عشق می بارد
 بیا بدویم در باران
 تو تا ته کوچه های دلم و من تا زیر رنگین کمان چشمانت !
 .
 .
 مثل باران های بی اجازه وقت و بی وقت در هوایم پراکنده ای و من بی هوا ناگهان خیسم از تو …
 .
 .
 باران که می بارد تو در راهی
 از دشت شب تا باغ بیداری
 از عطر عشق و آشتی لبریز
 با ابر و آب و آسمان جاری
 تا عطرِ آهنگ تو می رقصد
 تا شعر باران تو می گیرد
 .
 .
 باران بوی تو را می بارد …
 .
 .
 دلم چتر می خواهد و یک روز بارانی که تو چتر را بگیری و مـن دستـانت را …
 .
 .
 باران نمی زند که بگوید تو نیستی
 می گوید از شبی که تو با من گریستی
 .
 .
 دلم لک زده برای یک بار هم شده باران که می بارد تو در خیالم که نه ؛ در کنارم باشی …
 .
 .
 باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان
 قرارمان که یادت هست ؟
 اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش ازین خیس نشوند ؟؟؟!
.
 .
 باران که میبارد باید آغوشی باشد ، پنجره ای نیمه باز ، موسیقی و سیگار ، بوی خاک ، سرمای هوا …
 باران که میبارد باید کسی باشد از جنسِ تو ، زیر یک چتر با قدم های آهسته و دود سیگار ؛ محو یکدیگر !
 .
 .
 هوای بارانی چتر نمی خواهد ، تو را می خواهد !
 .
 .
 صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
 چیک چیک گونه ام را بوسید
 نم نم از گوشه چشمم چکید
 باز هم خاطراتم زنده شد
 “من و تو به یاد باران یا شاید به یاد تو ، من و باران”
 فرقی نمی کند
 چه در کنارم باشی چه در کنارش باشی
 زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !
 .
 .
 خدایا می شود باران ببارد ؟
 این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود !
 .
 .
 به باران دل نبند که هر چهار فصل دیوانه ات خواهد کرد !
 اگر ببارد ، از شوق و اگر نبارد ، از دلتنگی …
 .
 .
 رفتار من عادی نیست وقتی این همه باران شانه های تو را می بوسد و من همچنان چتر تنهایی بر سر گرفته ام !
 .
 .
 باران که می آید حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد
 تپش های قلبم به شماره می افتد
 دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد
 دلم سخت می گیرد …
 .
 .
 نبار باران …
 امشب با دیگری بیرون است ، سرما میخورد !
 .
 .
 تو غافلگیری رگبار بودی و من مردی که چتر به همراه نداشت …
 .
 .
 هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم
 می گویند باران رساناست شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند …
 .
 .
 تــــو که نباشی باران نمی بارد فقط بعضی وقت ها زمین و زمان خیس می شود !
 .
 .
 باران که هیچ …
 در کنار تـــــو مرگ هم شاعرانه است !
 .
 .
 باران از راه رسید و عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پروراند و زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد ولی ناگهان پاییز عشقم از راه رسید …
 آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست !
 .
 .
 باز باران آمد
 از هوا یا ز دو چشم خیسم ؟
 نیک بنگر !
 چه تفاوت دارد …
 .
 .
 تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من ، در آن لحظه که هیچکس نیست ، با من از تو می گوید ولی درد من این است که دیریست باران نمی بارد !
 .
 .
 باران گره گشاست
 وقتی تمام پنجره ها اخم کرده اند …
 .
 .
 زیر باران قدم میزنم و فکر میکنم تا شاید فرق اشک و آب دیگر معلوم نباشد !
 .
 .
 محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی و دستهای خودت خیس نشود …
 .
 .
 چقدر این صدا برایم آشناست ! صدای هق هق گریه آسمان را می گویم ، صدای بارش باران را
 بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام ؛ صدایی است که رنگ تنهایی دارد و بوی فراق و درد دوری …
