روزی روزگاری مسافرخانه ای بود که ” ستاره ی نقره ای” نامیده می شد. صاحب آنجا سعی می کرد تا با انجام بهترین کارها مانند ایجاد یک فضای راحت، همراه با ارائه خدماتی دوستانه و قیمتهای معقول جلب مشتری نماید. اما موفق نمی شد . سرانجام در اوج نا امیدی او با کدخدای عاقل آنجا مشورت کرد. کدخدا پس از شنیدن داستان غم انگیز او گفت:” این خیلی ساده است! شما باید نام مسافرخانه را عوض کنید!” – ” این غیر ممکن است. اینجا سالها ” ستاره ی نقره ای” بوده و در سراسر کشور به این نام شناخته شده است.” – ” شما باید اسم آن را بگذارید « پنج رنگ» و ردیفی از شش زنگ بر سر در آن آویزان کنید!” –” شش زنگ؟ مضحک است؟ این چه مزیتی می تواند داشته باشد؟” –” آن را امتحان کن و ببین!” صاحب مسافرخانه امتحان کرد و این نتیجه ای بود که او از این کار گرفت: هر مسافری که از جلوی مسافرخانه عبور می کرد، متوجه این اشتباه می شد. با این اعتقاد که هنوز کسی به این موضوع توجه نکرده، برای تذکر این موضوع به داخل مسافرخانه می رفت و با ورود به آنجا تحت تاثیر محیط دوستانه ی آنجا قرار گرفته، برای تجدید قوا توقف می کرد و این همان فرصت طلایی بود که صاحب مسافرخانه مدتها به دنبال آن گشته بود.
نکته: هیچ چیز ” منیت” ما را به اندازه ی تصحیح اشتباهات دیگران راضی نمی کند.