روزی از این روز های درد و غـم خواهم گذشت
از شب هجــران دل یک صبحدم خواهم گذشت
خستــــه ام از دل سپـــردن یــار بـی احســاس را
از دل و دلدار و شعـــر و از قلم خـواهــم گذشت
خویـش را ظلم است مانــدن پــای یـــار بی وفــا
ظالمــی بسیــار کردم ، از ستــم خواهــم گذشت
نازنینــــا شـــــادی از انـــــدوه بسیــــارم مکـن !
من که از عالم گذشتم ، از تو هم خواهم گذشت
گرچـه در یک دم به تـو دل داده ام ، بنشین ببین !
روزگـاری از تــو در یک بـازدم خواهـم گذشت
بعد از ایــن در کــوی خود دیگر نمی بینـی مــرا
عــاشــق چشم تـو دیگر نیستم ، خواهـم گذشت
سخت می بــاشـد گذشتــن از مــنِ زیبــا معیـن !
از تـو ای زیبـا ، بــه اشعارم قسم خواهـم گذشت