با حاکمیت فراگیر اموى و خلافت یزید، این سوءال که چرا امام حسین قیام کرد مثل اینست که بگوئیم چرا پیغمبر اکرم(ص) در مکه قیام کرد و با قریش سازش نکرد ؟ و یا چرا على مرتضى (ع) رنج حمایت پیغمبر را در بدر، حنین، احد، احزاب و لیله المبیت متحمل شد ؟ و یا چرا ابراهیم یک تنه درمقابل قدرت عظیم نمرود قیام کرد ؟ چرا موسى در حالى که جز برادرش هارون کسى نداشت به دربار فرعون رفت ؟
قیام هاى مقدس بشرى داراى دو تشخص است :
۱٫ از نظر هدف قیام، براى مقامات عالى انسانیت است ، براى توحید، عدل، آزادى، رفع ظلم و استبداد است ، نه به خاطر کسب جاه و مقام یا تحصیل ثروت و به قول حنظله بادغیسى کسب مهترى و یا حتى براى تعصب وطنى ، قبیله اى و نژادى .
۲٫ این قیامها برقى است که در ظلمتهاى سخت پدید مى آید ، شعله اى است که در میان ظلمها، استبدادها و زور گوئى ها مى درخشد ، ستاره اى است که در تاریکى شب، در آسمان سعادت بشر طلوع مى کند ، نهضتى است که مورد تصویب «عقلاى قوم!» قرار نمى گیرد. یکى از افتخارات نهضت حسینى همین است که عقلاى قوم آن را تصویب نمى کردند ولى از آن جهت که فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها، عرفا جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفته اند و به آن نام مکتب عشق داده اند
درباره این سوال که امام حسین (ع) چرا قیام کرد به نکته زیر توجه کنید:
اوضاع و احوالى در جهان اسلام پیش آمده بود و به جائى رسیده بود که امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این مى دانست که بایدقیام کند ، حفظ اسلام را در قیام خود مى دانست . قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود . اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود که تو نباشى و من باشم، بلکه اختلافى اصولى و اساسى بود. اگر کس دیگرى هم به جاى یزید بود و همان روش و کارها را مى داشت باز امام حسین قیام مى کرد ، خواه اینکه با شخص امام حسین(ع) خوشرفتارى مى کرد یا بد رفتارى . یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین(ع) متعرض کارهاى آنها نمى شد و روىکارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین(ع) بکنند ، هر جا را مى خواست به او مى دادند ، اگر مى گفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید ، حکومت عراق را به من بدهید ، حکومت خراسان را به من بدهید مى دادند ، اگر اختیار مطلق هم در حکومت ها مى خواست و مى گفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و مى فرستم و هر چه دلم خواست خرج مى کنم کسى متعرض من نشود ، باز آنها حاضر بودند . جنگ حسین(ع) جنگ مسلکى و عقیده اى بود ، جنگ حق و باطل بود . در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد . خود امام با دو کلمه مطلب را تمام کرد . در یکى از خطبه هاى بین راه به اصحاب خودش مى فرماید ( ظاهرا در وقتى است که حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد ) : « الا ترون ان الحق لا یعمل به ، و الباطل لا یتناهى عنه ، لیرغب الموءمن فى لقاء الله محقا؛آیا نمى بینید که به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى شود ، پس موءمن در یک چنین اوضاعى باید به شهادت در راه خدا تن بدهد». یک مسلمان از آن جهت که مسلمان است هر وقت که ببیند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظیفه اش اینست که قیام کند و آماده شهادت گردد.
از این رو، نهضت امام حسین (ع) یک نقطه عطف در تاریخ اسلام است از آن روز دیگر مسئله خلافت با اسلام تفکیک مىشود و مردم فهمیدند که اسلام را با خلافت نباید یکی دانست حقیقت اسلام جاى دیگر است. این تفکیک را حسین بن على (ع) با ریختن خونش در راه اسلام کرد.
در ساختمان نهضت مقدس حسینى سه عنصر اساسى دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است:
۱٫تقاضاى بیعت
این عامل به اعتبار زمانى اولین عامل است، امام حسین در مدینه است . معاویه قبل از مردنش – که مى خواهد جانشینى یزید را براى خود مسلم بکند- به مدینه مى آید تا از امام بیعت بگیرد ، آنجا موفق نمى شود . بعد از مردنش یزید مى خواهد بیعت بگیرد. به نص قطعى تاریخ ، یزید در نامه خصوصى خود به والى مدینه چنین مى نویسد : «خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا؛ حسین را براى بیعت گرفتن محکم بگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.»
دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتى در مورد معاویه وجود نداشت:
الف. تثبیت خلافت موروثى از طرف امام حسین(ع)؛ یعنى مسئله خلافت یک فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثى مطرح بود .
ب. شخصیت خاص یزید؛ او اولا جوان بود ، و ثانیا از اول در زى بزرگ زادگى و اشراف زادگى و شاهزادگى بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس فراوانىداشت ، سیاست را واقعا درک نمى کرد ، غرور جوانى و ریاست داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . کارى کرد که در درجه اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد ، و این خاندان بیش از همه در این قضیه باخت . اینها که هدف معنوى نداشتند و جز به حکومت و سلطنت به چیز دیگرى فکر نمى کردند ، آن را هم از دست دادند . حسین بن على علیه السلام کشته شد ، ولى به هدفهاى معنوى خودش رسید در حالى که خاندان ابوسفیان به هیچ شکل به هدفهاى خودشان نرسیدند .
۲٫ دعوت مردم کوفه
مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت مى کنند، حدود هجده هزار نامه به امام مى رسد که بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى دیگر را شاید صد نفر امضاکرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند . اینجا عکس العمل امام چه باید باشد ؟ حجت بر امام تمام شده است . عکس العمل ، مثبت و ماهیت عملش ، ماهیت تعاون است . یعنى مسلمانانى قیام کردهاند ، امام باید به کمک آنها بشتابد . اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفى ندارد ، ماهیت مثبت دارد . لذا ماهیت نهضت حسینى از این نظر، ماهیت عکس العملى است ولى عکس العمل مثبت نه منفى . مسئله دعوت ، یک وظیفه جدید است ، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند . اینجا اتمام حجت است .
۳٫ امر به معروف و نهى از منکر
از روز اولى که امام حسین از مدینه حرکت کرد ، با شعار امر به معروف و نهى از منکر حرکت کرد . از این نظر ، مسئله این نبود که چون از من بیعت مى خواهند و من نمى پذیرم ، قیام مى کنم ، بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه امر به معروف و نهى از منکر باید قیام کنم . و نیزمسئله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده اند ، قیام مى کنم . هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت بکنند ، روزهاى اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست . دنیاى اسلام را منکرات فرا گرفته است ، من به حکم وظیفه دینى ، به حکم مسئولیت شرعى و الهى خودم قیام مى کنم . در اینجا او به حکومت وقت هجوم کرده است. به حسب این عامل ، امام حسین(ع) یک مرد انقلابى است ، یک ثائر است ، مى خواهد انقلاب بکند .
به ارزش عناصر سه گانه نهضت بنگریید
در عامل اول ، امام حسین(ع) مدافع است . به او مى گویند : بیعت کن ، مى گویند : نمى کنم و از خودش دفاع مى کند .
در عامل دوم ، امام حسین(ع) متعاون است ، او را به همکارى دعوت کرده اند و جواب مثبت داده است .
در عامل سوم ، امام حسین(ع) مهاجم است . در اینجا او به حکومت هجوم کرده است.
هر یک از این عوامل ، یک نوع تکلیف و وظیفه براى امام حسین ایجاب مى کرد.
برای تفصیل به حماسه حسینی اثر استاد مطهری بنگریید.