سوال: سلام زنی هستم ۲۳ساله وهمسرم ۲۸ساله وتک پسره.درسن پایین ازدواج کرده ام.۶سال ازازدواجم میگذره وپسری ۴ساله دارم.ازهمسرم خسته شدم باهم فامیل هستیم وبه هم علاقه داشتیم اما حالا بعد این همه سال ازهم خسته شدیم.ازاوایل زندگی باهم مشکل داشتیم ولی بدلیل سن کموعلاقهای که بهم داشتیم باهم موندیم.شوهرم خیلی به من گیرمیده ونمیذاره باخواهرام رفت وامد کنم چون ازشوهر خواهرم بدش میاد وهروقت هم که میبینتش فحشهایخیلی بدی میده که من خیلی اذیت میشم ولی جرات اعتراض ندارم.خیلی تقلید میکنه اگه خواهرشوهرم کاری روانجام بده شوهرمم همون کارو میکنه.فکرمیکنم بهش حسادت میکنه چون ازلحاظ مالی بهتراز ماهستن.ولی من هیچوقت مقایسش نمیکنم.باهاشراحت نیستم بامن مثل زندانیها رفتار میکنه اگه بخوام تامغازه برم بایدحتما زنگ بزنم اجازه بگیرم.افسوس زندگی دیگرانو میخوره وهمیشه به من میگه زنای بقیه واسه شوهراشون میمیرن وچکارا که نمیکنندرصورتی که دوسال بعدازازدواج ورشکست شد وباوجود همه سختیها کنارش موندم وحتی بخاطراسترسهایی که کشیدم موهام ریخت وبه روش نیاوردم اما الان بخاطر موهام مسخرم میکنه.حتیخانوادشرهاش کردن.بهمنمیگهخانوادت واست مهمتراز منندرصورتی که اینجوری نیستومن بخاطر شوهرم قیدرفت وامد باخواهرامو زدم.همش قهرمیکنه ومن بخاطراینکه آزادیمو نگیره کوتاه میام واگه تقصیرکارهم نباشم معذرت خواهی میکنم واونم هردفعه حق به جانبتر میشه.اگرهم اعتراض کنم گوشیمو میگیره ونمیذاره بیرون برم وحتی پول هم بهم نمیده.منم مجبورم سکوت کنم.چون فامیل هستیم نمیذارن جداشیم خیلی داغونم ازنظرروانی.بااین همه انتظارداره واسش بمیرم.اصلادرک نمیکنه منم دلم میخاد زندگی کنم.توروخدا راهنماییم کنید.