گروه کر مدرسه ای برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود. چند ساعتی در آن هوا منتظر ماندند. مردم جمع شده بودند، رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد. در این میان یکی از اعضای گروه با خود چنین گفت:” در این سرما نمی توانم آواز بخوانم. پنجاه نفر در گروه وجود دارد، اگر فقط دهانم را باز و بسته کنم، کسی متوجه نمی شود.” … و رهبر ارکستر کارش را شروع کرد. اما صدایی نشنید.چون آن روز همه مثل هم فکر کرده بودند:” اگر من نخوانم چه می شود؟”
نکته۱: اگر من نخوانم چه می شود؟ این بزرگ ترین تحقیری است که یک انسان می تواند در حق خودش انجام دهد. در حقیقت معنی اش این است که:” من هیچ ارزشی ندارم.” وجود هر کس برای این دنیا ضروری است و گرنه ما اینجا نبودیم، بود و نبود ما برای این عالم مهم است و اثر گذرا.
نکته ۲: هر روز از خود سوال کنید اگر همه ی مردم شهرتان، کشورتان و همه ی مردم دنیا مثل شما فکر کنند ما چگونه دنیایی خواهیم داشت؛ چگونه کشوری و چگونه شهری؟
خداوند به انسان ها می آموزد، چیزی در آنها وجود دارد که می تواند آنان را فراتر از زندگی، اضطراب، لذت ها و ترس ها ببرد. آن کسی که سخنان خداوند را در می یابد احساس می کند پرنده ای است که نمی دانست دراای بال است.” لئو تولستوی”