وَ مِنْ خُطْبَه لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
درباره قدرت خداوند و حوادث مرگ و قیامت
کُلُّ شَىْء خاضِعٌ لَهُ، وَ کُلُّ شَىْء قائِمٌ بِه. غِنى کُلِّ فَقیر، وَعِزُّ کُلِّ
همه چیز فروتن براى او، و هر چیزى قائم به اوست. ثروت هر نیازمند، و عزت هر
ذَلیل، وَ قُوَّهُ کُلِّ ضَعیف، وَ مَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوف. مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ
ذلیل، و قدرت هر ناتوان، و پناهگاه هر ستم رسیده است. سخن هر سخنگو را
نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عاشَ فَعَلَیْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ ماتَ
مى شنود، باطن هر خاموش را مى داند، روزى هر زنده اى به عهده اوست، و بازگشت هر که
فَاِلَیْهِ مُنْقَلَبُهُ.
بمیرد بـه جانب او.
لَمْ تَرَکَ الْعُیُونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ، بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْواصِفینَ مِنْ خَلْقِکَ.
دیده ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند، بلکه پیش از وصف کنندگانِ از خَلقت بوده اى.
لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَه، وَلاَ اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَه، وَلایَسْبِقُکَ مَنْ
موجودات را براى ترس از تنهایى خلق نکردى، و براى دریافت منفعت به کار نگرفتى، به دنبال هر که باشى از تو
طَلَبْتَ، وَلا یُفْلِتُکَ مَنْ اَخَذْتَ، وَ لایَنْقُصُ سُلْطانَکَ مَنْ عَصاکَ،
پیش نیفتد، و آن را که بگیرى از چنگ تو بیرون نرود، عصیان کننده از سلطنتت کم نمى کند،
وَلا یَزیدُ فى مُلْکِکَ مَنْ اَطاعَکَ، وَلا یَرُدُّ اَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضاءَکَ،
و مطیع به حکومتت اضافه نمى کند، آن که از حکم تو خشمناک است قدرت ردّ فرمانت را ندارد،
وَلا یَسْتَغْنى عَنْکَ مَنْ تَوَلّى عَنْ اَمْرِکَ. کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلانِیَهٌ، وَ کُلُّ
و هر که از فرمانت روى گرداند از تو بى نیاز نمى شود. به نزدت هر نهانى آشکار است، و هر
غَیْب عِنْدَکَ شَهادَهٌ. اَنْتَ الاَْبَدُ فَلا اَمَدَ لَکَ، وَ اَنْتَ الْمُنْتَهى
غیبى در پیشگاهت حاضر است. تو ابدى هستى بنابراین زمانى برایت نیست، و تو منتهاى هر چیز هستى
فَلا مَحیصَ عَنْکَ، وَ اَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلا مَنْجى مِنْکَ اِلاّ اِلَیْکَ. بِیَدِکَ
از این رو گریزى از تو نیست، و تو وعده گاه هستى که نجاتى از تو جز به تو نیست. مهار هر
ناصِیَهُ کُلِّ دابَّه، وَ اِلَیْکَ مَصیرُ کُلِّ نَسَمَه.
جنبنده اى در کف تو، و بازگشت هر انسانى به سوى توست.
سُبْحانَکَ ما اَعْظَمَ شَأْنَکَ! سُبْحانَکَ ما اَعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِکَ
منزّهى ازهر عیب، چه بزرگ است شأن تو! منزهى، چه عظیم است آنچه از مخلوقاتت که مى بینیم
وَ ما اَصْغَرَ عِظَمَهُ فى جَنْبِ قُدْرَتِکَ! وَ ما اَهْوَلَ ما نَرى مِنْ
و چه کوچک است عظمت آن در کنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملکوت تو
مَلَکُوتِکَ! وَ ما اَحْقَرَ ذلِکَ فیما غابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِکَ!
مشاهده مى نماییم! و چه اندازه حقیر است آنچه دیده مى شود در برابر آنچه از سلطنت تو براى ما ناپیداست!
وَ ما اَسْبَغَ نِعَمَکَ فِى الدُّنْیا! وَ ما اَصْغَرَها فى نِعَمِ الاْخِرَهِ!
نعمتهایت در این دنیا چه گسترده و فراوان است! و با این حال در برابر نعمت آخرتت چقدر کوچک است!
مِنْـها
از این خطبه است درباره فرشتگان
مِنْ مَلائِکَه اَسْکَنْتَهُمْ سَمواتِکَ، وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ اَرْضِکَ، هُمْ اَعْلَمُ
گروهى از ملائکه را در آسمانهایت سکونت داده اى، و از زمینت رفعت بخشیده اى، آنان داناترین
خَلْقِکَ بِکَ، وَ اَخْوَفُهُمْ لَکَ، وَ اَقْرَبُهُمْ مِنْکَ. لَمْ یَسْکُنُوا الاَْصْلابَ،
مخلوقاتت به تو، و خائف ترین آنها از تو، و مقرب ترینشان به تو هستند. ساکن اصلاب،
وَلَمْ یُضَمَّنُوا الاَْرْحامَ، وَلَمْ یُخْلَقُوا مِنْ ماء مَهین، وَلَمْ یَتَشَعَّبْهُمْ
و جاگرفته در رحم ها نبودند، و از آب پست آفریده نشدند، و حوادث روزگار
رَیْبُ الْمَنُونِ. وَ اِنَّهُمْ عَلى مَکانِهِمْ مِنْکَ، وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَکَ،
آنها را پراکنده نکرد. با این قرب و منزلتى که نزد تو دارند،
وَاسْتِجْماعِ اَهْوائِهِمْ فیکَ، وَ کَثْرَهِ طاعَتِهِمْ لَکَ، وَ قِلَّهِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ
و امیالى که بر محور وجود تو جمع کرده، و طاعت بسیارى که براى تو انجام داده، و با اینکه نسبت به امر تو
اَمْرِکَ، لَوْ عایَنُوا کُنْهَ ما خَفِىَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ لَحَقَّرُوا اَعْمالَهُمْ،
غفلت کمترى دارند، اگر کنه حقیقت تو را که از آنان پنهان است ببینند بى شک اعمال خود را کوچک شمرده،
وَلَزَرَوْا عَلى اَنْفُسِهِمْ، وَلَعَرَفُوا اَنَّهُمْ لَمْ یَعْبُدُوکَ حَقَّ عِبادَتِکَ،
و بر خود عیب گیرند، و به این معنا معرفت یابند که حقّ عبادت تو را به جاى نیاورده،
وَ لَمْ یُطیعُوکَ حَقَّ طاعَتِکَ.
و طاعتى که سزاوار توست انجام نداده اند.
سُبْحانَکَ خالِقاً وَ مَعْبُوداً، بِحُسْنِ بَلائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ خَلَقْتَ
منزّه آفریدگار و معبودى هستى، به نیکویى نعمتت بر بندگان است که سرایى (چون آخرت)
داراً وَ جَعَلْتَ فیها مَأْدُبَهً: مَشْرَباً وَ مَطْعَماً، وَ اَزْواجاً وَ خَدَماً،
بهوجودآورده اى، و در آن سفره اى قرارداده اى داراى آشامیدنىوخوردنى، و همسران و خدمتکاران،
وَ قُصُوراً وَ اَنْهاراً، وَ زُروعاً وَ ثِماراً; ثُمَّ اَرْسَلْتَ داعِیاً یَدْعُو اِلَیْها.
و قصرها و نهرها، و زراعت ها و میوه ها; سپس دعوت کننده اى را فرستادى تا مردم را به آن دعوت کند.
فَلاَ الدّاعِىَ اَجابُوا، وَلا فیما رَغَّبْتَ اِلَیْهِ رَغِبُوا، وَلا اِلى ما شَوَّقْتَ
ولى نه دعوت کننده را پاسخ گفتند، و نه در آنچه ترغیب کردى رغبت نمودند، و نه به آنچه تشویق
اِلَیْهِ اشْتاقُوا. اَقْبَلُوا عَلى جیفَه قَدِ افْتَضَحُوا بِاَکْلِها، وَاصْطَلَحُوا
فرمودى مشتاق شدند. به سوى مردارى رو کردند که با خوردنش رسوا شدند، و بر عشق به آن
عَلى حُبِّها، وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً اَعْشى بَصَرَهُ، وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ یَنْظُرُ
سازش نمودند، و هر که عاشق چیزى شود چشمش را کور، و دلش را بیمار مى کند، آن گاه با چشمى
بِعَیْن غَیْرِ صَحیحَه، وَ یَسْمَعُ بِاُذُن غَیْرِ سَمیعَه، قَدْ خَرَقَتِ
غیرسالم نظر مى کند، و با گوشى غیرشنوا مى شنود، خواهشهاى نفسانى
الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، وَ اَماتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ، وَ وَلَّهَتْ عَلَیْها نَفْسَهُ، فَهُوَ
عقلش را دریده، و دنیا دلش را میرانده، و او را بر امور مادى واله و شیدا نموده، از این رو او
عَبْدٌ لَها وَ لِمَنْ فى یَدِهِ شَىْءٌ مِنْها. حَیْثُما زالَتْ زالَ اِلَیْها، وَ حَیْثُما
برده دنیاست و بنده کسى که اندکى از دنیا در اختیار دارد. دنیا به هر طرف بگردد او هم مى گردد، و به هر سوى
اَقْبَلَتْ اَقْبَلَ عَلَیْها. لایَنْزَجِرُ مِنَ اللّهِ بِزاجِر،
روى کند او هم روى مى آورد. با پندهاى بازدارنده اى که از جانب خداست از گناه بازنمى ایستد،
وَلایَتَّعِظُ مِنْهُ بِواعِظ، وَ هُوَ یَرَى الْمَأْخُوذینَ عَلى الْغِرَّهِ ــ حَیْثُ
و از هیچ واعظ الهى پند نمى پذیرد، در صورتى که مردن ناگهانى مردم را ـ در نقطه اى که در آن
لا اِقالَهَ لَهُمْ وَ لا رَجْعَهَ ــ کَیْف نَزَلَ بِهِمْ ما کانُوا یَجْهَلُونَ،
نه فسخ عهدى ممکن است نه راه بازگشتى ـ مى بیندکه چگونه پیشامدى که اطلاعى ازآن نداشتندبرآنان هجوم کرد،
وَجاءَهُمْ مِنْ فِراقِ الدُّنْیا ما کانُوا یَأْمَنُونَ، وَقَدِمُوا مِنَ الاْخِرَهِ
و جدایى از دنیا که ایمن و خاطرجمع از آن بودند دامنگیرشان شد، و به آنچه از آخرت
عَلى ما کانُوا یُوعَـدُونَ.
به آنان وعده داده مى شد وارد شدند.
فَغَیْرُ مَوْصُوف ما نَزَلَ بِهِمْ: اِجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ
آنچه از بلا به سرشان آمد وصف شدنى نیست: سکرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته
وَ حَسْرَهُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَها اَطْرافُهُمْ، وَ تَغَیَّرَتْ لَها اَلْوانُهُمْ.
یکجا آنان را دربر گرفت، اعضاء بدنشان در برابر آن سختیها به سستى گرایید، و رنگشان تغییر کرد.
ثُمَّ ازْدادَ الْمَوْتُ فیهِمْ وُلُوجاً، فَحیلَ بَیْنَ اَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ،
سپس مرگ بیشتر در وجودشان نفوذ نمود، و بین آنان و سخن گفتنشان مانع شد،
وَ اِنَّهُ لَبَیْنَ اَهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ، وَ یَسْمَعُ بِاُذُنِهِ، عَلى صِحَّه مِنْ عَقْلِهِ،
و آن محتضر در میان اهل بیتش با دیده اش مى بیند، و با گوشش مى شنود، در حالى که عقلش بجاست
وَ بَقاء مِنْ لُبِّهِ، یُفَکِّرُ فیمَ اَفْنى عُمُرَهُ، وَ فیمَ اَذْهَبَ دَهْرَهُ،
و فکرش باقى است، اندیشه مى کند که عمرش را در چه راهى به باد داده، و روزگارش را کجا برده،
وَ یَتَذَکَّرُ اَمْوالاً جَمَعَها، اَغْمَضَ فى مَطالِبِها، وَ اَخَذَها مِنْ
به یاد مى آورد ثروتى راکه جمع کرده، و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده، و از جایى که حلال و
مُصَرَّحاتِها وَ مُشْتَبِهاتِها. قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعاتُ جَمْعِها،
حرامش برخى روشن و برخى مشتبه بوده به چنگ زده، و فعلاً پایبند گناه جمع آورى آن ثروت است،
وَ اَشْرَفَ عَلى فِراقِها، تَبْقى لِمَنْ وَراءَهُ یَنْعَمُونَ فیها، وَ یَتَمَتَّعُونَ
و مشرِف بر جدا شدن از آن شده، ثروتى که براى وارثان مى ماند و در آن خوش مى گذرانند و از آن
بِها، فَیَکُونُ الْمَهْنَاُ لِغَیْرِهِ، وَالْعِبْءُ عَلى ظَهْرِهِ، وَالْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ
بهره مند مى شوند، راحتى آن نعمت براى وارث و بار مسئولیت آن بر دوش اوست، و او در گرو این
رُهُونُهُ بِها. فَهُوَ یَعَضُّ یَدَهُ نَدامَهً عَلى ما اَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ
ثروت است. در پى آنچه وقت مردن برایش ظاهر مى شود از حسرت دست به دندان
اَمْرِهِ، وَ یَزهَدُ فیما کانَ یَرْغَبُ فیهِ اَیّامَ عُمُرِهِ، وَ یَتَمَنّى اَنَّ الَّذى
مى گزد، و به آنچه در ایّام عمرش به آن رغبت داشته بى میل مى شود، و آرزو مى کند اى کاش آن کسى که قبل
کانَ یَغْبِطُهُ بِها وَ یَحْسُدُهُ عَلَیْها قَدْ حازَها دُونَهُ.
از این به ثروت او غبطه مى خورد و به خاطر آن به او حسد مىوزرید آن ثروت را به جاى او گردآورده بود.
فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبالِغُ فى جَسَدِهِ حَتّى خالَطَ لِسانُهُ سَمْعَهُ،
آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پیش مى رود که دیگر گوشش مانند زبانش از کار مى ایستد،
فَصارَ بَیْنَ اَهْلِهِ لایَنْطِقُ بِلِسانِهِ، وَ لایَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، یُرَدِّدُ طَرْفَهُ
در حالى که میان خانواده اش مى ماند که قدرت سخن گفتن و قوت شنیدن ندارد، دیده به چهره
بِالنَّظَرِ فى وُجُوهِهِمْ، یَرى حَرَکاتِ اَلْسِنَتِهِمْ، وَ لایَسْمَعُ رَجْعَ
اهل و عیالش مى گرداند، حرکات زبانشان را مى بیند ولى صداى کلام آنان را
کَلامِهِمْ. ثُمَّ ازْدادَ الْمَوْتُ الْتِیاطاً بِهِ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَما قُبِضَ
نمى شنود. سپس پنجه مرگ با او گلاویز مى شود، چشم او نیز مانند گوشش از کار
سَمْعُهُ، وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ، فَصارَ جیفَهً بَیْنَ اَهْلِهِ، قَدْ
مى افتد، و روح از بدنش بیرون مى رود، و لاشه اى شده بین خانواده اش مى افتد، به طورى که از
اَوْحَشُوا مِنْ جانِبهِ، وَ تَباعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لا یُسْعِدُ باکِیاً،
نشستن نزد او وحشت مى کنند، و از نزدیک شدن به او دورى مى جویند، گریه کننده اش را همراهى نمى کند،
وَ لایُجیبُ داعِیاً. ثُمَّ حَمَلُوهُ اِلى مَخَطٍّ فِى الاَْرْضِ،
و قدرت پاسخ دادن به آن که صدایش مى کند ندارد. آن گاه او را با دوش برداشته به خانه قبر مى برند،
فَاَسْلَمُوهُ فیهِ اِلى عَمَلِهِ، وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ.
و وى را در آنجا به عملش سپرده و براى همیشه از دیدار او محروم مى مانند.
حَتّى اِذا بَلَغَ الْکِتابُ اَجْلَهُ، وَالاَْمْرُ مَقادیرَهُ، وَاُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ
تا زمانى که مدت معلوم شده جهان سرآید، و مقدّرات پایان پذیرد، و آخرین موجود به وسیله مرگ به اولین
بِاَوَّلِهِ، وَ جاءَ مِنْ اَمْرِاللّهِ ما یُریدُهُ مِنْ تَجْدیدِ خَلْقِهِ، اَمادَ السَّماءَ
موجود ملحق گردد، و فرمان حق در راستاى خواست او در رابطه با تجدید خلقت فرا رسد، آسمان را به حرکت
وَ فَطَرَها، وَ اَرَجَّ الاَْرْضَ وَ اَرْجَفَها، وَ قَلَعَ جِبالَها وَ نَسَفَها،
آورد و بشکافد، زمین را با لرزه سختى به جنبش آورد، کوههاى آن را از جا کنده و پراکنده سازد،
وَ دَکَّ بَعْضُها بَعْضاً مِنْ هَیْبَهِ جَلالَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ، وَ اَخْرَجَ مَنْ
به طورى که از هیبت جلال و از خوف سطوتش پاره هاى آنها به هم کوبیده شوند، و هر که را در دل زمین است
فیها، فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ اِخْلاقِهِمْ، وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ. ثُمَّ مَیَّزَهُمْ لِما
بیرون آرد، و بعد از کهنه شدن نو سازد، و پس از پراکندگى جمع نماید. آن گاه آنان را براى آنچه
یُریدُ مِنْ مُساءَلَتِهِمْ عَنْ خَفایَا الاَْعْمالِ وَ خَبایَا الاَْفْعالِ، وَ جَعَلَهُمْ
در نظر دارد: از پرسش اعمال مخفى شان و کارهاى پنهانشان از هم جدا ساخته، و بر دو دسته
فَریقَیْنِ: اَنْعَمَ عَلى هؤُلاءِ، وَ انْتَقَمَ مِنْ هؤُلاءِ.
تقسیم کند: به گروهى نعمت بخشد، و از گروه دیگر انتقام گیرد.
فَاَمّا اَهْلُ الطّاعَهِ فَاَثابَهُمْ بِجِوارِهِ، وَ خَلَّدَهُمْ فى دارِهِ،
فرمانبرداران را در جوار خویش پاداش دهد، و در خانه بهشتش جاودانه دارد،
حَیثُ لایَظْعَنُ النُّزّالُ، وَلا تَتَغَیَّرُ بِهِمُ الْحالُ، وَلاتَنُوبُهُمُ الاَْفْزاعُ،
خانه اى که مقیمانش از آن کوچ نکنند، و احوالشان تغییر ننماید، و اندوه و ترس به آنان رو نیاورد،
وَلاتَنالُهُمُ الاَْسْقامُ، وَلا تَعْرِضُ لَهُمُ الاَْخْطارُ، وَلا تُشْخِصُهُمُ
و بیمارى به آنان نرسد، و خطرات متوجه آنان نشود، و سفرى آنها را از خانه خود
الاَْسْفارُ.
بیرون نبـرد.
وَ اَمّا اَهْلُ الْمَعْصِیَهِ فَاَنْزَلَهُمْ شَرَّ دار، وَ غَلَّ الاَْیْدِىَ اِلَى الاَْعْناقِ،
اما اهل گناه را به بدترین خانه وارد سازد، و دست آنها را با غل به گردنشان ببندد،
وَ قَرَنَ النَّواصِىَ بِالاَْقْدامِ، وَاَلْبَسَهُمْ سَرابیلَ الْقَطِرانِ، وَ مُقَطَّعاتِ
و سرشان را به پایشان گره زند، و پیراهنى از ماده بد بو، و جامه اى از پاره هاى آتش به آنان
النّیرانِ، فى عَذاب قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ، وَ باب قَدْ اُطْبِقَ عَلى اَهْلِهِ،
بپوشاند، در آتشى که حرارتش بسیار شدید، و درب آن به روى اهلش بسته است،
فى نار لَها کَلَبٌ وَ لَجَبٌ، وَ لَهَبٌ ساطِعٌ، وَ قَصیفٌ هائِلٌ، لایَظْعَنُ
آتشى که هیجان و فریاد و زبانه اى بلند دارد، و نعره اش هول انگیز است، مقیمش
مُقیمُها، وَلا یُفادى اَسیرُها، وَ لاتُفْصَمُ کُبُولُها. لا مُدَّهَ لِلدّارِ
بیرون نرود، و از اسیرش غرامت قبول نگردد، و زنجیرهایش گسسته نشود، نه آن خانه را مدتى است
فَتَفْنى، وَلا اَجَلَ لِلْقَوْمِ فَیُقْضى.
که سرآید، و نه آن دوزخیان را اجلى که به پایان رسد.
وَ مِنْها فى ذِکْرِ النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِه
قسمتى از این خطبه درباره پیامبر صلّى اللّه علیه وآله
قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیا وَ صَغَّرَها، وَ اَهْوَنَ بِها وَ هَوَّنَها، وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ
رسول حق دنیا را حقیر و کوچک شمرد، و پَستش دانست و نزد دیگران خوار نمود، مى دانست که خداوند
زَواها عَنْهُ اخْتِیاراً، وَ بَسَطَها لِغَیْرِهِ احْتِقاراً. فَاَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا
با اختیار خود دنیا را از او دور کرد، و به خاطر حقارتش آن را براى دیگران گشاده ساخت. پس او با قلبش
بِقَلْبِهِ، وَ اَماتَ ذِکْرَها عَنْ نَفْسِهِ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغیبَ زینَتُها عَنْ عَیْنِهِ،
از دنیا روى گرداند، و یادش را از باطن خود میراند، و عاشق غایب شدن زینتش از مقابل خود بود،
لِکَیْلا یَتَّخِذَ مِنْها رِیاشاً، اَوْ یَرْجُوَ فیها مُقاماً. بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ
تا از آن لباس آرایشى برنگیرد، یا اقامت در آن را هوس ننماید. در رساندن احکام از جانب خدا براى قطع
مُعْذِراً، وَ نَصَحَ لاُِمَّتِهِ مُنْذِراً، وَ دَعا اِلَى الْجَنَّهِ مُبَشِّراً،
عذر مردم کوشید، و براى مردم با ترساندن از عذاب خیرخواهى نمود، و با مژده هایى که داد به بهشت دعوت فرمود
وَ خَوَّفَ مِنَ النّارِ مُحَذِّراً.
و با تهدیدهایى که کرد از آتش ترسانـد.
نَحْنُ شَجَرَهُ النُّبُوَّهِ، وَ مَحَطُّ الرِّسالَهِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِکَهِ،
ما درخت نبوت، و جایگاه رسالت، و محل رفت و آمد ملائکه،
وَ مَعادِنُ الْعِلْمِ، وَ یَنابیعُ الْحُکْمِ. ناصِرُنا وَ مُحِبُّنا یَنْتَظِرُ الرَّحْمَهَ،
و معادن دانش، و چشمه هاى حکمتیم. یار و عاشق ما منتظر رحمت،
وَ عَدُوُّنا وَ مُبْغِضُنا یَنْتَظِرُ السَّطْوَهَ.
و دشمن و کینه توز ما در انتظار عقوبت است.