بازرگان موفقی بود که کالاها و وسایل تزئینی و گران بهای بسیاری داشت. یک روز که از مسافرت بازگشت، متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و سوخته است. در این حادثه تمامی دارایی مرد بازرگان سوخت و خاکستر شد و خسارت هنگفتی بر او وارد آمد. فکر می کنید ان مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد یا اشک ریخت؟ او با لبخندی بر لبان و وری در دیدگان سر یه سوی آسمان بلند کرد و گفت:” خدایا هر آنچه خود عطا فرموده بودی باز پس ستاندی تو را شکر می گویم و به تو توکل می کنم تا از این امتحان سربلند خارج شوم.” مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود تابلویی بر ویرانه ی خانه و مغازه اش آویخت:
مغازه ام سوخت!
خانه ام سوخت!
کالاهایم سوخت!
اما ایمانم نسوخته است!
از امروز به یاری خدا دوباره شروع به کار خواهم کرد!