هـر زمستــان ، مــژده ی فصل بهــاری مـی دهد
فصل هجـران ، مـژده ی وصل نگـاری مـی دهد
غم مخور ، دوران اگر گیرد ز لب ها خنـده را !
روزگــاری گــر بگیرد ، روزگــاری مــی دهـد
دل بــه یـــاری بستــم و دارم امیـــد وصـــل او
گرچـه هجـرش سینـه ام را بـی قــراری می دهد
دل بـه یــار بــی وفــا بـستن ، یقیــن دلــداده را
روزهــا انــدوه و شب هــا زنــده داری می دهد
هــرکــه بندد دل بـه یــاری ، شعــر آرامَش کند
آه از آن روزی کــه شاعـر دل به یـاری می دهد
گـرچه شاعــر در دلـش امّیــد وصـل یــار نیست
دیگــران را سـوی وصل ، امّیــدواری مــی دهد
نـازنینــان ، ثــروت فــانی مخواهیــد از معیــن !
شاعــر دلــداده ، دیــوان یـادگــاری مـی دهــد
دهنت سرویس برادر.