که هر دو تا روز قیامت از موی سر در چاهی در بابل آویخته باشند. و زهره هم از خداوند خواست تا جزایش موکول به جهان دیگر شود، که مورد پذیرش خداوند قرار گرفت. و لذا در این دنیا بهصورت سیاره درخشانی درآمد و در آسمان جای گرفت تا در آخرت به حسابش رسیدگی شود. (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل زهره)
بالات شجاع ارغوانتن زیر تو عروس ارغنونزن
مطرب به سِحرکاری هاروت در سماع خجلت به روی زهره زهرا برافکند
زهره با ماه و شفق گویی ز بابل جادویست نعل و آتش در هوای قیرگون انگیخته
به فروغ رُخ زهرهصفتست به فریب دل هاروتفنست
بر لب باریک جام، عاشق لبدوخته بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته «خاقانی»
زهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطی در میان اختران چون نای بیطنبور باد
طالعش گر زهره باشد در طرب میل به کی دارد و عشق و طلب
چون زنی از کاربر شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد «مولوی»
چو زهره برگشاده دست و بازو بهای خویش دیده در ترازو
شکر و بادام به هم نکته ساز زهره و مریخ به هم عشقباز «نظامی»
بخواندی قصه هاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان «ناصر خسرو»
زهره پنهان که دمر هاورت را زیر زمین تو چه هاروتی، چرا مر زهره را پنهان کنی «امیر معزّی»
عهد شیران میکند آهوی رو به باز او راه بابل میزند هاروت افسونساز او «خواجوی کرمانی»
٣- نحس اکبر (زحل)
بر طبق اطلاع مآخوذ از نجوم قدیم و آنچه از گفتهی شاعران به دست میآید نحوست طالع شخص یا واقعهای همواره با سیاره کیوان یا زحل همراه بوده است. این سیاره که در هفتمین و آخرین مدار از مدارات هفتگانه آسمانی سیر میکرد به همین لحاظ دورترین سیاره نسبت به زمین (طبق نجوم قدیم) محسوب و این خود از نام زحل که معنی دور میدهد آشکار است. احتمال میرود که همین فاصله دور آن از زمین، و ضمنن رنگ و شمایل آن باعث نحسشمردن آن از جانب قدما گردیده است. در «فرهنگ نظام» پیرامون این سیاره آمده:
«کیوان نام ستاره هفتم از سیارهای است که لفظ عربیش زحل است… زحل نام ستارهی هفتم از هفت سیارهای است که نام فارسیاش کیوان و نزد منجمین نحس اکبر است» (فرهنگ نظام، جلد چهارم، ذیل کیوان)
و در فرهنگ آنندراج: « … کیوان نام کوکب زحل است که بر فلک هفتم میباشد و از همهی کواکب اعلی و اعظم است. “کی” به معنی بزرگ و “وان” به معنی مانند است» (فرهنگ آنندراج، محمد پادشاه. ج پنجم، ذیل کیوان)
و در فرهنگ دهخدا تفصیل بیشتر از آن آمده و گوید: «سیاره کیوان که نام دیگرش زحل است مرکب از دو کلمه کی به معنی بزرگ و ون یا وان به معنی مانند است و به خاطر همین آن را از همهی کواکب بزرگتر و آشکارتر و دورتر میدانستند. لفظ کیوان ایرانی نیست، بلکه کلمهای بابلی است و بر پایهی آنچه که از قراین برمیآید ایرانیان ابتدا نامی برای این سیاره نداشتهاند. اما لفظ زحل عربی و به معنی بلند است و به سبب دوریش از زمین به این نام خوانده شده است. و به همین خاطر در ادبیات عرب هر چه بلند را بدان مثال می زنند و آن را شیخالنجوم نیز میدانند. اما این سیاره نزد منجمان به عنوان نحس اکبر شمرده میشود (لغتنامه دهخدا، ذیل زحل و کیوان)
برعکس سیارههای دیگر که گاه از این جهات دو وجهی شمرده شدهاند، مثل زهره که هم سعد و هم نشان شادی و طرب بوده کیوان را تنها به نحوستش میشناسند و جز این، مگر بلندی آن، صفتی برای آن نداشتهاند.
«با کنکاش بیشتر دانسته میشود که مدار زحل در نجوم جدید بین مدار مشتری و اورانوس قرار دارد. کلمهی زحل از فعل زحل یزحل گرفته شده که به معنی گریختن و گریزی است و علت این نامگذاری طبعن چنین بوده که پیش از بازشناسی سیارههای جدید منظومهی شمسی، یعنی اورانوس، نپتون و پلوتون، زحل دورترین و بلندترین سیاره از سیارههای هفتگانه شمرده میشده.
در افسانههای یونانی زحل به نام کورنوس یا فرزند زمین و آسمان و پدر مشتری و مریخ و نپتون و افرودیت بوده که عاقبت توسط فرزند بزرگ خود زئوس یا مشتری از سلطنت خلع گردید. با توجه به این استورههای منجمان احکام، القاب و عناوین از قبیل کوکب پیران و دهقانان، ارباب قلاع و خاندانهای قدیم و غلامان سیاه و صحرانشینان و مردم سقله و خسیس و زاهدان بیعلم و موصوف به صفات مکر و کینه و حمق و جهل و بخل و ستیزه و کاهلی به آن دادهاند» (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل کیوان)
و در لغتنامه دهخدا: «… در شعر فارسی زبان علاوه بر اینکه با نامهای کیوان و زحل از این سیاره ذکر نام کردهاند، بلکه همانند منجمان احکامی و به تبع آن نامهایی از قبیل پاسبان هفتمین طارم، پیر فلک، راهب دیر هفتم، نحس اکبر، معمّر و هندوی باریکبین، هندوی پیر، هندوی هفتم چرخ، خادم پیر، دیدهبان فلک… به این سیاره دادهاند (لغتنامهی دهخدا)
با این اوصاف و چنانکه گذشت، تعجبی ندارد اگر در شعرهای فارسی علاوه بر نحوست دوری و بلندمرتبگی، نگهبانی آسمانها، پیر فلک و صفات دیگر از این قبیل که در بالا گذشت به این سیاره داده باشند. اینک شعرهای مشعر بر القاب فوق.
از شما نحس میشوند این قوم تهمت نحس بر زحل منهید
زحل نحس تیرهروی نگر کز بر مشتریش مستقر است «خاقانی»
به ایوان در بسازم بارگاهت به کیوان بر فرازم پایگاهت
ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سر کشیده «نظامی»
ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوان است «مسعودسعد»
جرم کیوان آن معمر هندوی باریکبین پاسبانی تو نشاندی هر زمان بر منظری
دارد از لطف تو برجیس و زقهر تو زحل این سعادت مستفاد و آن نحوست مستعار «انوری»
۴- نحس اصغر (مریخ)
به همان نسبت که سعد اکبر و سعد اصغر داشتهایم، میتوان دریافت که علاوه بر نحس اکبر نحس اصغر هم میباید وجود داشته باشد ، و آن نیست مگر سیارهی مریخ که نام فارسیاش بهرام و پنجمین سیاره از سیارههای منظومهی شمسی به حساب میآید. این سیاره نیز چون سیارهی زهره و برخی دیگر سیارهای دو وجهی است، یعنی هم علامت نحوست و در عینحال به زعم قدما خداوند جنگ و خونریزی هم بوده است. در اشکال تخیلی قدیم که از این سیاره رسم شده آن را بهشکل جنگجویی مسلح و با سپر و شمشیر یا تیر و کمان نشان دادهاند. در فرهنگ نفیسی، تألیف مرحوم ناظمالاطباء علی اکبر نفیسی، پیرامون این سیاره آمده است:
«… مریخ، مأخوذ از تازی، چهارمکوکب سیار در عالم شمس، که بهرام نیز گویند و به اعتقاد بطلمیوس کوکب سیاری است که در آسمان پنجم واقع شده…» (فرهنگ نفیسی، ج پنجم، ذیل مریخ) و در آنندراج: «مریخ نام ستارهی فلک پنجم از ستارههای نحس و آن را بهرام و جلاد فلک نیز گویند. منجوس و دال بر جنگ و خصومت و گربُزی و ظلم است» (فرهنگ آنندراج، ج شش ذیل مریخ)
و سرانجام در فرهنگ دهخدا: «مریخ یا بهرام نام سیارهی فلک پنجم است و از ستارههای نحس است و وجه تسمیهی آن به بهرام به خاطر جنگ و خصومت و خونریزی است. لفظ مریخ مأخوذ از کلمهی مرخ است که نام درختی است که از چوبش تیر آتشزنه درست میکنند. و چون مریخ در آسمان سرخ رنگ و نورانی است آن را به آتشزنه تشبیه کردهاند که سرخرنگ است.
اما وجه تسمیهی دیگر آن این است که میگویند مریخ به معنی تیر بدون پر است. و چون تیر بدون پر هنگام پرتاب به چپ و راست منحرف میشود، آن را به سیارهی مریخ که در آسمان حرکت انتقالیاش به صورت چپ و راست است تشبیه کردهاند. و تشبیه آن به آتش به علت سرخی نور آن است. همچنین این سیاره را صاحب جیش (فرمانده سپاه) شمس نیز نامیدهاند و منجمان این سیاره را بعد از کیوان که نحس اکبر است، به عنوان نحس اصغر معرفی کردهاند». (لغتنامهی دهخدا، ذیل مریخ)
علاوه بر دلایل فوق مبنی بر نامیدهشدن این سیاره به مریخ یا بهرام که ذکر شد برخی باورهای دیگر راجع به این سیاره وجود داشته که از باب نمونه یکی از آنها از فرهنگ اصطلاحات نجومی نقل میگردد:
«علت اینکه مریخ را بهرام نام نهادهاند و آن را خدای جنگ دانستهاند به خاطر این است که بهرام (وهران و هران) به معنی فاتح و جنگجو و درهمشکننده است. به همین علت این سیاره در تصورات ایرانیان و یونان و روم خدای جنگ محسوب شده و با نام آرس و مارس فرزند ساتورن (زحل) و برادر ژوپیتر یا زئوس یا مشتری نامیده شده است و به خاطر همین نورانیتش است که منجمان قدیم جسارت و سفاحت و لجاج و دروغ و تهمت و زنا و خیانت را به آن نسبت میدهند و به خاطر همین باورها، احکام و استورههای قدیمی است که شاعران فارسی از مریخ با عنوانهای مریخ سلحشور، مرغ خونآلود، ترک خنجرکش، امیر خطه پنجم یاد کرده و از خشم و سلحشوری او سخن به میان آوردهاند (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل مریخ)
و اینک نمونههایی از شعرهای فارسی مبنی بر باور داشت این عقاید:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرهی چنگی و مریخ سلحشورش «حافظ»
ترک خنجرکش که بر پنجم فلک خنجر کشید روز کین از لشکرت خنجرگذاری بیش نیست «خواجو»
زگال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد
گلنار چو مریخ و گل زرد چو ماه شمشاد چو زنگار و می لعل چو زنگ «منوچهری»
تا اینجا از چهار سیارهی مهم از هفت سیارهی موجود در منظومه شمسی به پنداشت قدما سخن رفت که برخی از آنان تکوجهی و برخی دووجهی و چندوجهی بودند (زهره که هم سعد اصغر و هم سیارهی طرف و شادی و… بود و مریخ که هم نحس اصغر و هم سیارهی دلاوری و جنگ). میماند سه سیارهی دیگر که دو عدد آنان، یعنی ماه و خورشید، یکی نشان روشنی مفرط و فراگیری و دیگری علامت زیبایی و سادگی به حساب میآیند که فعلن از بحث ما خارج هستند. و لذا تنها میماند سیارهی تیر یا عطارد که مناسب مینماید جهت ختم مقال مطلبی چند در باب آن هم بیاوریم.
۵- دبیر فلک (عطارد)
مرحوم دهخدا ذیل مدخل عطارد آوردهاند: «ستارهایست معروف که بر فلک دوم تابد و آن را دبیر فلک گویند. علم و عقل بدو تعلق دارد… معنای آن (عطارد) نافذ در امور باشد و لذا دبیر و کاتب را بدان نامیدهاند. و آن در فلک دوم است، پس از فلک قمر، آن را ذوجسدین نیز نامند و بلاد روم بدان منسوب است و در علم احکام نجوم ربّ روز چهارشنبه است. خدای موهومی بتپرستان قدیم و قاصد ملاء اعلی و خدایی که همواره معاون علم و تجارت بوده و یونانیان وی را هرمس، یعنی مفسّر ارادهی خدایان مینامیدند.
عطارد به موجب افسانه یونانی پیامبر یا قاصد خدایان و حامی قاصدان و بازرگانان بوده است و آن کوچکترین منظومهی شمسی است. نامهای دیگر آن تیر، زادوش و زاودش است. عطارد در نزد یونانیان ربالنوع سخنوری و بازرگانی بوده است.
همان تیر و کیوان برابر شدست عطارد به برج دو پیکر شداست «فردوسی»
سیماب دختر است عطارد را کیوان چو مادرست و سرب دختر «ناصرخسرو»
دبیری ورای وزیریست، یعنی عطارد ورای قمر یافت مأوی «خاقانی»
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت «خاقانی»
عطارد در قلم مسمار کردی پرند زهره بر تن خار کردی «نظامی»
چرخگردان را قضا گمره کند صد عطارد را قضا ابله کند «مولوی»
منابع:
١- فرهنگ اصطلاحات نجومی، ابوالفضل مصفی، تبریز، دانشکده ادبیات، ١٣۵۷
٢- فرهنگ فارسی آنندراج، محمد پادشاه متخلص به شاد، تهران، خیام، بیتا
٣- فرهنگ برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی (برهان)، تهران، امیرکبیر، ١٣۵۷
۴- فرهنگ یا لغتنامهی دهخدا، علی اکبر دهخدا، موسسهی لغتنامه.
۵- فرهنگ فارسی معین، محمد معین، امیرکبیر، تهران، ١٣۶٠.
۶- فرهنگ فارسی نظّام، سید محمدعلی داعی الاسلام، تهران، دانش، ١٣۶٣
۷- فرهنگ نفیسی، علی اکبر نفیسی(ناظمالاطباء) تهران، خیام، ١٣۵۵.