قلبی کــه عیش و هلهله را جایگــاه بـود
امروز دیدمش کــه چـو آوردگــاه بــود
این دل که گوشه ی قفسِ غم فتاده اَست
عمری در آسمــان صفــا ، پادشــاه بــود
دارم هـــوای آنکـه نــدارد هــوای مــن
آنکس کــه دوست داشتنش پرتگـاه بود
از آسمــانِ عیـش بــه سـوی زمیــنِ درد
پـایــان دلسپـردگــی ام ، سوز و آه بــود
عاشق شدم کـه پشت و پناهم شود ، ولی
دردا گرفت هر چه کــه پشت و پنـاه بود
ای کـاش مـرده بودم و عاشق نمـی شدم
دل بــر تــو بستنم بــه خـدا اشتبــاه بود !
گفتم مـعین چگونه به او دل سپرده ای ؟
گفتــاکـه ماجـرا همه در یک نگــاه بود