روزی روزگاری، مردی بود که به جنگل می رفت و با جمع آوری چوب و هیزم و فروش آن ها، امرار معاش می کرد.روزی که مشغول جمع آوری هیزم بود، ناگهان صدای غرش شیری را شنید و در حالی که از شدت ترس به خود می لرزید، پشت درختی پنهان شد، دید شیری حیوانی را درید و مشغول خوردن آن شد. وقتی سیر شد، به آرامی از لاشه ی حیوان دور شد. در این هنگام با صحنه ای شگفت انگیز مواجه شد. روباهی که نظاره گر کار شیر بود، از پشت بوته ای بیرون پرید و شروع به خوردن ته مانده ی غذا ( لاشه ی حیوان) کرد. مرد جوان از این بذل و سخاوتمندی جهان متعجب شد و تصمیم گرفت به جای این همه کار و تلاش برای به دست آوردن لقمه ای نان، اجازه دهد تا کائنات این کار را برایش انجام دهد.به خود گفت وقتی خداوند برای این روباه بدون هیچ گونه مشقتی، غذا فراهم می کند، حتما مرا نیز یاری خواهد رساند. از این رو دست از جمع آوری هیزم کشیده و به خانه برگشت و منتظر ماند تا کائنات برایش غذا آماده کند. از فرط گرسنگی در حالت خواب، بیهوشی و مرگ بود که ناگهان ندایی از درون خود شنید که می گفت:« چرا به جای این که مانند شیر رفتار کنی، مانند روباه رفتار می کنی؟» با این ندای درونی از جایش برخاسته، دوباره به جنگل رفت و با جمع آوری و فروش هیزم، غذای مفصلی خورد.
نکته: گاهی برخی افراد نیز این چنین رفتار می کنند. هیچ گونه تلاشی نمی کنند و منتظر هستند تا کائنات برایشان تمام امکانات را فراهم کند.تنبلی بخشی از وجودشان است. کائنات نه تنها برای شما، بلکه برای همه سخاوتمند است، اما این ” شما” هستید که باید با فکر مثبت تلاش کنید تا آن را به دست آورید.