در شبی تاریک، در جاده خلوت و دورافتادهای، فروشنده دورهگردی سفر میکرد. او متوجه شد که لاستیک اتومبیلش پنچر شده است و در ماشین جک ندارد. با ناامیدی، مسافتی در جاده را پیاده رفت تا به خانهای روستایی رسید که نوری از آن میتابید. همانطور که به سوی خانه روستایی پیش میرفت، با خود نیز فکر میکرد:“اگر کسی در خانه نباشد چه کار کنم؟”“اگر بر فرض، کسی هم در خانه بود، اما جک نداشتند چه؟”“اگر کسی در خانه باشد و جک هم داشته باشد ولی نخواهد آن را به من بدهد، چه کنم؟”هر چه ذهنش، بیشتر کار میکرد، نگرانتر میشد، تا اینکه به خانه روستایی رسید و در زد. زمانی که در باز شد، مرد فروشنده با مشت به صورت صاحبخانه کوبید! و فریاد زد:“آن جک لعنتیات را برای خودت نگه دار!!”
این داستان باعث میشود تا لبخندی بر لبان خواننده بنشیند. چون افرادی را که چنین افکار منفیای در سر میپرورانند، به مسخره میگیرد. اما آیا خود شما، هر از گاهی، در زندگیتان پیش نیامده که به خودتان گفته باشید:
“هیچ چیز آنطور که دلم میخواهد پیش نمیرود.”
یا “آنطور که برنامهریزی کردهام کارها انجام نمیشود.”
یا “من هرگز نمیتوانم کارهایم را به موقع و سر وقت به اتمام برسانم.”
و یا “من همیشه کارها را خراب میکنم.”
گفتههای درونی یا افکاری این چنینی، در شکلگیری زندگی ما، بیش از هر چیز دیگری، نقش دارند. انسان، شبیه دریانوردی است که زندگیاش را از میان افکارش سپری میکند. اگر افکار شما، بوی یاس و ناامیدی دهد، این بدان معنی است که شما به آخر خط رسیدهاید. زیرا افکار منفی، به جای ایجاد تشویق و دلگرمی، باعث از بین رفتن اعتمادبهنفس میشود.
این جمله را به خاطر بسپارید: “برای داشتن احساس بهتر، باید فکر بهتر داشت.”