می گویند مرد جاهلی یک کشتی به ارث برد. با اینکه از دریا و دریانوردی و مکانیک چیزی نمی فهمید، به این فکر افتاد که فرمانده کشتی شود و روی آب های بیکران اقیانوس به حرکت در آید. هنگامی که ملوانان، کشتی را آماده ی حرکت می ساختند، خود او چون مهارتی در این کارها نداشت، دخالتی نکرد؛ اما پس از این که کشتی وارد دریای وسیع شد، کشتیبانی به نظرش بسیار آسان آمد. وقتی در عرشه، مشغول گردش بود، مردی را دید که چرخی سنگین را گاه به این طرف و گاه به ان طرف می چرخاند، پرسید:« این مرد در اینجا چه می کند؟» جواب دادند:« سکاندار است و کشتی را در جهتی معین هدایت می کند.» گفت:« چه حماقتی! من که فایده ای در این کار نمی بینم. در برابر ما به جز آب چیز دیگری نیست و خود بادبان ها کشتی را پیش می برند. وقتی به ساحل نزدیک شویم یا ببینیم که کشتی دیگری به سوی ما می آید، می توانیم از سکان استفاده کنیم. همه ی بادبان ها را برافرازید و کشتی را برای حرکت آزاد بگذارید.» فرمان او را اطاعت کردند؛ اما کشتی غرق شد و آنهایی که زنده ماندند، این مرد ننادان را که تصور می کرد کشتی بدون فرمانده می تواند حرکت کند، هرگز از یاد نبرند. حتما خواهید گفت که این حادثه، افسانه ای بیش نیست؛ حق دارید! و حتما می پرسید که آیا ممکن است فردی از نوع بشر، اینگونه نادان باشد؟ و حال آنکه متاسفانه چنین جنونی در اغلب انسان ها وجود دارد. یک دقیقه فکر کنید: آیا شما وارث متاعی که قیمت آن هزاران بار گران تر از یک کشتی است، یعنی وارث زندگی و فهم و هوش خود نیستید؟ این فهم و هوش را در چه جهتی هدایت می کنید؟ آن را به حال خود می گذارید؟ آیا واقعا فرمانده کشتی خود هستید و این قدرت را در خود می بیند که کشتی وجودتان را به ساحل آرامش و صفا و موفقیت و سعادت و ثروت برسانید؟ تفکر انسان در این دنیا سکان دار روزی است و روزی شما در پس فکری است که بر می گزینید.