روزی استاد شیوانا از مقابل مدرسه ای عبور می کرد.پسر جوانی را دید که غمگین و افسرده بیرون مدرسه به درختی تکیه کرده و به افق خیره شده است.شیوانا کنار او رفت و جویای حالش شد و دلیل ناراحتیش را پرسید؛پسر جوان گفت : حضور در این مدرسه نیاز به پول زیادی دارد ولی پدرم فقیر است و نمی تواند از پس مخارج تحصیل من برآید.با مدیر مدرسه صحبت کردیم و او گفته است به شرطی می توانم رایگان در این مدرسه تحصیل کنم که بتوانم در امتحانات درسی در تمام دروس بالاترین نمره را بدست آورم.اما این درس ها سخت است و با خودم می گویم که این اتفاق هرگز نمی تواند رخ دهدبرای همین به ناچار باید تحصیل را ترک کنم.شیوانا نفسی عمیق کشید و گفت : یعنی تو قبل از انجام آزمون شکست را پذیرفته ای و از پذیرفتن آن غمگین هم شده ای؟دلیل این تسلیم و واگذاری مبارزه هم تنها این است که این اتفاق یعنی پیروز شدن افتادنی نیست!خوب اینکه کاری ندارد!راهی پیدا کن و اگر پیدا نمی شود راهی بساز که این اتفاق بیافتد،کاری کن که این چیزی که می خواهی رخ دهد؛به جای دست روی دست گذاشتن و قبل از آزمون از تلاش دست کشیدن سعی کن با چنگ و دندان از چیزی که به آن علاقه داری دفاع کنیو اتفاقی که دوست داری را رخ دادنی سازی!اگر سرنوشت تو به رخ دادن این اتفاق بستگی دارد خوب کاری بکن که رخ بدهد!
سپس شیوانا دست بر شانه های پسر جوان کوبید و گفت :انسان قوی وقتی به مانعی بر می خورد تسلیم نمی شودیا راهی پیدا می کند که از آن مانع عبور کند و اگر این راه پیدا نشد آن راه را می سازد!برخیز و راه پیروزی خود را بساز و اتفاقی که بقیه محال می دانند را رخ دادنی کن!